گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زاهد و محتسب و شیخ بهم پیوستند

تا در میکده را بر رخ رندان بستند

گر به بندند در میکده یا بگشایند

خیل مستان خم عشق تو بی می مستند

جملگی عقرب جراره و با نیش جفا

بتقاضای طبیعت دل مستان خستند

تا که رفته ززمین جانب افلاک امشب

کز پی رقص ملایک بهوا می جستند

غمزه و خال و خط و زلف تو اندر ره دل

آه کاین سلسله طرار بهم همدستند

گر زمستان تو گستاخ زند سر سختی

که سلامیت بگویند و دعا بفرستند

نام سامان نبری در بر عشاق ایدل

که چو آشفته بآن سلسله مو پیوستند

عارفان کز خم زلف تو کمندی دارند

جمله زنجیر تعلق زجهان بگسستند

دست افتاده زپایان ره عشق بگیر

زآنکه تو دست خدائی و همه بی دستند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجوی کرمانی

بلبلان سحر از جام صبوحی مستند

می پرستان سحر خیز بمی بنشستند

توبه ی زاهد سجّاده نشین بشکستند

کوه را تا کمر از لاله ی حمرا بستند

امیرعلیشیر نوایی

به نمازت که هزاران ز بشر پیوستند

صد هزاران ز ملایک به هوا صف بستند

صائب تبریزی

تا به تعظیم نهال تو ز جا برجستند

سروها یکقلم از پای دگر ننشستند

از تماشای تو نظارگیان راست دو عید

تا دو ابروی هلال تو به هم پیوستند

مزن ای شانه به هم زلف دلاویزش را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه