گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

حال دل گشته دگرگون یا رب این سودا چه بود

رفت نائی از میان اندرنی این غوغا چه بود

نوح کشتی ساخت و بگذشت از طوفان دریغ

نوح را بشکست کشتی موج این دریا چه بود

در بیابان هر که گم شد رهنمای اوست خضر

خضر گمشد اندر این وادی در این صحرا چه بود

مرد مجنون و هنوزش داغ لیلی در درون

جان فنا شد عشق باقی ماند در لیلا چه بود

چنگ مطرب برشکست این نغمه در پرده که زد

سوخت جام از آتش می اندر این صهبا چه بود

گر ندیده عکس ساقی خنده ساغر زچیست

ور ندیده مستی ما گریه مینا چه بود

منع ما زآن آفتاب چهره ای ناصح مکن

در گذر ای مرغ شب طعن تو بر حربا چه بود

با خیال آن دهن تسنیم و کوثر هیچ نیست

با هوای قامت او سدره و طوبی چه بود

گفتمش یکشب بود کان چین زلف افتد بدست

گفت بگذر زین هوس آشفته این سودا چه بود

در درون سینه جز نور علی هرگز نتافت

غیر نور حق بگو در طور و در سینا چه بود

نفی و اثبات من و تو زاهد آورد این حدیث

ورنه بس بود لا اله از پیش لا الا چه بود

عرش فرش راه احمد بود و یارش در سرا

رفتن معراج او در لیلة الاسری چه بود

نه بحیدر عهد بستی شیخنا اندر غدیر

با همه کفرت بگو آن رب آمنا چه بود