گنجور

 
صائب تبریزی

جهان حیات کسی را ضمان نمی‌گردد

که مصدر اثری در جهان نمی‌گردد

ز کلفت تو چه پرواست سیل حادثه را؟

غبار سد ره کاروان نمی‌گردد

قدم ز جاده راستی برون مگذار

که تیر راست خجل از نشان نمی‌گردد

نسیم غنچه تصویر را به حرف آورد

هنوز یار من به من هم‌زبان نمی‌گردد

ز صبح صادق اگر پیرهن کنم در بر

صداقتم به تو خاطر نشان نمی‌گردد

شکایت من از افلاک اختیاری نیست

ستم‌رسیده حریف زبان نمی‌گردد

چه حاجت است نگهبان سیاه‌چشمان را؟

به گرد کله آهو شبان نمی‌گردد

تو بی‌نیاز و به جز حرف گرد سرگشتن

مرا به هیچ حدیثی زبان نمی‌گردد

محبت است و همین شیوه جوانمردی

گمان مبر که زلیخا جوان نمی‌گردد

ز سنگ تفرقه خالی شده است دامانش

به گرد خاک، عبث آسمان نمی‌گردد

هزار بار مرا کرد امتحان صائب

هنوز عشق به من مهربان نمی‌گردد

 
 
 
رضی‌الدین آرتیمانی

یقین ما به خیال و گمان نمی‌گردد

گمان آن مکنیدش که آن نمی‌گردد

به غیر نقش توام در نظر نمی‌آید

به غیر نام توام بر زبان نمی‌گردد

ز کفر و دین چه زنم دم که از تجلی دوست

[...]

صائب تبریزی

نمرده، عمر کسی جاودان نمی گردد

خراب تا نشود این دکان نمی گردد

چنان ز قید تعلق سبک بر آمده ام

که از خمار سر من گران نمی گردد

مرا بس است همین آبرو که سجده من

[...]

اسیر شهرستانی

چه کرده ام که دگر بدگمان نمی گردد

ز پا درآمدم و سرگران نمی گردد

به یاد چشم که می می کشم چه می گویم

چه گفتگوست که دام زبان نمی گردد

حریف منت عمر دوباره نیست کسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه