گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

برون از دیده غواص صد دریای خون آمد

که تا یک گوهر ارزنده از دریا برون آمد

زبس دلهای خونین کرده جا در نافه زلفش

عجب نبود گر از آن موی مشکین بوی خون آمد

مگر زلف نژند تو کمند خاطر من شد

که هر جا میکشد دل در قفایش بیسکون آمد

مرنج از راستی کز سرو موزون بر بیالائی

بمه سنجیده ام حسن رخت صدره فزون آمد

زکف شد دامن دلدار اکنون باد در دستم

چها زین پس بمن یا رب زبخت واژگون آمد

چگونه ره برم در شام هجران بر سر کویش

اگر نه بوی زلف عنبرینش رهنمون آمد

اگر دیوانه زنجیر زلف آن پری روئی

برت آشفته صد مجنون پی درس جنون آمد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وحشی بافقی

جنونی داشتم زین پیش بازم آن جنون آمد

مرا تا چون برون آرد که پر غوغا درون آمد

که دارد باطل السحری که بر بازوی جان بندم

که جادوی قدیمی بر سر سحر و فسون آمد

ندانم چون شود انجام مجلس کان حریف افکن

[...]

صائب تبریزی

زدلسوزان مرا بر سر همین داغ جنون آمد

زخونگرمان به بالینم سرشک لاله گون آمد

نگردد جمع با شیرین زبانی فارغ البالی

به تنگ افتاد شکر تا زبند نی برون آمد

مرا چون لاله داغ خشک مغزی نیست امروزی

[...]

صفایی جندقی

ز ما هفتاد تن یک یک برون آمد

که خاک از خون پاکش لاله گون آمد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه