ثمر از نخل عیش دَهْرْ غیر از غم نمیبینم
به جز حرمان ثمر از کشتهٔ عالم نمیبینم
مسیحم گر طبیب آید که جز دردت نمیخواهم
که غیر از زخم پیکانت به دل مرهم نمیبینم
دمی گر همدمم باشی و بگذاری لبم بر لب
همان دم جان دهم چون جز لبت همدم نمیبینم
نشسته میکشان غمناک گرداگرد میخانه
بهشتست این چرا در او دل خرم نمیبینم
چه طوفان دید دوش از اشک یارب مردمِ چشمم
که امشب هفت دریا را به جز شبنم نمیبینم
ببستم دیده بر اغیار بگشودم در دل را
که بینم یار بیاغیار آن را هم نمیبینم
نپندارم ملک چون ما بود سرمست عشق تو
که من این ذوق را جز در بنیآدم نمیبینم
گدای کوی میخانه بسی خاتم به جم بخشد
به دست جم اگرچه غیر یک خاتم نمیبینم
در تو برتر از عرش است ای دست خدا الحق
که من عرش برین را آنچنان اعظم نمیبینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان اندوه و ناامیدی خود از زندگی و عشق میپردازد. او از میوه نخل، جز غم و حرمان نمیبیند و درمانی برای دردهایش جز عشق معشوقش نمیخواهد. همچنین، از نشستهها در میخانه گله میکند که چرا شادی را در آنجا نمییابد و به بررسی حال خود و اشکهایی که بر چهرهاش نشسته میپردازد. او تمام تلاشش را میکند که عشق خود را بیابد، اما به نظر میرسد که در این جستجوها نیز ناکام مانده است. شاعر در انتها به عظمت و جایگاه معشوقش اشاره میکند و بیان میکند که هیچ چیز در این دنیا به عظمت عشق او نیست.
هوش مصنوعی: من جز غم و ناکامی میوهای از نعمتهای زندگی نمیبینم و از انسانهایی که در این دنیا زندگی میکنند، تنها حسرت و ناامیدی میچشم.
هوش مصنوعی: اگر مسیحا به عنوان طبیب بیاید، من فقط درد تو را میخواهم، زیرا جز زخم عشق تو، هیچ مرهمی برای دل خود نمیبینم.
هوش مصنوعی: اگر لحظهای همسفر من باشی و اجازه دهی لبهایم بر لبهایت قرار گیرد، در همان لحظه جانم را فدای تو میکنم زیرا جز لبهای تو هیچ یار و همدم دیگری نمیبینم.
هوش مصنوعی: در محیط میخانه، افرادی غمگین و دلخور نشستهاند، در حالی که این مکان بهشت مانند است. اما نمیفهمم چرا دل شاداب و خوشحالی در بین آنها دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: دیشب چنان با اشک و اندوه دست و پنجه نرم کردم که گویی تمام دریاها را پشت سر گذاشتم، اما در نهایت تنها شبنم را در مقابل خود میبینم.
هوش مصنوعی: چشمم را بر روی دیگران بستم و در دل را برای دیدن یار باز کردم، اما حتی او را هم در دل نمیتوانم ببینم.
هوش مصنوعی: من گمان نمیکنم که موجودات دیگر مانند ما، به محبت و عشق تو سرشار از شوق و شادمانی باشند؛ زیرا من این حس خوب را فقط در بین انسانها میبینم.
هوش مصنوعی: در کوی میخانه، گدایان زیادی هستند که به دست جم، هدیههای زیادی میدهند. اما من فقط یک خاتم میبینم و بیشتر از آن چیزی نمییابم.
هوش مصنوعی: در وجود تو، ای ولی خدا، مقام و شان تو بالاتر از عرش الهی است. به راستی که من عرش را چنان بزرگ نمیبینم که وجود تو را.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
[...]
ز قتل عاشقان در سینه او غم نمی بینم
به شمع از مردن پروانها ماتم نمی بینم
به گلشن خویش را چو قطره شبنم نمی بینم
کسی را غیر خود هرگز به چشم کم نمی بینم
جهان از عکس رویش خانه آئینه را ماند
[...]
ثمر از نخل عیش دَهْرْ غیر از غم نمیبینم
به جز حرمان ثمر از کشتهٔ عالم نمیبینم
مسیحم گر طبیب آید که جز دردت نمیخواهم
که غیر از زخم پیکانت به دل مرهم نمیبینم
دمی گر همدمم باشی و بگذاری لبم بر لب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.