آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
... از گل روی تو آموخت نواخوانی را
موج دریا ببرد طالب گوهر به شعف
بخرد طالب جانان خطر جانی را ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
... بجای گوهر از عمان برآید لؤلؤ خونین
بگو غواص را بگذر تو خود از غوص این دریا
نه در آتشکده آتش نه رند میکده سرخوش ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
... تا چه یونس دل برون آمد زبطن حوت عشق
هفت دریا در نظر آید مرا موج سراب
برنپیچم سر زجور بیحسابت از کمند ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
... چون تویی کی گنجد اندر چون منی
کی بگنجد هفت دریا در حباب
لیک فیضی گر نمی بیند ز بحر ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
... این چه بحر استت که مستغرق او را بنظر
هفت دریا چو یکی موج سرابست امشب
نبرم منت ساقی نکشم زنج خمار ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
حسن آن گوهر که عمانیش نیست
عشق آن دریا که پایانیش نیست
هر سری کاو خالیست از سر عشق ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶
... خال تو نیز در شکن زلف مبتلاست
دریا نورد تکیه ندارد بجز خدای
در ظاهر ار خدایی کشتی بناخداست ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰
... در کدامین صدفت جا بود ای در یتیم
دیده ای نیست که اندر طلبت دریا نیست
زآن بناگوش و گریبان دم از اعجاز بزن ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
... ترک کی خود حساب می داند
ماهی دور مانده از دریا
حالت اضطراب می داند ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
... جای تو ای در یکتا صدف دیده کیست
ای بسا دیده که اندر طلبت دریا شد
در کلیسا و حرم شورو عجب دیدم باز ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷
... هرکه او حالت طوفانی عشق تو بدید
حاش لله که ز دریا به کران می آید
هرکه در دوست شود فانی و هستی بنهد ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷
برون از دیده غواص صد دریای خون آمد
که تا یک گوهر ارزنده از دریا برون آمد
زبس دلهای خونین کرده جا در نافه زلفش ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶
... شد مردم چشمم به خون از شوق رویت غوطه ور
غواص از شوق گهر خود را به دریا می کشد
کی باشد از صوفی عجب در حالت و جد و طرب ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
... حذر کن ای دل از تیری که از شست نظر خیزد
جهان دریای پرموج است و رخت ازو به ساحل بر
اگر از قعر این دریا همه لعل و گهر خیزد
بود پیدا که داری آتشی چون شمع پنهانی ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴
... گر کسی گوهر مقصود بیاید در خاک
بعبث در هوس در سوی دریا نرود
جان آشفته مقیم سر کوی علی است ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱
... موج شهوت ز ازل کشتی عشقت بشکست
جست طوفان و مرا غرقه این دریا کرد
عشق پنداشتم و رفتمش از پی با سر ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳
... نوح کشتی ساخت و بگذشت از طوفان دریغ
نوح را بشکست کشتی موج این دریا چه بود
در بیابان هر که گم شد رهنمای اوست خضر ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵
... مده آن گوهر یکدانه بدست غیار
خواهی ار دیده عشاق تو دریا نشود
نکنی سود دلا در سفر عشق بتان ...
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰
... هرکه را در سر های لؤلؤات
کی حذر از موج دریا می کند
آه گر با ماه رویت آن کند ...