گنجور

 
نورعلیشاه

مرا وقتی بکویش منزلی بود

که نه منزل عیان نه منزلی بود

دمی شد عقده های مشکلم حل

که نه حلال و نه مشکلی بود

همه دریا و ساحلها بدیدم

نه دریائی عیان نه ساحلی بود

بهر محفل شدم چون ماه تابان

نه تابان شمعی و نه محلفی بود

عمارتها همه تعمیر کردم

نه معماری نه خشتی نه گلی بود

ز اسفل تا با علی قطع کردم

نه اعلی دیدم و نه سافلی بود

شدم قائل بهر قولی و عهدی

نه عهدی و نه قول قائلی بود

شدم فاعل بهر اسمی و فعلی

نه اسمی و نه فعل فاعلی بود

شدم اندر عوامل جمله عامل

عوامل در کجا کی عاملی بود

شدم اندر مسائل جمله سائل

نه مسئول و سؤال سائلی بود

شدم حامل بهر موضوع و محمول

نه وضعی و نه حمل حاملی بود

مشکل آمدم در جمله اشکال

نه شکلی دیدم و نه شاکلی بود

مکمل آمدم در هر کمالی

نه اکمل نه کمال کاملی بود

قبول و قابل و مقبول گشتم

نه مقبول و قبول قابلی بود

حضور و حاضر دل جمله دیدم

نه حاضر نه حضور و نه دلی بود

بجز نور علی پنهان و پیدا

نه حولی در میان نه حایلی بود