کامی ز روزگار ستمگر گرفته ایم
خود را اگر بخاک برابر گرفته ایم
گرمی ز جزوناری ما برطرف شدست
از بسکه حرف سرد بتن بر گرفته ایم
پر را بشکل خنجر صیاد دیده ایم
سر را ز شوق آن بته پر گرفته ایم
دریا بما رسیده اگر از می مراد
همچون صدف زآبله ساغر گرفته ایم
هرگز نگشته دود شکایت زما بلند
گر همچو شعله ز آتش غم در گرفته ایم
دندان که در غم تو نهادیم بر جگر
گوئی ز پنبه روزن مجمر گرفته ایم
بگذر ز کام تا بکنار تو جا کند
این بند را ز رشته گوهر گرفته ایم
تا رفته ایم در پس زانوی غم کلیم
جا در پناه سد سکندر گرفته ایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دوران ستم و سختیهای زندگی سخن میگوید. او اشاره میکند که گرمی و شوق از زندگیاش رفته و تنها به سردی و غم پرداخته است. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا به بیان وضعیت خود میپردازد و احساساتش را نسبت به عشق و غم ابراز میکند. او همچنین به یادآوری مشکلات گذشته و عدم توانایی در ابراز شکایت از شرایط خود اشاره میکند و در نهایت به امیدی برای تغییر و رهایی از این بندها میپردازد.
هوش مصنوعی: ما از زمانهای که ظلم و ستم بر ما میرود، به زحمت افتادهایم، اما اگر به خاک و مرگ هم برخورد کنیم، خود را تسلیم نخواهیم کرد.
هوش مصنوعی: گرمای وجود ما از بین رفته، چون بیش از حد به گفتارهای سرد و بیروح توجه کردهایم.
هوش مصنوعی: پر مثل خنجری در دستان صیاد دیده میشود و ما سر خود را به خاطر عشق به آن بوته پر از شوق بلند کردهایم.
هوش مصنوعی: اگر دریا به ما رسیده، مانند صدفی که از آبهایش جامی پر کرده، ما نیز از مِیِ مورد نظر خود بهرهمند شدهایم.
هوش مصنوعی: هرگز بلند نشده است صدای شکایت ما، حتی اگر مانند شعلهای که از آتش اندوه برمیخیزد، در درون خود انباشته باشیم.
هوش مصنوعی: بر روی دل خود به خاطر غم تو دندانی گذاشتهایم، انگار که از پنبه روزنهای به مجمر (زغالدان) بستهایم.
هوش مصنوعی: از خواستهها و آرزوهای خود عبور کن تا بتوانی در کنار تو بماند. این ارتباط را از رشتهای که از جواهرات گرفتهای، شکل دادهایم.
هوش مصنوعی: وقتی که به پشت زانوی غم رفتهایم، در پناه سدی مانند سکندر جایی پیدا کردهایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما هر چه آن ماست ز ره بر گرفتهایم
با پیر خویش راه قلندر گرفتهایم
در راه حق چو محرم ایمان نبودهایم
ایمان خود به تازگی از سر گرفتهایم
چون اصل کار ما همه روی و ریا نمود
[...]
ما حاصل از جهان غم دلبر گرفته ایم
وز جهان بجان دوست که دل برگرفته ایم
زین در گرفته ایم بپروانه سوز عشق
چون شمع آتش دل ازین در گرفته ایم
با طلعتت زچشمه ی خور دست شسته ایم
[...]
دیگر هوای عشق تو در سر گرفتهایم
عشق رخ چو ماه تو از سر گرفتهایم
بر یاد آن دو چشم و لب لعل دلکشت
از بادهٔ خیال تو ساغر گرفتهایم
دایم خیال قدّ چو سرو روان تو
[...]
ماییم کز جهان همه دل برگرفتهایم
جان دادهایم و دامن دلبر گرفتهایم
مست و خراب و عاشق و رندیم و بادهنوش
آب حیات از لب ساغر گرفتهایم
چون مذهب قلندر رندی و عاشقی است
[...]
ما ای صنم هوای تو از سر گرفتهایم
چون شمع ز آتش دل خود درگرفتهایم
دل برگرفتهایم ز هستی خویشتن
زان پس هوای همچو تو دلبر گرفتهایم
بهر غذای طوطی طبع سخن گذار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.