گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

یکجهان غم زچه در سینه تنگم جا کرد

یاد زلف که زسر تا قدمم سودا کرد

آنکه از دایره کون و مکان بیرون بود

حیرتم کز چه سبب در دل تنگم جا کرد

گرچه شد سینه سینا به تجلی معروف

جلوه روی تو بس سینه و دل سینا کرد

عکس رخساره ساقی چو در افتاد بجام

سجده اندر قدم ساغر می مینا کرد

گل زدیباچه رویت روقی برد بباغ

لاجرم بلبل شوریده چو من شیدا کرد

بلبل آورد تماشائی و گلچین بچمن

بسکه در وصف گل او نعره زد و غوغا کرد

گوهر آرند زدریا و غمت آن گهر است

که دل ما صدف و دیده ما دریا کرد

کرد روح الله اگر مرده ی احیا بجهان

لب جانبخش تو او را بدمی احیا کرد

گفتیم سر رودت بر سر سودای بتان

هر که دل باخت کی از دادن سر پروا کرد

آتشین بود زبان قلمش همچون شمع

منشی عشق که شرح غم تو انشا کرد

سر منصور از آن شد بسردار آونگ

که چرا سر حقیقت بزبان افشا کرد

رفت در پرده دل عشق پی پرده دری

کرد آشفته ام و در دو جهان رسوا کرد

در بدر شد دل دیوانه بسودای علی

بود مجنون و زهر سو طلب لیلا کرد