گنجور

 
نورعلیشاه

هرکه در بحر جان نظر دارد

قصد غواصی گهر دارد

چون ز دریا برآورد گهری

طلب گوهر دگر دارد

جز گهر نیست در نظر او را

هرکه آن نور در بصر دارد

مهر من تا نقاب مه بسته

قرص خورشید در قمر دارد

داده سر در ره و شده مسرور

هرکه سودای او بسر دارد

وانکه او حاصل اناالله دید

آتش عشق در شجر دارد

تا که نور علی شده ساقی

باده اش مستی دیگر دارد