گنجور

 
۶۶۴۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

 

... آتشین آه من آشفته بشبهای فراق

همچو خاشاک بر آرد زدل دریا دود

آخر ای شمع تو را سوز درون واننشست ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۴۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

... بسکه در وصف گل او نعره زد و غوغا کرد

گوهر آرند زدریا و غمت آن گهر است

که دل ما صدف و دیده ما دریا کرد

کرد روح الله اگر مرده ی احیا بجهان ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۴۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

... بلبل بصوت دلکش و گلشن زسرو و گل

دریا و کان زگوهر پاک و زر عیار

طوطی بنطق و باده بنشیه شکر بطعم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۴۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۶

 

... گه در آتش چون سمندر گه در آبم همچو بط

زاشک و آه آتشکده داریم و دریا در قفس

کی شکار افکن کند بر صید بسته اعتنا ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۴۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۱

 

... تا که آبادش کند تعمیر عشق

گر قلم گردد شجر دریا مداد

عاجز آید از پی تحریر عشق ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۴۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷

 

... از چه با قطره ای درآمیزم

من که دریا در آستین دارم

تا بکام است آن لب نوشین ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۴۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

... بحر عشق است و به کشتی نتوان کرد عبور

از پی گوهر مقصود به دریا زده ایم

مصحف زهد ریایی بنهم در آتش ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۴۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۹

 

... طوفان بود این وسوسه و ما چو حبابیم

دریا بود این مرحله و ما و تو خشتیم

شمشیر صفت پیش گرفتیم کجی را ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۴۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸

 

... بگفت این درد را درمانده ام درمان نمی دانم

کشیدم هفت دریا و همان مستسقی عطشان

مسیحا عجز می آرد که خواهد کرد درمانم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۵۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۵

 

... چه طوفان دید دوش از اشک یارب مردم چشمم

که امشب هفت دریا را به جز شبنم نمی بینم

ببستم دیده بر اغیار بگشودم در دل را ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۵۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۵

 

... چه طوفان دید دوش از اشک یارب مردم چشمم

که امشب هفت دریا را به جز شبنم نمی بینم

ببستم دیده بر اغیار بگشودم در دل را ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۵۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۷

 

... من که از بحرین دیده دامن پرگوهر است

کی کجا منت ز غواص و ز دریا می کشم

ذره ام اما به رقص اندر هوای آفتاب ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۵۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۵

 

... غریق عشق را طوفان نباشد

که دارد هفت دریا تا بزانو

سکندروار تیغ ابروانش ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۵۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۶

 

... ایکه بحر عشق را طی کرده ای

هفت دریا هست تا زانوی تو

ساقیا زآب خضر مستغنی است ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۵۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۰

 

... اگر نه مردم آبی است چشمم

نشیمن از چه در دریا گرفته

زمخموری چشمت شب خبر داشت ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۵۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۰

 

... می در آن بزم نه ساغر نه سبو خمخانه

محفل از موج قدح غیرت دریا بودی

وه چه می آتش سیاله طلای محلولی ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۵۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۳

 

... سنبل به گل نماید گر زآنکه مشکباری

ای ابر نوبهاری دریا در آستینی

بر کشت تشنه کامان شاید که رحمت آری ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۵۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۳

 

... مردمان در طلب گوهر وصلت غواص

دیده از خون دلم غیرت دریا کردی

گاه فرهاد وشم تلخ ز شیرین شد کام ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۵۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۶

 

... نبود عجب ز عاشق گم کرده در بسی

کز دیده اشتباه تو دریا کند همی

خار است زیر پهلوی شب زنده دار هجر ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۶۶۶۰

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

... مگر بال سمندر شد پر دل

نشد افسرده ز آب هفت دریا

چه آتش بود اندر مجمر دل ...

حکیم سبزواری
 
 
۱
۳۳۱
۳۳۲
۳۳۳
۳۳۴
۳۳۵
۳۷۳