گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ساقیا فصل بهار است غنیمت دانش

شیخ پیمانه شکن را بشکن پیمانش

دور دوران ندهد هیچ گشایش ساقی

افتتاحی بکن از جام می و دورانش

ملک فانی چه محل دارد و عیش و طربش

یار باقی طلب و صحبت جاویدانش

گریه ابر ببین دیده خونبار بجوی

عشوه گل چه خری و دهن خندانش

بسکه خون دل عشاق بخورد آن لب لعل

گوئی آلوده بخون است در دندانش

جرعه می بکف تست و مرا جان بر لب

خیز ساقی بده آن جرعه و خوش بستانش

زر که منعم بنهد کز پس مرگش بدهند

نوشدارو که پس از مرگ کند درمانش

هر که در دشت عمل تخم نکارد بشتاء

چه تتمع برد از حاصل تابستانش

هر که بر دامن حیدر نزند دست امروز

گرچه نوح است بفردا ببرد طوفانش

هر چه بینی بجهان فانی و پایانش هست

دولت سرمد عشق است و مجو پایانش

سر عشق ار بلب آشفته بیارد چون شمع

آتشی دارد نتوان که کند پنهانش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

صاحبا، عمر عزیز است غنیمت دانش

گوی خیری که توانی ببر از میدانش

چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر

حاصل آن است که دایم نبود دورانش

آن خدای است تعالی، ملک الملک قدیم

[...]

همام تبریزی

این نه دردیست که بی دوست بود درمانش

خُنُک آن جان که نصیبی بود از جانانش

عقل گوید به نصیحت که مده جان به لبش

عشق فریاد برآرد که مکن فرمانش

ای منجم نظر از ماه و ثریا بستان

[...]

ابن یمین

حبذا شهر علائیه و شهرستانش

خرما نزهت باغ خوش و باغستانش

این نه شهریست بهشتیست پر از ناز و نعیم

خازنی نیست سزاوارتر از رضوانش

قهرمان وی اگر سوی فلک حکم کند

[...]

خواجوی کرمانی

گرچه تنگست دلم چون دهن خندانش

دل فراخست در آن سنبل سرگردانش

هر کجا می رود اندر دل ویران منست

گنج لطفست از آن جای بُود ویرانش

برو ای خواجه مرا چند ملامت گوئی

[...]

سیف فرغانی

حبذا عرصهٔ ملکی که تویی سلطانش

ملک گردد چو بهشت ار تو شوی رضوانش

در همه مملکت امروز سلیمانی نیست

کآدمی را نبود دردسر از دیوانش

ای که در مملکت قیصر و خاقان شاهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه