کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵
... که دید دیده گریان من که گریه نکرد
بغیر دوست که پنداشت سیر دریا کرد
بضبط دامنم اکنون سرشک تن ندهد ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷
... خوشست با همه آمیزش اندکی پرهیز
حباب خانه ز دریا از آن جدا دارد
علاج ناز طبیبان نمی توان کردن ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳
... بروی طوفان روزیکه دیده وا کردم
بروی دریا چشم حباب باز نبود
بلند و پست جهان با هم است پس زچه رو ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰
... ما به این سامان چرا شرمنده باشیم از سپهر
گوهر بی آب کی منت ز دریا می کشد
تا قلم برداشت قمری آشیان خواهد نهاد ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲
... آنچه اول غرق گردد کشتی امید ماست
گر سراب ناامیدی را فلک دریا کند
همچو شمع آتش زبانم لیک وقت عرض حال ...
... نزد مستان کشتی می را هنر بی لنگری ست
در کف دریاکشان عیبست اگر مأوا کند
بیش ازین نبود که سرکوبی به هم خواهد رسید ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴
... ره عشق ار به سر آید ندارد راه بیرون شد
به ساحل گر رسد کشتی همان دریا بود جایش
به قتلم غمزه خونریز را همدست مژگان کن ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸
... لباس ظاهر و باطن بهم موافق کن
نه همچو دریا خونخوار و پاکدامن باش
بجز متاع تجرد ببار خویش مبند ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵
... نخوتی دارد قناعت حیف کان نقص منست
خویش را تا قانعم همسر به دریا دیده ام
کار خود هرجا که محکم کرده دهر بی تمیز ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵
... شکفته رخ از فقر همچون سرابم
ترشرویی ابر و دریا ندارم
خرد چیست از فکر دنیا گذشتن ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷
... تنگی کار از عقب دارد گشایش ها ضرور
از دل تنگ منست ار دیده دریا کرده ام
قامت فصل جوانی شد قد خم گشته ام ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱
... سر را ز شوق آن بته پر گرفته ایم
دریا بما رسیده اگر از می مراد
همچون صدف زآبله ساغر گرفته ایم ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶
آستین گریه را گاهی که بالا می زنم
سیلی سیلاب بر رخسار دریا می زنم
نیستم بیکار شغلی می تراشم بهر خویش ...
... نم نگیرد ساغرم از خشکی طالع کلیم
چون حباب ار کاسه خود را بدریا می زنم
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹
... ناخدای کشتی می می توانم شد کلیم
بردبارم همچو کشتی گرچه دریا می کشم
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲
... ما خس سیلاب سوداییم و در سیر سلوک
گر به دریا می رویم ار جا به صحرا می کنیم
ترک و تجریدی که ما داریم بی اجر است حیف ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱
... گمان برم که خس گردباد گردابم
اگرچه تیغ نیم روزگار دریا دل
در آتشم فکند تا دمی دهد آبم ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸
... نه مرد صدمه عشقی ز سر حد هوس بگذر
هوای سیر دریا داری از ساحل تماشا کن
بحرفی می توان نی ساخت کار شور بختانرا ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۰
... چون کار رفت از دست گیرد سپهر دستت
دریا غریق مرده افکنده بر کناره
روز از برم چو رفتی شب آمدی بخوابم ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵
... بکوی تنگدستی خود زمین گیرم کلیم اما
سرشکم بر سر دریا بتاراج گهر رفته
کلیم » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده دیگر در مدح شاه جهان صاحبقران ثانی
... در ره عید جهانداریش چشم اخترست
با دلش دریا تنگ ظرفست مانند حباب
کوه در پیش وقارش کشتی بی لنگرست
دستش آن ابری که دریا تشنه باران اوست
همتش بحری که ریگ ساحل او گوهرست
حاصل دریا و کان در روز وزنش صرف شد
روزگار امروز حیران بهر وزن دیگرست ...
کلیم » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - تاریخ اتمام مسجد شاه جهان
... بحر پاکان تا در اجر این بنا گردد شریک
در لباس مرمری شد آبدریاها نهان
می توان کردن وضو از آب سنگ مرمرت ...
... کی شود آگاه از کنه کمالاتش سپهر
ساحل از دریا نبیند غیر بط ها در میان
آورد سیمرغ را صیاد معنی در قفس ...