گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عاشق ز وصل عیش مهنا کند همی

ما را فراق رنج مهیا کند همی

با دیدگان ز دیدن تو دل به کین همی

با دشمنان ز بیم مدارا کند همی

بلبل که صد هزار گلش هست بر کنار

در صحن باغ بهر چه غوغا کند همی

ما شبنم و تو مهر و به دل میل وصل تو

دیوانه بین مجال تمنا کند همی

نبود عجب ز عاشق گم کرده در بسی

کز دیده اشتباه تو دریا کند همی

خار است زیر پهلوی شب‌زنده‌دار هجر

بستر اگر ز اطلس دیبا کند همی

گر صدهزار سر بود آشفته را به تن

آخر چو شمع بر سر سودا کند همی

در مسجد و کنشت مرا رو به سوی تست

مجنون به کعبه سجده به لیلا کند همی

نازد به شه و زیر و من و شحنه نجف

درویش خسته تکیه به مولا کند همی

دارم هزار عقده مشکل به دل از او

دست گره‌گشا مگرش وا کند همی

 
 
 
مسعود سعد سلمان

چرخ سپهر شعبده پیدا کند همی

در باغ کهربا را مینا کند همی

بر دشت آسمان گون تأثیر آسمان

شکل بنات نعش و ثریا کند همی

دیبای روم شد همه باغ و چو رومیان

[...]

ادیب صابر

عشقت ز بس که شعبده پیدا کند همی

دل را در آرزوی تو شیدا کند همی

آزرده ام همیشه من از اشک چشم خویش

از بس که راز عشق تو پیدا کند همی

خشنودم از خیال تو کز صورت رخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه