گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

روز قیامت است که امشب بپای خاست

یا سرو قامتی زپی رقص گشت راست

مطرب ره عراق بگردان که در سماع

ناید بجز نوای حسینی بوجد راست

خود را اگر چه روشنی او بود دلیل

اما به پیش بینش خفاش درخفاست

گفتم فریب خال تو دل را بدام داد

خال تو نیز در شکن زلف مبتلاست

دریا نورد تکیه ندارد بجز خدای

در ظاهر ار خدائی کشتی بناخداست

بی تصفیه ببادیه عشق پا منه

شرط قبول کعبه یکی سعی در صفاست

آشفته غم مدار زظلمات زلف او

چون خضر خط به چشمه حیوانت ره نماست

 
 
 
عنصری

درد مرا بگیتی دارو پدید نیست

دردی که از فراق بود درد بی دواست

گنجی است عاشقان را صبر ار نگه کنی

کو روی زرد سرخ کند پشت گوژ راست

فرخی سیستانی

ای فعل تو ستوده و گفتارهات راست

دایم ترا بفضل و بآزادگی هواست

از کوشش تو شاه، بهر جای هیبتست

وز بخشش تو میر بهر خانه یی نواست

فضل ترا همی نبود منتهی پدید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست

یا خود یکی بلند و بی‌آسایش آسیاست

لا بل که هر کسیش به مقدار علم خویش

ایدون گمان برد که «خود این ساخته مراست»

داناش گفت «معدن چون و چراست این»

[...]

قطران تبریزی

ای با خدای و با همه خلق خدای راست

از داد و راستی همه پیروزئی تراست

ملک تو همچو رنج بداندیش تو فزون

رنج تو همچو ملک بداندیش تو بکاست

طبع تو پاک و جان تو پاک و تن تو پاک

[...]

مسعود سعد سلمان

اندر تنور روی چو سوسن فرو بری

چون شمع و گل برآری بازار تنور راست

تا بر سر تنوری می ترسم از تو ز انک

طوفان نوح گاه نخست از تنور خاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه