گنجور

 
کلیم

ما که پیش از مرگ آسایش تمنا می‌کنیم

شکوه از بدگردی افلاک بی‌جا می‌کنیم

چون به کوی خاکساری سرکشی از سر نهیم

تا هوای خشت بالین را ز سر وامی‌کنیم

ما خس سیلاب سوداییم و در سیر سلوک

گر به دریا می‌رویم، ار جا به صحرا می‌کنیم

ترک و تجریدی که ما داریم بی‌اجر است، حیف

چون ز رشک اهل دنیا ترک دنیا می‌کنیم

کار فردا را ز ما امروز می‌خواهند و ما

هرچه را امروز باید کرد فردا می‌کنیم

چاره کم کن تا جفای دهر هم کمتر شود

افکند صد عقده در کار ار یکی وامی‌کنیم

بس که هرجا شکوه افلاک و انجم کرده‌ایم

شرمساری می‌کشیم، ار سر به بالا می‌کنیم

گر به کنج عزلت از تنهاییم گیرد ملال

ما و عنقا هردو در یک آشیان جا می‌کنیم

خواه صبر و خواه دل هرچیز گم شد از کلیم

جمله را در کوچه زلف تو پیدا می‌کنیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جویای تبریزی

چشم تا بر آفتاب عارضت وا می کنیم

همچو شبنم خویش را محو تماشا می کنیم

ما قناعت پیشگان چون شمع شبهای فراق

یک گل داغ تو در کار سراپا می کنیم

در هوایت گشته این از بس سراپا آرزو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه