گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دوش بی لعل تو صد ره بلبم جان آمد

باز میگشت چو میگفتم جانان آمد

کردم از دیده هدف ناوک دلدوز تو را

ناگهان تیر نظر بر سپر جان آمد

در خیال خم زلفین و بناگوش بتان

عمرها روز و شبم دست و گریبان آمد

جان یعقوب بود وقت بشیر ای یوسف

گوید ار قافله مصر بکنعان آمد

نرگس باغ که بد چشم و چراغ بستان

دیدمش دیده بدیدار تو حیران آمد

جلوه روی تو بتخانه آذر بشکست

کفر زلف کج تو رهزن ایمان آمد

عشق را سلسله ای بود قوی از آغاز

حلقه زلف تواش سلسله جنبان آمد

خط بیرنگ لب لعل تو بگرفت دریغ

کاهرمن محرم اسرار سلیمان آمد

سبحه شیخ بری رشته زنار مغان

تا چها از تو بکفار و مسلمان آمد

وه چه عالیست مقامت مه من بیخبری

زآه شبگیر که از دل سوی کیوان آمد

بسکه سودای سر زلف تو پخت آشفته

در دماغش همه سودای پریشان آمد

حل کند مشکل آشفته مگر دست خدای

که همه مشکل عالم برش آسان آمد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

ساقیا خیز که گل باز به بستان آمد

بلبل مست دگر باره به دستان آمد

می بگردان که برین تشت نگون سار فلک

دم به دم چون قدح دور تو گردان آمد

در چنین دور به بستان رو با خانه میا

[...]

عبید زاکانی

یار پیمان شکنم با سر پیمان آمد

دل پر درد مرا نوبت درمان آمد

این چه ماهیست که کاشانهٔ ما روشن کرد

وین چه شمعیست که بازم به شبستان آمد

بخت باز آمد و طالع در دولت بگشاد

[...]

کمال خجندی

دلبرا چشم خوشت آفت مستان آمد

نشنة لعل تو سر چشمه حیوان آمد

پرتوی ز آینه روی جهان آرایت

مطلع حسن و لطافت مه تابان آمد

شمه ای از سر گیسوی عبیر افشانت

[...]

امیرعلیشیر نوایی

در میخانه کزو عقل پریشان آمد

حلقه اش حلقه جمعیت رندان آمد

نخرامد سوی باغ نظرم سرو قدش

که گلش خون دل و خار ز مژگان آمد

بنده پیر مغانم که گدایان درش

[...]

صائب تبریزی

از سفر با رخ افروخته جانان آمد

رفت چون ماه و چو خورشید درخشان آمد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه