گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زاهدان بی‌حد خلل در کار مستان می‌کنند

میکده بستند و منع می‌پرستان می‌کنند

گویی آگه نیستند از بینش پیر مغان

کاین همه قلب و دغل در کار مستان می‌کنند

مطرب عشاق دستان ساز کن از تار عشق

گو بهل در کار ما چندان که دستان می‌کنند

می‌کشد در روز روشن رند بازاری قدح

زاهدان این کار را اندر شبستان می‌کنند

عرض روبه بازی زاهد بنایی می‌کنم

لاجرم شیران مکان اندر نیستان می‌کنند

پیش ازین طفلان مزن تو لاف از حکمت حکیم

گر فلاطونی تو را طفل دبستان می‌کنند

چون خلیل آشفته داری صبر اگر اندر بلا

آتش نمرود را بر تو گلستان می‌کنند

جست برق ذوالفقار از دست پیر می‌فروش

زد به آنانی که عیب می‌پرستان می‌کنند