گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

هر کجا انجمن برافروزی

همچو پروانه یک جهان سوزی

آن دم آتش به جان برافروزم

کاز می غیر رخ برافروزی

آندمت دوست چهره بنماید

کازدو عالم دو دیده بردوزی

برق صهبا بسوخت خرمن زهد

خرمن ای شیخ از چه اندوزی

نوبهاران زابر در بستان

خیمه ای زد بفر فیروزی

گو بپوشند شاهدان چمن

زین شعف رختهای نوروزی

سوخت پروانه و ببست نفس

گفتن بلبل از نوآموزی

هر شبت زلف چون بدست کسیست

غم آشفته گشته هر روزی

من و مهر علی و این همه جرم

گر نوازی مرا و گر سوزی

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
سنایی

ای گل آبدار نوروزی

دیدنت فرخی و فیروزی

ای فروزنده از رخانت جان

آتش عشق تا کی افروزی

دل بدخواه سوز اندر عشق

[...]

مشاهدهٔ ۱۴ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سعدی

شمع کز حد به در بیفروزی

بیم باشد که خانمان سوزی

سلطان ولد
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۵ - در بیان آن که پاکی باطن را آبَش شیخ است. لابد که ناپاک از آب پاک شود. حرفت‌ها و صنعت‌ها که کمترین چیزهاست بی استادی و معلّمی حاصل نمی‌شود، شناخت خدای تعالی که مشکل‌ترین و عزیزترین کارهاست و بالای آن چیزی نیست از خود کی می‌توان بدان رسیدن؟ حق تعالی برای آن کار نیز معلمان پیدا کرد و آن انبیاء و اولیاء‌اند علیهم‌السّلام بی حضرت ایشان آن کار به کس میسّر نشود. آنکه بی استاد دانست نادر است و بر نادر حکم نیست و هم آن نادر برای آن است که خلق دیگر از او بیاموزند و چون آموختند و به مراد رسیدند، چه از غیب و چه از استاد. باز نباید گفتن به مرید واصل که از آن شیخ که تو یافتی من نیز بروم و از او طلب دارم از تو قبول نمی‌کنم. همچنان که نشاید گفتن که من از پیغمبر و یا از شیخ نمی‌ستانم بروم از آنجا بطلبم که ایشان یافتند. از این اندیشه آدمی کافر شود زیرا این همان است، مثالش چنان باشد که شخصی چراغی افروخته باشد دیگری هم که طالب چراغ باشد گوید که من از این چراغ نمی‌افروزم چراغ خود را بروم از آنجا بیفروزم که تو افروخته‌ای، این سخن نه موجب مضحکه باشد؟

درزی‌یی را از او بیاموزی

تا چو او خاص جامه‌ها دوزی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سلطان ولد
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه