گنجور

 
۹۰۶۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰۳

 

... به دست و دوش برای شکم نمی گردد

بود همیشه رخ سایلش غبارآلود

کسی که آب ز شرم کرم نمی گردد

غمی است بر دل آزادم از جهان صایب

که همچو بار دل سرو کم نمی گردد

صائب تبریزی
 
۹۰۶۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰۴

 

... مرا بس است همین آبرو که سجده من

غبار خاطر آن آستان نمی گردد

ز بس که شکوه خونین به روی هم فرش است ...

... فلک نمی کشدت چون کمان به جانب خود

ز بار درد قدت تا کمان نمی گردد

کدام قافله پا می نهد به وادی عشق ...

صائب تبریزی
 
۹۰۶۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰۵

 

... ز کلفت تو چه پرواست سیل حادثه را

غبار سد ره کاروان نمی گردد

قدم ز جاده راستی برون مگذار ...

... به گرد خاک عبث آسمان نمی گردد

هزار بار مرا کرد امتحان صایب

هنوز عشق به من مهربان نمی گردد

صائب تبریزی
 
۹۰۶۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰۷

 

... مکن چو خضر درین تیره خاکدان لنگر

که آب زنگ درین جویبار می بندد

کسی که بر سخن اهل حق نهد انشگت ...

... دل از سپهر عبث روی دل طمع دارد

چه طرف آینه از زنگبار می بندد

کند ز دولت دنیا ثبات هرکه طمع ...

... خوشا کسی که درین میهمان سرا صایب

گران نگشته بر احباب بار می بندد

صائب تبریزی
 
۹۰۶۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰۸

 

... جنون چه طرف ازین خاکسار می بندد

غبار خاطر من آن قدر گران خیز است

که ره به جلوه سیل بهار می بندد

به من عداوت این چرخ نیلگون غلط است

کدام آینه طرف از غبار می بندد

به این امید که در دامن تو آویزد

نسیم پیرهن از مصر بار می بندد

اگر نه روی تو آیینه را دهد پرداز

دگر که آب درین جویبار می بندد

کلید آه ترا جوهری اگر باشد ...

صائب تبریزی
 
۹۰۶۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱۴

 

... مکن ز باده گلرنگ سرخ چهره خویش

که زردرویی آن نشأه بار می آرد

فتادگان رهش از شمار بیرونند ...

... مرا تپیدن دل برقرار می آرد

نتیجه مژه اشکبار بسیارست

ز گریه تاک ثمرها به بار می آرد

شکسته دل نشود هرکه از نظاره خلق

درست آینه از زنگبار می آرد

بود ز سنگدلان هایهای گریه من ...

صائب تبریزی
 
۹۰۶۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱۵

 

... وصال گل به کسی می رسد که چون شبنم

به گلشن آینه بی غبار می آرد

غبار حیرت اگر دیده را نپوشاند

که تاب جلوه آن شهسوار می آرد

دل آن ریاض که سرو تو جلوه گر گردد

دل شکسته صنوبر به بار می آرد

مرا چو برگ خزان دیده می کشد بر خاک ...

... چه نعمتی است که بی حاصلان نمی دانند

که تخم اشک چه گلها به بار می آرد

به خاکساری من نیست هیچ کس صایب

که دیدنم به نظرها غبار می آرد

صائب تبریزی
 
۹۰۶۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲۰

 

طراوتی که ز رخسار یار می بارد

کجا ز ابر به چندین بهار می بارد

مرا ز روی فروزان شمع روشن شد

که نور از رخ شب زنده دار می بارد

اگر نه دل سیهی راست سوختن لازم

چرا به سوخته دایم شرار می بارد

توان به خون دل از سوز عشق برخوردن

که داغ بر جگر لاله زار می بارد

چگونه شیشه دل ایمن از شکست شود

که سنگ حادثه زین نه حصار می بارد

به خلق فیض رسان باش در زمان حیات

که پیشتر ز خزان نخل بار می بارد

چو نخل هستی من بی برست حیرانم

که سنگ بر من مجنون چه کار می بارد

کراست زهره که اندیشه نگاه کند

چنین که شرم ز رخسار یار می بارد

فشاند گرد یتیمی گهر ز دامن خویش

همان بر آینه من غبار می بارد

ازان همیشه بود روی شمع نورانی

که اشک در دل شبهای تار می بارد

چرا به اختر طالع ننازد اسکندر

که نور از آینه اش بر مزار می بارد

فریب راستی از کجروان مخور زنهار

که زهر بیشتر از تیر مار می بارد

ز جرم بی عدد خویش غم مخور صایب

که ابر رحمت حق بی شمار می بارد

صائب تبریزی
 
۹۰۶۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲۷

 

... چه حکمت است که آسوده تر بود در راه

ز دوش راهروان هر که بار بر دارد

بغیر دل که دو عالم بود به فرمانش ...

صائب تبریزی
 
۹۰۷۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳۵

 

... به خود رسیده چه حاجت به همنشین دارد

ز آسیای فلک بار برده ام بیرون

مرا چگونه تواند فلک غمین دارد ...

صائب تبریزی
 
۹۰۷۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳۷

 

... نصیب خاصی از فیض عام او دارد

هزار بار مرا سوخت عشق و داد به باد

همان دلم رگ خامی ز آرزو دارد ...

صائب تبریزی
 
۹۰۷۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵۵

 

... مرا به خلوت اگر پرده دار نگذارد

کسی که بار ز دل بر نمی تواند داشت

به دوش خلق همان به که بار نگذارد

به نامرادی و بی حاصلی خوشم ترسم ...

صائب تبریزی
 
۹۰۷۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷۵

 

... به یاد عمر سبکرو که همچو آب گذشت

نظر در آینه جویبار باید کرد

وصال سوختگان تازه می کند دل را ...

... چو هیچ کار به اندیشه بر نمی آید

چه بر دل اینهمه اندیشه بار باید کرد

کجاست فرصت تعمیر این جهان خراب ...

صائب تبریزی
 
۹۰۷۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰۶

 

... دل من است که بر یک قرار می لرزد

ز خویش بار بیفشان که تا ثمر دارد

چو برگ بید دل شاخسار می لرزد ...

... دلش به دولت ناپایدار می لرزد

منم که بار غم عشق می برم صایب

وگرنه کوه درین زیر بار می لرزد

صائب تبریزی
 
۹۰۷۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱۱

 

... که بی حجاب در آغوش یار می سوزد

هزار بار فزون ماه بدر گشت و هلال

چراغ ماست که بر یک قرار می سوزد ...

... فسرده ای که در اینجا به داغ عشق نسوخت

در آفتاب قیامت دوبار می سوزد

چراغ دیده بلبل درین چمن صایب ...

صائب تبریزی
 
۹۰۷۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱۶

 

... ز داغ کعبه سیاهی نمی فتد هرگز

ز دل چگونه غبار ملال برخیزد

مرا ازان لب میگون به بوسه ای دریاب ...

... که پیش ازان که شود پایمال برخیزد

ز بار عشق قد هرکه چون کمان گردید

ز خاک تیره به نور هلال برخیزد ...

... که از دل تو غرور کمال برخیزد

غبار چهره عاصی که سیل عاجز اوست

به قطره عرق انفعال برخیزد

ز قیل و قال غباری که بر دل است مرا

مگر به خامشی اهل حال برخیزد

مشو به صافی عیش ایمن از کدورت غم

که این غبار ز آب زلال برخیزد

گذشتم از سر گردون به عاجزی غافل ...

صائب تبریزی
 
۹۰۷۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲۶

 

عرق نه از رخ آن گلعذار می ریزد

ستاره از فلک فتنه بار می ریزد

گره به رشته پرواز من گلی زده است

که از نسیم توجه ز بار می ریزد

بنای زندگی خضر هم به آب رسید ...

... صفیر خامه صایب بلند چون گردد

ز آبگینه دلها غبار می ریزد

صائب تبریزی
 
۹۰۷۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲۷

 

... به خاکساری من نیست هیچ کس در عشق

به چشم آینه عکسم غبار می ریزد

چه غم ز رفتن چشم است پیر کنعان را

شکوفه برگ خود از بهر بار می ریزد

چه نسبت است به فرهاد ذوق کار مرا ...

... چو گردباد ز بس زخم خار و خس خوردم

ز جنبش نفس من غبار می ریزد

کدام دیده بد در کمین این باغ است ...

صائب تبریزی
 
۹۰۷۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴۲

 

... چو ماه مصر عزیزی که پاکدامان شد

ز بار خاطر من گشت دشتها کهسار

ز سیل گریه من کوهها بیابان شد ...

صائب تبریزی
 
۹۰۸۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴۳

 

... ز گرمی نفسم دار نخل ایمن شد

ز بار دل سر زلف تو شوختر گردید

شکست شهپر پرواز این فلاخن شد ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۵۲
۴۵۳
۴۵۴
۴۵۵
۴۵۶
۶۵۵