غم مسکن و فکر مأوا ندارم
عجب نیست گر در دلی جا ندارم
درین بحر از خجلت تنگ ظرفی
حبابم که چشمی ببالا ندارم
شکفته رخ از فقر همچون سرابم
ترشروئی ابر و دریا ندارم
خرد چیست از فکر دنیا گذشتن
نگوئی که من عقل دنیا ندارم
چرا در غم ماست پیوسته زلفت
در آن کوچه من خانه تنها ندارم
جنونم دل از سنگ طفلان فکندست
ز شرمندگی روی صحرا ندارم
گدای در دلبرانم چو شانه
بجای دگر دست گیرا ندارم
بآئینه زانوی خویش گاهی
سری می کشم روی درها ندارم
نخواهد رسیدن بمقصود دستم
اگر آبله در ته پا ندارم
کلیم از سر آرزوها گذشتم
گواهم که بر بخت دعوا ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.