شکفت غنچه و این عقده ام بدل جا کرد
که دهر چون گره از کار بسته ای وا کرد
پسند خاطر یک تن نیم چه چاره کنم
که بی نفاق بیکدل نمی توان جا کرد
بکشوری که سر زلف ها پریشانست
نمی توان سر شوریده مداوا کرد
نه دشمنم برقیبان چرا بمن نرسید
فلک وصال تو را گر نصیب اعدا کرد
کسیکه مشق مدارائی از کمان گرفت
بهیچ خصم نمی بایدش مدارا کرد
که دید دیده گریان من که گریه نکرد
بغیر دوست که پنداشت سیر دریا کرد
بضبط دامنم اکنون سرشک تن ندهد
که طفل خود سر عادت بسیر صحرا کرد
زطره تو هر آن عقده ایکه شانه گشاد
بیادگاری زلف تو در دلم جا کرد
بجور دوست که تن همچو ما نهاد کلیم
بگل حساب شد ار خاک بر سرما کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه روی زمین را چو رنگ دیبا کرد
طراز دیبا یاقوت کرد و مینا کرد
بهاری ابر ز دریا نهاد روی بدشت
وز آب دیده همه شب برم چو دریا کرد
هوا همی بگشاید ز سنگ خارا آب
[...]
کمند زلف توام پای بند سودا کرد
به عهد سروِ قدت فتنه دست بالا کرد
به اهل حسن طریق جفا و شوخی داد
همان که محنت و غم را نصیبهٔ ما کرد
ز بس که گفت به مردم سرشک راز دلم
[...]
ز خط صفا لب میگون یار پیدا کرد
بهار نشأه این باده را دوبالا کرد
گره ز غنچه پیکان گشودن آسان است
دل گرفته ما را توان وا کرد
درین ریاض به بی حاصلی علم گردد
[...]
دلگداخته بر شش جهت بغل واکرد
جهان به شیشهگرفت این پری چه انشاکرد
ستم نصیب دلم من کجا و درد کجا
نفس به کوچهٔ نی رفت و ناله پیدا کرد
ز شرم چشم تو دارد خیالم انجمنی
[...]
دو دیده را پی تسکین بیکسان واکرد
ز گریه زینب و کلثوم را تسلی کرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.