گنجور

 
نورعلیشاه

بدست غیر مده زلف پرشکن یارا

مکن ز پنجه غیرت شکسته دل ما را

چنان که بی تو زند جوش لجه اشگم

عجب که سینه نجوشد ز رشک دریا را

همین نه دل ز کف شهریان برد چشمت

که رام کرده زرم آهوان صحرا را

شکسته خاطر از آنرو شدم که بر رویت

شکست دست صبا طره چلیپا را

اگر چه سر بفلک سایدش که بیمم نیست

به پیش قد تو سرو بلند بالا را

نظر بچهره زیبا ز جان حرامش باد

کسیکه کرده زمن منع موی زیبا را

شکار کس نشود نور بهر دانه و دام

از آنکه هست بلند آشیان عنقا را