گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آمد رمضان و در میخانه ببستند

پیمانه چو پیمان نکویان بشکستند

بی پرده سویکعبه بتم جلوه گر آمد

سکان حرم شاید اگر بت به پرستند

درد دل خسته بکه گوئیم خدا را

کاین نوش دهانان دل عاشق بخستند

شیخت بکمین است بکش پرده که دایم

لبهات می آلوده و چشمان تو مستند

دامیست گره در گره این طره خوبان

خرم دل آنان که از این دام بجستند

دیدند بهشتی رخ و خال تو چو زهاد

هندو صفت از شوق بر آتش بنشستند

بستند در میکده شهر خدا را

ایدست خدا باز کن آن در که ببستند

امکان چو حبابند و تو خود بحر محیطی

یک موج بزن تا که نگویند که هستند

در رشته مهر علی آنانکه اسیرند

آشفته صفت از همه آفاق برستند