گنجور

 
کلیم

شکفت غنچه و این عقده ام بدل جا کرد

که دهر چون گره از کار بسته ای وا کرد

پسند خاطر یک تن نیم چه چاره کنم

که بی نفاق بیکدل نمی توان جا کرد

بکشوری که سر زلف ها پریشانست

نمی توان سر شوریده مداوا کرد

نه دشمنم برقیبان چرا بمن نرسید

فلک وصال تو را گر نصیب اعدا کرد

کسیکه مشق مدارائی از کمان گرفت

بهیچ خصم نمی بایدش مدارا کرد

که دید دیده گریان من که گریه نکرد

بغیر دوست که پنداشت سیر دریا کرد

بضبط دامنم اکنون سرشک تن ندهد

که طفل خود سر عادت بسیر صحرا کرد

زطره تو هر آن عقده ایکه شانه گشاد

بیادگاری زلف تو در دلم جا کرد

بجور دوست که تن همچو ما نهاد کلیم

بگل حساب شد ار خاک بر سرما کرد

 
 
 
قطران تبریزی

زمانه روی زمین را چو رنگ دیبا کرد

طراز دیبا یاقوت کرد و مینا کرد

بهاری ابر ز دریا نهاد روی بدشت

وز آب دیده همه شب برم چو دریا کرد

هوا همی بگشاید ز سنگ خارا آب

[...]

خیالی بخارایی

کمند زلف توام پای بند سودا کرد

به عهد سروِ قدت فتنه دست بالا کرد

به اهل حسن طریق جفا و شوخی داد

همان که محنت و غم را نصیبهٔ ما کرد

ز بس که گفت به مردم سرشک راز دلم

[...]

صائب تبریزی

ز خط صفا لب میگون یار پیدا کرد

بهار نشأه این باده را دوبالا کرد

گره ز غنچه پیکان گشودن آسان است

دل گرفته ما را توان وا کرد

درین ریاض به بی حاصلی علم گردد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

دل‌گداخته بر شش جهت بغل واکرد

جهان به شیشه‌گرفت این پری چه انشاکرد

ستم نصیب دلم من کجا و درد کجا

نفس به‌ کوچهٔ نی رفت و ناله پیدا کرد

ز شرم چشم تو دارد خیالم انجمنی

[...]

صامت بروجردی

دو دیده را پی تسکین بی‌کسان واکرد

ز گریه زینب و کلثوم را تسلی کرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه