گنجور

 
کلیم

ما که پیش از مرگ آسایش تمنا می‌کنیم

شکوه از بدگردی افلاک بی‌جا می‌کنیم

چون به کوی خاکساری سرکشی از سر نهیم

تا هوای خشت بالین را ز سر وامی‌کنیم

ما خس سیلاب سوداییم و در سیر سلوک

گر به دریا می‌رویم، ار جا به صحرا می‌کنیم

ترک و تجریدی که ما داریم بی‌اجر است، حیف

چون ز رشک اهل دنیا ترک دنیا می‌کنیم

کار فردا را ز ما امروز می‌خواهند و ما

هرچه را امروز باید کرد فردا می‌کنیم

چاره کم کن تا جفای دهر هم کمتر شود

افکند صد عقده در کار ار یکی وامی‌کنیم

بس که هرجا شکوه افلاک و انجم کرده‌ایم

شرمساری می‌کشیم، ار سر به بالا می‌کنیم

گر به کنج عزلت از تنهاییم گیرد ملال

ما و عنقا هردو در یک آشیان جا می‌کنیم

خواه صبر و خواه دل هرچیز گم شد از کلیم

جمله را در کوچه زلف تو پیدا می‌کنیم