یکی کوه دیدم هم از دست راست
که از دامنش هر غباری که خاست
بر آراست گیسوی حور بهشت
سر زلف غلمان به عنبر سرشت
بدخشانه و بهرمان کان لعل
به کانون خورشید افگنده نعل
به پای گل و لالهاش سبزه فرش
سر سبزهاش، سوده بر پای عرش
ز ابری که برخاستش از کمر
لبالب ز گوهر شدی هر شَمَر
عقاب و پلنگش پر و سر فگند
ز نسرین و شیر سپهر بلند
چراگاه ثور و حمل دامنش
به بازیگری جُدی، پیرامنش
کمربند جوزا شد او را نطاق
قمر از کمرگاه آن در محاق
گوزنی که در دامنش داشت گشت
شدش آبگاه این زراندود تشت
نمودارش از یک طرف بیشهای
نخورده به نخلی از آن تیشهای
درختش همه میوهریزان ز شاخ
از آن روزی تنگدستان فراخ
گرفته به کف هر گیاهش چراغ
که گیرد ز دیدار موسی سراغ
نه طور و کلیمی ز هر گوشه هست
بر آورده بهر مناجات دست
فروزان ز هر دست او آفتاب
عیاندیده حسن ازل بیحجاب
گله رانده از خاندان شعیب
به دنبال از اصحاب کهفش کلیب
عصا بر نیاورده سر از شجر
عیون منفجر کرده از هر حجر
روان چشمهها با هم آمیخته
به هر سنگ از آن قطرهها ریخته
تو گفتی مگر درج گوهر شکست
و یا بر فلک عقد گوهر گسست
از آن چشمهها کآبش آغاز کار
به دریا همیریخت ز آن کوهسار
یکی رود برخاست چون زندهرود
که از مصر، نیلش رساندی درود
به دشت آمد از کوه دامنکشان
بر آن، خیل مرغابیان پرفشان
جدا گشته ز آن رود بس نهرها
شد این داستان شهره در شهرها
زمین یافت ز آن رود بس خرمی
ز هر شهر گرد آمدش آدمی
در آنجا یکی شهر آباد شد
که بنیاد آن محکم از داد شد
به دشت از لب رود تا پای کوه
فراهم شده مردم از هر گروه
ملل سر نپیچیده از دین خود
بهسر برده با هم بهآیین خود
جهان کهن یافت از سر نوی
در آن هم نشین، تازی و پهلوی
بسی باغ و بستان دلکش در آن
بسی کاخ و قصر منقش در آن
بههر کوچهاش جوی آب روان
به رنگ می از سایه یی ارغوان
ز گرمابهاش پاک، چه تن چه دل
که بودیش آب و هوا معتدل
در آنجا نشانی نه ز آلودگی
ز پاکی تن، دل در آسودگی
بنای وی از سنگ و، سنگ رخام؛
گلش از زر پخته وز سیم خام
عیان روزن از سقف چون اخترش
روان آب از جوی چون کوثرش
ز خاکستر، گلخنش ریخته
به چشم اختران سرمهی بیخته
عیان چار بازارش از چارسو
بهآن خلقی از چار سو کرده رو
محلات بیرون ز اندازهاش
گشاده به فردوس دروازهاش
ز یشب وز مرمر سقوف و فروش
همه مردمش در خرید و فروش
ز سرمایهٔ خود توانگر همه
ز همسایهٔ خود غنیتر همه
در آنجا دو یار موافق بسی
به هر خانه معشوق و عاشق بسی
به طفلی هم از حسن مستان یکی
به عشق آشنا در دبستان یکی
یکی آگه از کار مهر و وفا
یکی واقف از رسم جور و جفا
به هر سو در آن شهر آراسته
که آگنده بودی ز هر خواسته
عمارات عالی نعمانپسند
چو ایوان بهرام و کسری بلند
از آنها یکی چون قصور بهشت
ز عنبر گلش، وز زر و سیم خشت
مهندس، به اشکال اقلیدسی
نهادش بناها همه هندسی
سدیر و خورنق از آن گشته پست
وز آن یافته طاق کسری شکست
بنا کرده حجار و نجار روس
به دیوار مرمر، به در آبنوس
ز هر سو به آن ساحت دلپسند
قلم بر کف آمد بسی نقشبند
در آن نقشهای فریبنده کرد
ز مهر و سپهرش زر و لاجورد
فروش ملون، نشیمنفروز
قنادیل روشن، شبان کرده روز
نشسته در آن قصر شاهی بزرگ
کهش از عدل خوردی بره شیر گرگ
جهانی ز انصاف پابست او
ز حق یافته روزی از دست او
همه از زباندار و از بیزبان
در آن خانه مهمان و شه میزبان
همش طوق بر گردن مهر و ماه
همش حلقه بر گوش درویش و شاه
جهانش، به درگاه آورده باج
شهانش، به گردن گرفته خراج
ز عدل و کرم، خسروان بندهاش
سپاه و رعیت، سر افگندهاش
فتادی چو بوسیدیش پا رکاب
ز زین رستم، از تخت افراسیاب
ز داد و دهش کرده آن شهریار
ز مظلوم مسکین، تهی آن دیار
هزارش بت مشکبو در حرم
خرامنده چون سرو باغ ارم
همش پایداری آزادگان
همش دستگیری افتادگان
هزارش سهی سرو در آستان
به هوش و هنر هر یکی داستان
گهی تا کند تازه و تر دماغ
برافروختی شب ز مینا چراغ
نشستی و با مردم هوشمند
گرفتی می از ساقی نوشخند
ولیکن، نه چندان که گردد خراب
جهان از غم او، چو او از شراب
شهی کاو غم زیر دستان خورد
چه غم گر می از دست مستان خورد؟
همان می، همان غم گواراش باد؛
چو اسکندر، اورنگِ داراش باد
شهی کو چه ساغر بدست آورد
به ناموس شاهی شکست آورد
دهد نقد دولت ز کف رایگان
کشد جام می با فرومایگان
همش کام فرخندگی تلخ باد
همش غرهی زندگی سلخ باد
گهی با دلیران سنان بر سنان
گهی با دبیران قلم در بنان
گهی همدم گوشهگیران شدی
گهی پندآموز پیران شدی
گهی با جوانان شکار افگنان
به صحرا شدی طبلِ عشرت زنان
همش زیر پا باد رفتار رخش
تن آهن، سمش سنگ و نعلش درخش
هم از سیم چوگان به کف چون هلال
وز آن گوی زرینِ خوَر پایمال
جهاندی ز جا هر یک آهو تکی
دوان از پی انداختی هر یکی
سگ و یوز، ببر افگن و شیر گیر
نه از دستشان ببر رستی، نه شیر
گرفتندی از بارهٔ کوه وزن
هم از دشت آهو، هم از کُه گوزن
ز چنگال شاهین و منقار باز
بهجا کبک و تیهو نماندند باز
تهی کرده هر یک ز نزدیک و دور
زمین از وحوش و هوا از طیور
سر از گور بر کرده بهرام گور
که تا بیند آن صیدگه را ز دور
مگر شد در این عرصهٔ دار و گیر
شهان را شکار از دوره ناگزیر
یکی آنکه تا دوست سازند رام
چو مرغش فشاندند دانه بهدام
دگر خصم را سر به فتراک زین
ببندند چون صید وحشت گزین
ز هم شاد القصه شاه و سپاه
مهان در رفاه و کهان در پناه
زده در دل مردم هر دیار
ز رشک آتش آن شهر و آن شهریار
که کس شهریاری چو او دادگر
ندید و چو آن شهر، شهری دگر
زمینی به شرقی آن شهر بود
که خاکش بههر زهر پازهر بود
رسیدی از آن تربتم بر مشام
شمیمی دلآویز هر صبح و شام
نرسته، گلش چیدمی رنگ رنگ
چو دل، غنچهاش دیدمی تنگ تنگ
ننالیده، مرغانش آوازها
به گوشم رساندند بس رازها
نرسته، در آن خاک دیدم نخست
هر آن سبزه کآخر از آن خاک رست
نبسته، عیان دیدم آغاز کار
هر آن نقش کهانجام شد آشکار
ز پاکی مگر خاک آن بود آب
که راز دلش را ندیدم حجاب
نمودم به دل گنج نادیده کس
ز مردم نهان گفتمش هر نفس
که: خیز ای دلِ عاقبتبین من
هم آیینهٔ من، هم آیین من
نکِشته ببین تا از این خاک نغز
چه روید که از هوشت آگنده مغز؟!
فتاده من و دل به پهلوی هم
نهاده سر خود به زانوی هم
در آن انجمن خلوتی ساختم
نظر سوی آن دشت انداختم
در آن خطه دیدم من از خشت خام
همانجا که کیخسرو از خط جام
ز سنگش دل آن نیز در سینه دید
که اسکندر از لوح آیینه دید
عجب مانده ز آن دشت ناکاشته
که خاکش چهها زیر سر داشته؟!
به ناگاه دیدیم کز ماه و مهر
بر آورد دستی به بازی سپهر
یکی پرده بر گرد هامون کشید
بسی لعبت از پرده بیرون کشید
هم از نور انجم هوا گرم کرد
هم از گرمی آن زمین نرم کرد
سراپردهٔ ابر بالا کشاند
وز آن پرده لؤلؤی لالا فشاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شعر، شاعر به توصیف یک کوه زیبا و سرسبز میپردازد که پر از نعمتها و زیباییهای طبیعی است. از دامن این کوه، غبارهایی برمیخیزد که به گیسوان حورهای بهشت شبیه است. درختان و گلهای رنگارنگ در اطراف آن میرویند و چشمههایی در حال جوششاند، که نشاندهندهٔ زلالی و حیات در این منطقهاست.
شاعر به توصیف یک شهر آباد و زیبا میپردازد که در این دشت قرار دارد. این شهر بهنظر میرسد که از عدالت و دوستی و تفاهم بین مردمش برخوردار است. مردمان این شهر از دیدگاههای دینی و فرهنگی مختلف در کنار هم زندگی میکنند و هرکدام به آیین خود پایبند هستند.
شهر را به باغها و کاخهای زیبایی تشبیه میکند و آن را فضای دلنشینی میداند که در آن هیچ نشانی از آلودگی و افسردگی وجود ندارد. حکومت عادلانهای بر این شهر حاکم است و همه در کنار هم زندگی مسالمتآمیز دارند. همچنین، ارتباطهای عاشقانه و دوستی در میان مردم این شهر به خوبی برقرار است.
شاعر در نهایت به جاذبههای طبیعی و فرهنگی اشاره میکند و به زیباییهای شهر و تصویری دلنشین از زندگی در آن پرداخته و وصفی عمیق از آرامش و خوشبختی مردم بهدست میدهد.
هوش مصنوعی: یک کوه را دیدم که از سمت راستش، هر گرد و خاکی که بلند میشد، از دامن آن بود.
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و جذابیت موی حوریان بهشتی اشاره دارد که مانند زلفهای جوانان زیبا و خوشبو هستند. در واقع، این تصویر بسیار دلنشین از زیبایی و ظرافت است.
هوش مصنوعی: در جایی که زیباییها و جذابیتها مانند لعل و گوهر درخشاناند، زیبایی و درخشندگی آنها همانند نعل آتشین در مرکز تابش خورشید میدرخشد.
هوش مصنوعی: در کنار گل و لاله، چمن سبز و شاداب مانند فرشی زیر پای آسمان گسترده شده است.
هوش مصنوعی: از ابری که از دوردستها به وجود آمد و پر از دُرّ و گوهر شدی، هر شَمعی به نور آمد.
هوش مصنوعی: عقاب و پلنگ، به خاطر زیبایی و شگفتیاشان، ویژگیهای طبیعی خود را از گل نسرین و آسمان بلند گرفتهاند.
هوش مصنوعی: چرا گاو و جغد در دامن خود بازی و تماشایی را دارند؟
هوش مصنوعی: او از کمرگاه ماه، به صورت جوزا و در حال محاق به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: گوزنی که در دامنش داشت، به آبادی و مکانی زیبا تبدیل شد، مانند تشت طلایی که درخشش و زیبایی دارد.
هوش مصنوعی: ظاهر او از یک سو همچون جنگلی است که تیشهای به نخلش نزده است.
هوش مصنوعی: درختش پر از میوه است و از شاخهایش میوهها فرو میریزند؛ این برای روزهای سختی است که نیازمندان دارند.
هوش مصنوعی: در دست هر گیاهی چراغی روشن است که از دیدار موسی میخواهد نشانهای بگیرد.
هوش مصنوعی: نه یهودی و نه زرتشتی از هر جا نیست، بلکه فقط برای دعا کردن دست به دعا برآوردهاند.
هوش مصنوعی: از هر دستان او نوری میتابد که باعث میشود زیبایی ابدی و شگفتانگیز عالم، آشکار و بدون حجاب به نظر برسد.
هوش مصنوعی: گوسفندانی که از خانواده شعیب دور شدهاند، در جستجوی یاران همنوا با خود هستند.
هوش مصنوعی: عصا درختی را نشکسته، اما چشمههای آب از هر سنگی جوشیده و فوران کرده است.
هوش مصنوعی: آب چشمهها به هم混 شده و هر سنگی را که میبیند، از آن قطرههای آب بر زمین میریزد.
هوش مصنوعی: تو میگویی آیا ممکن است که دُرّ و گوهر بشکند یا اینکه به آسمان ارتباطی میان گوهرها قطع شود؟
هوش مصنوعی: آب از چشمههایی که در کوه سرچشمه میگیرند، به تدریج به دریا میریزد و این آغاز مسیر آن است.
هوش مصنوعی: یک رود به یاد زندهرود به حرکت درآمد که تو سلامی از نیل مصر به او رساندی.
هوش مصنوعی: از کوه، دامنکشان به دشت آمدهاست و در آنجا، گروهی از مرغابیان بهطور فراوان در حال پرواز هستند.
هوش مصنوعی: این داستان به گونهای جدا از آن رود، مانند نهرها و جریانهای مختلف در آمده و نامش در تمام شهرها معروف شده است.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر آن رود، پر از سرسبزی و خوشی شد و از هر شهری مردم به سویش آمدند.
هوش مصنوعی: در آن مکان، شهری پررونق و آباد به وجود آمد که اساس و پایهاش بر پایه عدالت و حق بنا شده است.
هوش مصنوعی: در دشت و کنار رودخانه و پای کوه، مردم از هر قشری و گروهی گرد هم آمدهاند.
هوش مصنوعی: مردم ملل مختلف در چهارچوب دین و آیین خود باقی مانده و به آن پایبندند، بدون اینکه از آن دور شوند.
هوش مصنوعی: جهان قدیمی دوباره نو میشود و در آن، هم نشینی از زبانهای عربی و فارسی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیباییها و جلوههای دلانگیز باغها و قصرهای زینتیافته اشاره میشود. فضاهای طبیعی و ساختهای انسانی با هم ترکیب شدهاند و تصویر جذابی از زیبایی و شکوه را به نمایش میگذارند.
هوش مصنوعی: در هر کوچهاش، جوی آبی در حال جریان است که رنگش به میماند و سایهای از گلهای بنفش بر آن افتاده است.
هوش مصنوعی: از پاکیزگی گرمابهاش، نه تنها جسم، بلکه روح نیز در آرامش و سلامت است، زیرا محیط و فضایش هماهنگ و دلپذیر است.
هوش مصنوعی: در آن مکان نه خبری از ناپاکی و نه نشانی از پاکیزگی وجود دارد. در اینجا دل آرام و آسوده است.
هوش مصنوعی: ساختمان او از سنگ و سنگ مرمر ساخته شده است؛ و گل آن از طلا و نقره خام است.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که نور و روشنایی از سقف به مانند ستارهای درخشان تابیده میشود و آب که از جوی میریزد، همچون یکی از نعمتهای بهشتی به نظر میرسد.
خاکستر گلخنش توتیای چشم اختران آسمان بود.
هوش مصنوعی: بازار او از چهار سو مشخص است و به خاطر آن مردم از همه طرف به سمت او میآیند.
هوش مصنوعی: محلها و مناطق بیرون از حد و اندازه خود، به گونهای گسترده و با شکوه به بهشت و فردوس باز میشوند.
هوش مصنوعی: سقفها از یشم و مرمر ساخته شده و همه مردم در حال خرید و فروش هستند.
هوش مصنوعی: هر کس با دارایی و تواناییهای خود میتواند بهرهمند باشد، اما ثروت واقعی در دوستی و ارتباط با دیگران و بالاتر بودن از آنهاست.
هوش مصنوعی: در آن مکان، دو دوست هماهنگ وجود دارند و در هر خانه، معشوق و عاشق فراوانی هستند.
هوش مصنوعی: در میان بچهها هم کسی وجود دارد که با زیبایی و شور و محبت آشناست و در مدرسه به عشق و دوست داشتن پی برده است.
هوش مصنوعی: یک نفر از محبت و وفاداری آگاه است، و نفر دیگری از ظلم و بیرحمی خبر دارد.
هوش مصنوعی: در هر گوشهی آن شهر زیبا و پرجاذبه، همه نوع خواسته و آرزو وجود داشت.
منظور نعمانی است که سمنار، کاخ مجلل خورنق را برای او ساخت.
هوش مصنوعی: یکی از آنها شبیه به قصری است که در بهشت از گلهای خوشبو و سنگهای زرین و نقرهای ساخته شده است.
هوش مصنوعی: مهندس تمام بناها را بر اساس اشکال هندسی و قوانین هندسه طراحی کرده است.
هوش مصنوعی: سدیر و خورنق (دو مکان باستانی) به حالت نابودی و پستی افتادهاند و دیگر نشانی از grandeur خود ندارند. به علاوه، این مکانها از زیبایی و شکوه کاخ کسری کاسته شدهاند و نشانههای ویرانی را به همراه دارند.
هوش مصنوعی: ساخت و ساز شده توسط سنگتراش و چوبتراش، با سنگ مرمر و درِ چوب آبنوس.
هوش مصنوعی: از هر طرف به آن مکان دلنشین، بسیاری با قلم به طراحی و نقاشی مشغول شدند.
هوش مصنوعی: در آن تصاویر جذاب، از عشق و آسمان، طلا و سنگهای قیمتی به کار رفته است.
هوش مصنوعی: فروش هندوانه، جایی که چراغها روشن هستند و شب به روز تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: در یک قصر بزرگ که پر از عدالت است نشستهای، جایی که بره، شیر و گرگ همگی در کنار هم زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: دنیا به انصاف او وابسته است و از حقیقتی که به دست او به وجود آمده، روزی میگیرد.
هوش مصنوعی: در آن خانه، همه مهمان هستند، چه کسانی که صحبت میکنند و چه کسانی که نمیتوانند صحبت کنند. ولی در این میان، تنها یک نفر به عنوان میزبان وجود دارد.
هوش مصنوعی: تمامی موجودات زیبای عالم، چه خورشید و ماه و چه درویش و شاه، به نوعی در پی ویژگیهای زیبایی و جذابیت هستند. این جملات نشان دهنده ارتباط و توازن بین آنچه که در طبیعت و در زندگی اجتماعی وجود دارد، هستند.
هوش مصنوعی: جهان را در برابر خود به بندکشیده و مالیات و هزینههای پادشاهان را بر دوش خود تحمل میکند.
هوش مصنوعی: از انصاف و سخاوت، پادشاهان لشکری و رعیتی دارند که به افتادگی در برابر او سر تسلیم فرود آوردهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که او را بوسید، مثل اینکه از زین رستم به پاهایش افتاد و از تخت افراسیاب پایین آمد.
هوش مصنوعی: آن پادشاه با بخشش و عدالت خود، مردم شهر را از مظلومان و بیچارگان خالی کرده است.
هوش مصنوعی: هزاران بت زیبا و خوشبو در حرم، به آرامی مانند سروهای باغ ارم حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: آزادگان همیشه در تلاش هستند که بر روی پای خود بایستند و از افتادگان و کسانی که در مشکلات به سر میبرند، حمایت کنند.
هوش مصنوعی: در آستانه زیبای هزاران سرو بلند، هر یک از آنها با هوش و هنر خود داستانی برای گفتن دارند.
هوش مصنوعی: گاهی دماغت را تازه و شاداب کرده و در شبهایی که از مینا نور میگرفت، به آرامی برافروخته بودی.
هوش مصنوعی: تو در کنار مردم دانا نشستهای و از ساقی نوشیدنی را با لبخند مینوشی.
هوش مصنوعی: اما نه به حدی که دنیا از غم او ویران شود، مانند ویرانی که شراب از خود برمیانگیزد.
هوش مصنوعی: این مصرع به این معناست که اگر پادشاهی که غم و اندوه زیر دستانش را تجربه میکند، با نوشیدن شراب از این غم رهایی یابد، پس چرا باید از درد دل آنها نگران باشد؟ در واقع، نمایش عدم نگرانی از وضعیت دیگران و لذت بردن از حال حاضر است.
هوش مصنوعی: به یاد میآوریم که همان نوشیدنی خوشطعم و همان غم شیرین برای ما باقی بماند؛ مثل اسکندر بزرگ که بر تخت داریوش نشسته است.
هوش مصنوعی: شاهی که با قدرت و اختیاری که دارد، توانسته است به موفقیتهایی دست یابد و بر رقبای خود غلبه کند.
هوش مصنوعی: زود به انسان خوش شانسی نمیرسد و ممکن است در برابر افرادی بیارزش و بیمقدار قرار گیرد، اما او میتواند با آزاداندیشی و انتخابهای خوب، خوشی و لذت واقعی را تجربه کند.
هوش مصنوعی: زندگی همیشه با لذتها و شادیها همراه نیست و گاهی اوقات تلخیهایی را هم به دنبال دارد. این که ما در خوشیها غره شویم و از تلخیهای زندگی غافل شویم، ممکن است ما را به اشتباه بیندازد.
هوش مصنوعی: گاه در کنار شجاعان با شمشیر میجنگیم و گاه در کنار نویسندگان با قلم مینویسیم.
هوش مصنوعی: گاه به جمع افرادی گوشهگیر و تنها میپیوندی و گاه به عنوان معلم و راهنما برای افراد با تجربهتر ظاهر میشوی.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با جوانان در صحرا به تفریح و خوشگذرانی میپرداختی و صدای شادی و خوشی به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف اسب و رفتار آن میپردازد. در اینجا میتوان گفت که رخش (اسب) با بدن قویاش بر زمین میتازد و پاهایش بهقدری محکم است که زیر آنها باد میوزد. سمهایش مانند سنگ سخت و نعلهایش درخشان و زیبا هستند. بهطور کلی، این توصیف نشاندهنده قدرت و زیبایی رخش است.
هوش مصنوعی: شما با دقت و مهارت در بازی چوگان هستید و همچنان شوق و هیجان آن را در دل دارید، حتی اگر این بازی با مشکلات یا چالشهایی همراه باشد. در این مسیر، موفقیت یا شکست شما تحت تأثیر تلاشها و تواناییهای خودتان است.
هوش مصنوعی: هر یک آهو به تنهایی از جایی به سمت تو میدود.
هوش مصنوعی: سگ و یوز، ببر و شیر، همگی موجوداتی خطرناک و قوی هستند و از دست هیچیک از آنها نمیتوان به راحتی رهایی یافت. اگر با این جانوران روبهرو شوی، نمیتوانی به سادگی خود را نجات بدهی.
هوش مصنوعی: از بالای کوه و دشت، شکارچیان به دنبال آهو و گوزن میروند.
هوش مصنوعی: از دست قدرت و خطر شاهین و باز، دیگر جایی برای کبک و تیهو باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: هر یک از زمین و آسمان از حیوانات و پرندگان خالی شده است.
هوش مصنوعی: بهرام گور از خاک برخواسته تا از دور شکارگاه را ببیند.
هوش مصنوعی: مگر در این میدان، شاهان را شکار کرد و از دورهای که چارهای جز آن نبود، رهایی یافت.
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که برای دوست شدن زود راضی میشود، درست مانند پرندهای که به محض اینکه دانهای به او میدهند، به دام میآید.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دشمنان را به دام میاندازند و آنها را در موقعیتی قرار میدهند که هیچ راهی برای فرار نداشته باشند، همچون صیدی که در وحشت و ترس گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: شاه و سپاه در شادی و خوشبختی به سر میبرند و با آرامش در کنار یکدیگر زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: آتش زیبایی و قدرت آن شهر و فرمانروایش در دل مردم هر سرزمینی حس حسادت و آرزو را برانگیخته است.
هوش مصنوعی: هیچکس را مانند او که قضاوتش عادلانه است، هرگز ندیدهام و همچنین در هیچ شهری مانند این شهر، شهری بهتر از آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در آن شهر، زمینی وجود دارد که خاک آن با هر زهر و گزندی، خود بهگونهای خاص و منحصر به فرد است.
هوش مصنوعی: هر روز و شب بوی خوشی از خاک من به مشام میرسد که دلانگیز و شادابکننده است.
هوش مصنوعی: من گلهای زیبا را چیدم و رنگهای مختلفشان را مانند دل خودم دیدهام. همچنین غنچهاش را بسیار نزدیک و در کنار هم مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: پرندهها که هیچ نالهای نکرده بودند، اما آوازهایشان به گوشم رسید و خیلی از رازها را برایم فاش کردند.
هوش مصنوعی: در آن زمین، ابتدا سبزهای را دیدم که از همان خاک جوانه زده بود و رشد کرده بود.
هوش مصنوعی: دیدم که هر آغاز کاری، در واقع نشانههایی دارد که در پایان آن کار مشخص میشود.
هوش مصنوعی: تنها از پاکی و طهارت خاک بود که آب را توانستم ببینم، اما نتوانستم راز دل او را در پس این حجاب مشاهده کنم.
هوش مصنوعی: دل را به گنجی پنهان آشنا کردم که هیچکس از آن خبر ندارد و در هر لحظه با او سخن میگویم.
هوش مصنوعی: به خود بیا و بیدار باش، زیرا تو هم بازتاب من هستی و هم همفکر و همسخن من.
هوش مصنوعی: بنگر که از این زمین پربار چه نعمتها و زیباییها به وجود میآید، زمانی که از فهم و اندیشهات بهرهمند هستی؟
هوش مصنوعی: من و دلام در کناری افتادهایم و سرمان را به زانوی یکدیگر گذاشتهایم.
هوش مصنوعی: در آن جمع خصوصی، ذهنم را مشغول کردم و نگاه کردم به آن دشت وسیع.
هوش مصنوعی: در آن منطقه، من خانهای ساختهشده از آجر خام را دیدم، جایی که کیخسرو، پادشاه افسانهای، در آن خط نوشید.
هوش مصنوعی: دل سنگی او را در سینه خود حس کرد، همچنان که اسکندر در لوح آیینه خود را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: عجب است که در دشت بایر و بدون کشت، چه رازها و پنهانکاریهایی وجود دارد!
هوش مصنوعی: ناگهان مشاهده کردیم که از میان ماه و خورشید، دستی به بازی آسمان کشیده شد.
هوش مصنوعی: شخصی پردهای به دور دریاچه هامون انداخت و تعدادی دختر زیبا از پشت آن پرده بیرون آمدند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نور ستارهها باعث گرمای هوا شده و همچنین گرمای آنها به نرمی زمین کمک کرده است. به عبارت دیگر، همزمانی نور ستارهها و حرارت آنها تاثیر مثبتی بر روی جو و سطح زمین دارد.
هوش مصنوعی: ابر به آسمان رفته و پردهای از آن کشیده شده است، و از این پرده، مرواریدهایی همچون لؤلؤ به پایین میریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.