گنجور

 
۹۲۰۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

... هجوم خط عجبی نیست گرد آن لب شیرین

هجوم مور بلی گرد بسته شکر آید

ز نوک ناوک فولاد بازوان تو ناید ...

... چگونه آب روان شعله خیز چون شرر آید

مران تو بندهء مدحتگر ای ولی ولایت

زهر درش که برانی تو از در دگر آید

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۰۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

... حاشا که چنین لؤلؤ از بحر برون آید

یاد تو نسیم صبح من غنچه بستانم

بازآ که دل تنگم از بوی تو بگشاید ...

... افکند زرخ پرد دل برد نهان شد باز

آن شوخ پریزاده بنماید و برباید

با داغ تو آشفته می سوزد و می سازد ...

... ذرات جهان یکسر خورشید بود حیدر

خفاش بود منکر زان نفی تو بنماید

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۰۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

... آدمیت نه همین صورت آدم باشد

دوری از نوع بنی آدم از آن میجویم

که ندیدم یک ازین طایفه محرم باشد

دیو نفس ار بکشد آدم و شهوت بنهد

میتوان گفت کز ارواح مکرم باشد ...

... دمی از عشق مکن غفلت و غافل منشین

که همه عیش جهان بسته باین دم باشد

طالب لیلیم آشفته چو مجنون در دشت

وحشی آسا زبنی آدمم ازرم باشد

لیلی ما که بود شیر خدا مظهر حق ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۰۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

... نشان عاشق شیدا چه پرسی آن باشد

که در میانه شهرش بخلق بنمایند

کبوتران حرم سایرند و ما ثابت ...

... زحسن و عشق من و تو بر او بیفزایند

به بسته اند در خیر زاهدان در شهر

در سرای مغانرا مگر که بگشایند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۰۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

... گر نه گشاد ملک دل اندر نظر دارند باز

خوبان به این تنگی چرا یارب کمر را بسته اند

با آهوی چشمت بگو تعویذی از خط برنهند

یک خیل ترک تیرزن پهلوی او بنشسته اند

بسته به شیخ و برهمن زلفت همانا رشته ای

کاین سبحه و زنار را از یکدیگر بگسسته اند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۰۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

... طوطی ناطقه ام باز بگفتار آمد

حیرتی داشتم از بستن زنار مغان

یادم از حلقه آنزلف چو زنار آمد ...

... گاه ساقی شد و در خانه خمار آمد

گه فلاطون شد و بنشست بخم سالی چند

گاه فارابی و با نغمه مزمار آمد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۰۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

... نور ایمان به همه کشور امکان تابید

شکوه از بستن میخانه مکن ای خمار

کامده پیر مغان و به کف اوست کلید ...

... که دم روح قدس بر همه آفاق دمید

دست قدرت همه در دید اعدا بنشاند

خارهایی که ز غم در دل احباب خلید ...

... که به شیراز بر یوسف ز ره مصر رسید

تا کی آشفته به نومیدی و غم باده بنوش

که بود در کف ساقی همه مفتاح امید

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۰۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

رندان خرابات در میکده بستند

رفتند بپای خم و آسوده نشستند ...

... چون تو به دل عهد محبت بشکستند

در بند تعین همه بالاف تجرد

آزاد زخلقند و نه از خویش برستند ...

... بیزار بود پیر خرابات ازینان

کازباده خرابند وز توحید نه مستند

آشفته تو و میکده و سر سلونی

غم نیست اگر بر تو در میکده بستند

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۰۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

... شد زره خار غم و نوگل شادی سرزد

بسته بد خون دو ماهه بگلوی مینا

ساقی از ماه نو امروز بر او نشتر زد ...

... چار مادر بهل و هفت پدر و این سه پسر

صادر از کف بنهد عارف و بر مصدر زد

سعد و نحس زحل و مشتری از بیخبریست ...

... ساقی آمد بصفا نقل و می و ساغر داد

مطرب آمد بنوا چنگ نی و مزمز زد

خوندل چند توان خورد در این دیر چو خم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۱۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

... هیچ طوطی نکند میل که شکر شکند

بسته از شش جهتم خصم چو مژگان بتان

مگرش تیغ کج فاتح خیبر شکند

وصی و بن عم و داما نبی شیر خدا

که بشمشیر دو سر فرغظنفر شکند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۱۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

... مرده سان سویش مسیحا می رود

اشک من هرشب به پروین عقد بست

تیر آهم بر ثریا می رود ...

... بلبل از گلشن به غوغا می رود

بر سر زلف بتان دل بسته ای

عمرت آشفته به سودا می رود

سر بنه بر درگه شاه نجف

کار درویشانا به مولا می رود ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۱۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

... کز هوایش شعله مجمر می زند

هرکه بنویسد حدیث اشتیاق

آتشی بر کلک و دفتر می زند ...

... در شب هجر تو در پهلو و دل

نشترم دیبای بستر می زند

ناوک مژگان آن ابروکمان ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۱۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

آمد رمضان و در میخانه ببستند

پیمانه چو پیمان نکویان بشکستند ...

... دیدند بهشتی رخ و خال تو چو زهاد

هندو صفت از شوق بر آتش بنشستند

بستند در میکده شهر خدا را

ایدست خدا باز کن آن در که ببستند

امکان چو حبابند و تو خود بحر محیطی

یک موج بزن تا که نگویند که هستند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۱۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

... دگر جانوران از پیشه غیر شیر هم آمد

بنازم نیستان عشق کز وی شیر نر خیزد

اگر نه نار ابراهیم آمد گلشن رویت

چرا اندر میان آتشش گل های برخیزد

بیا موسی به کوی عشق وارنی گوی خوش بنشین

چه کوهست اینکه هر شب نخل طورش از کمر خیزد

نشاید خواندنش بستان چه فرقست از بیابانش

چو بید از بوستانی گر درخت بی ثمر خیزد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۱۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

... بوقت وجد بر کون و مکان دامن برافشاند

اگر بند نقاب از آن گل رخساره بگشایی

نه پندارم که دیگر بلبلی وصف گلی خواند ...

... نمیدانی که عاشق پند تو افسانه میداند

مرا گفتی که از آن حلقه گیسو دلت بستان

دلی هر کس که با کس داد هرگز بازنستاند ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۱۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

... یک دیده عاشق نه که بیدار نباشد

تا چشم تو از بستر عشاق شده دور

یک دل نشنیدیم که بیمار نباشد ...

... لطفی است که در آین آینه زنگار نباشد

عشقت گهر و بند او مصر محبت

یوسف مبر آنجا که خریدار نباشد ...

... در حلقه آن طره طرار نباشد

جز صبح بناگوش تو در آن خم گیسو

صبحی بشب هجر پدیدار نباشد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۱۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

دل که چندی از علایق رسته بود

دوش دیدم در کمندی بسته بود

مردم دیده که کرد افشای راز

دیدمش چون دل بخون بنشسته بود

دل که زخمش روی بر بهبود داشت ...

... بر در آن خیمه چون میخم که زلف

بر گلوی جان طنابی بسته بود

گفتمش مشکن دلم ای ترک مست ...

... گفتی آشفته چه شد او را بجوی

کو بزلفم عهد الفت بسته بود

دیدمش در دام ترکی رام دوش ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۱۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷

 

... ناگهان تیر نظر بر سپر جان آمد

در خیال خم زلفین و بناگوش بتان

عمرها روز و شبم دست و گریبان آمد ...

... گوید ار قافله مصر بکنعان آمد

نرگس باغ که بد چشم و چراغ بستان

دیدمش دیده بدیدار تو حیران آمد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۱۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

 

... تا خبردار از آن نعره مستانه شدند

دل دیوانه زبس بسته در آن سلسله موی

میتوان گفت که یک سلسله دیوانه شدند ...

... شیخ و زاهد که مقیمند بکعبه همه عمر

بنگر همچو مغان عابد بتخانه شدند

جان پروانه و شمع است سبیل ره عشق ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۹۲۲۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

زاهدان بی حد خلل در کار مستان می کنند

میکده بستند و منع می پرستان می کنند

گویی آگه نیستند از بینش پیر مغان ...

... می کشد در روز روشن رند بازاری قدح

زاهدان این کار را اندر شبستان می کنند

عرض روبه بازی زاهد بنایی می کنم

لاجرم شیران مکان اندر نیستان می کنند

پیش ازین طفلان مزن تو لاف از حکمت حکیم

گر فلاطونی تو را طفل دبستان می کنند

چون خلیل آشفته داری صبر اگر اندر بلا ...

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۴۵۹
۴۶۰
۴۶۱
۴۶۲
۴۶۳
۵۵۱