گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دوست بیدوست بگلشن بتماشا نرود

گو سکندر سوی ظلمات بتنها نرود

چون بگیسوی تو منسوب بود شام فراق

به که ناید سحر و این شب یلدا نرود

هر که در کعبه کوی تو طوافی کرده است

آید از کعبه بطوفش که از آنجا نرود

ساکن گلشن کوی صنم گلرخسار

بتفرج بگلستان و بصحرا نرود

هر کرا خار محبت بخلد اندر دل

بستر از خار کند بر دیبا نرود

سرو زیبا رود و آید از باد شمال

چون تو رعنا نبود همچو تو زیبا نرود

لاله باغ وفائیم به تغییر زمان

داغ سودای تو هرگز زسویدا نرود

عاشقی گر نرود از در جانان بفغان

عندلیبی است که از باغ بغوغا نرود

گفتم از نقطه موهوم و نگویم زآن لب

کاندرین نکته همانا سخن ما نرود

عشق در فطرت عشاق سرشته زازل

که بشمشیر و بزور و بمدارا نرود

شهر یغما همه ترکان ستمگر دارد

هر کس این ترک ببیند سوی یغما نرود

گر کسی گوهر مقصود بیاید در خاک

بعبث در هوس در سوی دریا نرود

جان آشفته مقیم سر کوی علی است

روح مجنون زسر تربت لیلا نرود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

یار با یار سفرکرده به تنها نرود

باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

بر دل‌آویختگان، عرصه عالم تنگست

[...]

سلمان ساوجی

سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود

برود این سر سودایی و سودا نرود

پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست

که اگر کوه ببیند دلش از جا نرود

پای سست است و رهم دور از آن می‌ترسم

[...]

ناصر بخارایی

یار تنها شد و آن به که به تنها نرود

جان من رفت بدو تا تنِ تنها نرود

او همی‌رفت چو باد و ز تن خاکی من

گَرد آویخته در دامن او تا نرود

خیز و پیغام بَر ای باد، خدا را، و بگو

[...]

جهان ملک خاتون

دلبرا نقش خیالت ز دل ما نرود

مُهر مهرت نفسی زین دل شیدا نرود

نگذرد بر من سودا زده روزی به غلط

که دلم از سر زلف تو به سودا نرود

لحظه ای در همه اوقات میسّر نشود

[...]

صائب تبریزی

دل آگاه به هر شورشی از جا نرود

آب گوهر بسر از جوشش دریا نرود

غرض اهل دل از سیر و سفر آزارست

می کشم دامن ازان خار که در پا نرود

بار غم از دل مجنون که تواند برداشت؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه