گنجور

 
صائب تبریزی

زگریه آینه هر دلی که روشن شد

چو اشک، مردمک حلقه های شیون شد

چراغ روز بود آفتاب در نظرش

ز سرمه دل شب دیده ای که روشن شد

هزار آه شود گر ز دل کشم یک آه

مرا که خانه چو مجمر تمام روزن شد

مشو ز هم گهران دور تا رسی به کمال

که دانه از اثر اتفاق خرمن شد

کشید پنجه خونین شفق به رخسارش

چو صبح هر که درین عهد پاکدامن شد

مرا که مرکز پرگار حیرتم چون خال

ازین چه سود که آن کنج لب نشیمن شد

به من زبان ملامت چه می تواند کرد

که پوست بر تنم از زخم تیر جوشن شد

چه نسبت است به منصور سوز عشق مرا

ز گرمی نفسم دار نخل ایمن شد

ز بار دل سر زلف تو شوختر گردید

شکست شهپر پرواز این فلاخن شد

گرفت از جگر گرم ما نفس صائب

چراغ هر که درین روزگار روشن شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

به خاطرم گله‌ای گشت و دوست دشمن شد

دو دل چو شیر شکر بود سنگ و آهن شد

چو خانه سر کشتست عهد را بنیاد

ز هر طرف که نسیمی وزید روزن شد

مرنج اگر نشدم مضطرب ز آمدنت

[...]

کلیم

بیا که بیتو سیاهی ز چشم روشن شد

ز گریه دیده ما همچو چشم روزن شد

جدا ز لعل لبت جام ماتمی دارد

زدم چو بر لبش انگشت گرم شیون شد

برای سوختن آماده ام چنانکه کسی

[...]

صائب تبریزی

ز برق حسن تو هر خار نخل ایمن شد

ز عارض تو چراغ بهار روشن شد

چراغ گل که از وچشم باغ روشن بود

ز شرم روی تو پنهان به زیر دامن شد

مرا پریدن چشم است نامه اعمال

[...]

قدسی مشهدی

دگر چراغ که در طور حسن روشن شد؟

که نور وادی ایمن، وبال ایمن شد

ز دیده خون دلم باز عزم دامن کرد

چراغ دیده من مرده بود روشن شد

به کلبه‌ام که دگر فال روشنایی زد؟

[...]

فیاض لاهیجی

دلم شبی که خیال ترا نشیمن شد

چو آفتاب مرا داغ سینه روشن شد

کدام شمع کند خانه روشنم بی‌تو!

مرا که پرتو خورشید دود روزن شد

به منع گریه به چشم تر آستین چه نهم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه