آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۱
... که از خودپرستان شدم گوشه گیر
یکی ژرف دریا بدیدم نخست
که موج غبارش رخ ابر شست ...
... در آخر دم از دیده خونی فشاند
ببین قطره خونی به دریا چه کرد
ز بنیاد آن چون برآورد گرد ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲
... از آن چشمه ها کآبش آغاز کار
به دریا همی ریخت ز آن کوهسار
یکی رود برخاست چون زنده رود ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۶
... ز دانش بجان غیر شاهیش
ز دریا برون داد جان ماهیش
مریدان سرافگنده در پای پیر ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
... مکن چندین تمنای محل وصل او ای دل
که این گوهر ز کان وین در ز دریا برنمی آید
رفیق از جسم برمی آیدم این جان غم پیشه ...
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
... می نشینی چشم بر چشم کسان
چشمه ی چشمم چو دریا می کنی
پیرم اما گر بجویی در جهان ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۵
... تا تو نشینی ایمن به ساحل
کی در کف آری دری ز دریا
خود را ز ساحل در بحر افکن ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۳۵
... گه بگردون چو ماه تابنده
گه چه ماهی غریق دریا ما
نه فلک یکصدف ز بحر دلست ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۶۲
... سیل اشگم دامن محمل گرفت
کی از این دریا بر آرد گوهری
هرکه منزل بر لب ساحل گرفت ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۷۰
... چشم ما روشن بانوار خداست
قطره گر پیش آن دریا نهیم
عین ما دریا و دریا عین ماست
شاه هفت اقلیم بهر لقمه ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۷۳
... هر کرا لب بر لب مینای ماست
قطره خوردیم و خوش دریا شدیم
هفت دریا موجی از دریای ماست
مابعشقش واله و شیدا شدیم ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۸۰
... سیر گل با لاله و صحرا خوش است
زورق افکندیم در دریای می
رونقش بنگر چه در دریا خوش است
دیده ما جلوه گاه روی اوست ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۷
... قصد غواصی گهر دارد
چون ز دریا برآورد گهری
طلب گوهر دگر دارد ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۲۴
... بی تو بس جوش زند سیل سرشکم چو گهر
مسکن مردم دیده ته دریا باشد
گرهمه مستحق جام شهادت شده ایم ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۳۷
... که نه حلال و نه مشکلی بود
همه دریا و ساحلها بدیدم
نه دریایی عیان نه ساحلی بود
بهر محفل شدم چون ماه تابان ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۸۰
... بحر فیاض دگر آید بجوش
از خروش ابر دریا بار فیض
عالمی گردند تا خوش مستفیض ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۲۰۷
باز آمدم موسی صفت ظاهر ید بیضا کنم
فرعون و قومش سربسر مستغرق دریا کنم
باز آمدم همچون خلیل از معجزات دمبدم ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۲۱۲
... گاه درو گهی صدف گردیم
گاه دریا شویم و گه جوییم
گاه گویی زنیم با چوگان ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۲۴۱
... منم در هر صدف آن در نایاب
دو عالم قطره و دریا تو باشی
چه بودم من حجاب اندر میانه ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۶
... چنان که بی تو زند جوش لجه اشگم
عجب که سینه نجوشد ز رشک دریا را
همین نه دل ز کف شهریان برد چشمت ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۷
... کسیکه کشتی آسودگی بساحل راند
هراس و وهم چه داند غریق دریا را
اگر چه فرقت یوسف ز غصه کردش پیر ...