گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

اگر زلف دلاویزش صبا وقتی برافشاند

هزاران سلسله دلرا بیک جنبش بجنباند

اگر افتد بدست آن طره طرار صوفی را

بوقت وجد بر کون و مکان دامن برافشاند

اگر بند نقاب از آن گل رخساره بگشائی

نه پندارم که دیگر بلبلی وصف گلی خواند

مدد از عشق اگر باشد عجب نبود زتأثیرش

که موری پادشاهی سلیمانرا بگرداند

کسی گر یکدلی رنجاند صد کعبه شکست از او

چه خواهد دید پاداشش اگر صدل برنجاند

از این سودای آشفته بپرهیزید ای یاران

که این شوری که او را هست عالم را بشوراند

برو زاهد مده پندم تو اندر عشق مهرویان

نمیدانی که عاشق پند تو افسانه میداند

مرا گفتی که از آن حلقه گیسو دلت بستان

دلی هر کس که با کس داد هرگز بازنستاند

طمع دارم ز لطف حق گرچه نیستم قابل

مرا در خاک کوی مرتضی آخر بمیراند

مگر نتوان بدل کردن شقی را بر سعید ای دل

که گر خواهد علی از لطف عام این کار بتواند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

بیا، که باز جانها را شهنشه باز می‌خواند

بیا، که گله را چوپان بسوی دشت می‌راند

بهارست و همه ترکان بسوی پیله رو کرده

که وقت آمد که از قشلق بییلا رخت گرداند

مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

بت محمل نشین من مگر حالم نمی داند

که می بندد برین دل بار و محمل تند می راند

جمازه در ره و آویخته دل چون جرس با او

نفیر و ناله دل هم به آواز جرس ماند

سگی دنبال آن محمل، طفیل او دوران من هم

[...]

سلمان ساوجی

سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند

ولی او نیز بیمارست و می‌ترسم که نتواند

صبا شوریده سودای زلف اوست می‌ترسم

که گستاخی کند ناگه بران در، حلقه جنباند

هوس دارم که درپیچم میانه نامه‌اش خود را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
ناصر بخارایی

زبان اشک رنگینم، سخن از دیده می‌راند

معمای ضمیر روشنم چون آب می‌خواند

کجا شبدیز زلف سرکشت را دیده دریابد

اگر چه اشک گلگون را در این ره گرم می‌راند

جنون اندر سر مجنون نخواهد جنبشی کردن

[...]

صائب تبریزی

زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند

به خود مشغول بودن را جدایی عشق می ماند

همان با زلف لیلی روح مجنون می کند بازی

ز زنجیر محبت کی رهایی عشق می داند؟

مگو چون بلبل و قمری سخن از سرو و گل اینجا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه