گنجور

 
صائب تبریزی

نمرده، عمر کسی جاودان نمی‌گردد

خراب تا نشود این دکان نمی‌گردد

چنان ز قید تعلق سبک برآمده‌ام

که از خمار سر من گران نمی‌گردد

مرا بس است همین آبرو که سجده من

غبار خاطر آن آستان نمی‌گردد

ز بس که شکوه خونین به روی هم فرش است

چو غنچه در دهن من زبان نمی‌گردد

تو از گداز سخن چون هلال تا نشوی

زبان خامه ثریافشان نمی‌گردد

گرانی و سبکی گرچه ضد یکدگرند

کسی سبک نشود تا گران نمی‌گردد

هزار سبحه تزویر هست در گردش

در آن حریم که رطل گران نمی‌گردد

فلک نمی‌کشدت چون کمان به جانب خود

ز بار درد قدت تا کمان نمی‌گردد

کدام قافله پا می‌نهد به وادی عشق

که ذره‌ذره چو ریگ روان نمی‌گردد

اگرچه بلبل این باغ نغمه‌پرداز است

حریف صائب آتش‌زبان نمی‌گردد