گنجور

 
کلیم

آستین گریه را گاهی که بالا می زنم

سیلی سیلاب بر رخسار دریا می زنم

نیستم بیکار، شغلی می تراشم بهر خویش

دست اگر بردارم از سر تیشه برپا می زنم

کی هوای گوشه عزلت ز سر بیرون کنم

منکه طعن دربدر گردی بعنقا می زنم

در خطرها یاری از کس خواستن بیجوهریست

بر صف مژگان خونریز تو تنها می زنم

دست بر هم می زنم از حسرت دامان تو

منکه پشت پا بسامان دو دنیا می زنم

در کنار تربیت مانند لعلش جا دهد

شیشه می را گر از مستی بخارا می زنم

نم نگیرد ساغرم از خشکی طالع کلیم

چون حباب ار کاسه خود را بدریا می زنم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

خنده بر حال گرانباران دنیا می زنم

از سبکباری چو کف بر قلب دریا می زنم

بادبان کشتی من شهپر پروانه است

سینه بر دریای آتش بی محابا می زنم

تا چو سوزن رشته الفت گسستم از جهان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه