گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

شد اتفاق شبِ دوش گفت‌و‌گو به منش

حدیثِ نقطهٔ موهوم حل شد از دهنش

ز شمعِ عارضِ او سوخت تن چو فانوسم

که هیچ پرده ندیدم به غیر خویشتنش

ز بس که بر سر هم ریخته است بشکسته است

دل درست چه جویی ز زلف پرشکنش

غلام عارف بی‌کسوتم که گاه سماع

چو جای جامه که شد پوست بار بر بدنش

بچم به قامت موزون تو سیمتن به چمن

که باغبان بکَنَد دل ز سرو و نسترنش

که بسته سنبل بویا به برگ نسترنش

به ارغوان که برآمیخته است یاسمنش

غریب‌وَش دلم از هجرِ مویت ار نالد

غریب نیست که موید ز دوری وطنش

بتی که گل به لطافت به پیش اوست خجل

سزد ز نکهت گل گر کنند پیرهنش

به گرد عارضت آن خط مشکبو بنما

که نوبهار ننازد به سبزهٔ چمنش

دلی که داغ غم عشق تو به گور برد

عجب نباشد اگر لاله روید از کفنش

سخن شناس برآشفته نکته‌ای نگرفت

که جز مدیح علی نیست در جهان سخنش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

شگفت نیست چو با تیغ در مصاف آید

که تیغ کوه بلرزد ز دست تیغ زنش

لب ملوک همی بوسه بر بساطش داد

هنوز ناشده از لب طروات لبنش

ظهیر فاریابی

هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش

کجا به چشم در آید شکست حال منش؟

دل شکسته اگر زلف او بیا غالی

کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش

مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

درست گشت همانا شکستگّی منش

که نیک از ان بشکست زلف پر شکنش

دل شکسته بزلفش اگر برآغالی

کم از هزار نیابی بزیر هر شکنش

دگر ندید کسی تندرست زلفش را

[...]

سعدی

رها نمی‌کند ایام در کنار منش

که داد خود بستانم به بوسه از دهنش

همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق

بدان همی‌کند و درکشم به خویشتنش

ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف

[...]

امیرخسرو دهلوی

قبا و پیرهن او که می رسد به تنش

من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش

کرشمه می کند و مردمان همی میرند

چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش

عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه