ای سودات در دل عالم سویدارا نشان
چون دل ارباب عرفان نور با عالم فشان
من نگویم کعبه ای، لیک اینقدر دانم که هست
جبهه اوتاد عاشق سجده این آستان
صفحه رخسار دیوار ترا تا دیده هست
تنگ آمد زاختلاط آینه آئینه دان
پرتو انوار تو چون عالم افروزی کند
صبح را گردد نفس انگشت حیرت در دهان
گمرهانرا تا فروغت آتش منزل شده
گم نگردد در بیابان نیز راه کاروان
از صفا و نورپاشی دیده عالم توئی
پیش و پس صفهای طاعت از تو چون مژگان عیان
از سجود جبهه نورانی اهل صلاح
ای فضایت همچو صحن آسمان اختر نشان
گر نه صاحب خانه بردی قدرت خود را بکار
چون توان گنجاند چندین فیضرا در یک مکان
رایگان فیض سماوی را کجا داری قبول
طاعت مقبول بالا می فرستی پیش از آن
شکل محرابت کمان ابروی ایمان بود
وز دعای مستجاب آماده تیر از این کمان
مسجد اراینست، میزیبد امامش جبرئیل
خلوت روحانیون را شمع باشد بیدخان
داده یمن حرمتت جبریل را فیض حرم
سرنوشت ساکنانش نیست جز خط امان
زین محل فیض، هر حاجت که می خواهی بخواه
می توان صد دسته گل بست از یک گلستان
دست استاد قضاتا از رخامت ساخته
رو سفیدی ابد آماده شد از بهر کان
بحر پاکان تا در اجر این بنا گردد شریک
در لباس مرمری شد آبدریاها نهان
می توان کردن وضو از آب سنگ مرمرت
کعبه دیدستی که از سنگش بود زمزم روان
ای ستونت شمع کافوری ببزم اولیاء
منبر والات در رفع عملها نردبان
از فروغ مرمرت در نیت فرض عشا
می گذارم فرض صبح آید همیشه بر زبان
آسمان فیض را صبح سعادت پرتوی است
آفتاب روی نورانی طاعت پیشه گان
بر نمازت صورت اتمام، فایض تا شده
می برند اجزاش یک یک را بعالم ارمغان
با زمین هرگز عباداتت نمی شد آشنا
گر نمی آمد نمازت را تشهد در میان
نیست در وی حاصل اوقات اهل طاعتت
جز دعای ثانی صاحبقران شاه جهان
تقویت از بسکه عهدش می دهد اسلام را
نام ضعف اعتقاد آخر برافتاد از جهان
توبه هم در لشگر عصیان نمی آرد شکست
قوت دین را ببین در پیری آخر زمان
این زمان از سجده یزدانست پیشانی کبود
هر سری کز صندل بت داشت سرخی نشان
در بنای خیر این سعیی که دارد همتش
حاصل کان جمله خواهد گشت آخر صرف کان
گرنه تعمیر جهان کردی بحکم معدلت
از برای کشت دهقان جا نماندی در جهان
کی زبحر مدحت او سوی ساحل می رود
گر ورقهای سفینه جمله گردد بادبان
در پناه قدرتش بازوی بی زوران قویست
تا بآن غایت که گوهر سفته گشت از ریسمان
کبک اکنون می کند از سینه شهباز پر
تا از آن سامان کند نقش و نگار آشیان
تیغ او آنروز در بازار شهرت جلوه داشت
کز نهیبش مغز شد خلوت نشین استخوان
تیر او در روی دشمن گفت پیغام اجل
شمع را هر چیز در دل هست آید بر زبان
گرچه هفت اقلیم را در قبض حکم آورده است
لیک دست همتش چیزی نگیرد جز عنان
بسکه با اعضای او دست حوادث خو گرفت
دشمنش را بعد مردن شانه گردد استخوان
خصم جاهش را که بی برگی بود سامان او
جغد باشد هم متاع خانه و هم پاسبان
دشمنش را بهره ای از دستگاه خویش نیست
شاخ یک جامه نمی پوشد ز زرهای خزان
خلق او را هیچ مکروهی نباشد ناگوار
بر دل آئینه عکس زشت کی باشد گران
بحر حلم او نگردد زابروی موجش ترش
گر شود طوفان مکروهات او را میهمان
کی شود آگاه از کنه کمالاتش سپهر
ساحل از دریا نبیند غیر بط ها در میان
آورد سیمرغ را صیاد معنی در قفس
گر بگنجاند حدیث شأن او را در بیان
در زمانش بسکه دوران سازگاری می کند
مجرم اندر خانه زنجیر باشد میهمان
گر حدیث قدرتش از دل بسوی لب رود
رخنه اندر سد دندان افتد از تیغ زبان
وصف رای بیخطایش بر زبان گر بگذرد
ره نیابد در حریم گفتگو سهواللسان
سرفرازی با خود آوردست شمع بخت او
سربلندی در دل کان بود همره با سنان
رونق کار سپهر او داد ورنه پیش از این
ماهیش بی آب بود و دلو او بی ریسمان
آرزوی خاکپایش می کند دوران ولی
نرخ می پرسد همی مفلس ز کالای گران
تا همیشه کعبه اسلام سمت کعبه است
قبله گاه آرزو بادا جنابش جاودان
مسجدش کان کعبه ثانیست، تاریخش بود
(کعبه حاجات دنیا مسجد شاه جوان)
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
بیروان تن پیکری پاکیزه چون بیتنْ روان
گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش
ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان
از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد
[...]
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
[...]
سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی
پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای
[...]
خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.