گنجور

 
۳۷۸۱

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳

 

... غلام همت آن خاطرم که در ره عشق

کمینه جرعه جامش هزار دریا بود

بیا که قاسم بیچاره باد پیما شد ...

قاسم انوار
 
۳۷۸۲

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

... گر عاشق یارید بجز یار مگویید

یک منزل دیگر زلب جوی بدریاست

در لجه دریا طرف جوی مجویید

گر عاشق یارید درین کو بخرامید ...

قاسم انوار
 
۳۷۸۳

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

... ای دل اگر امینی امانت نگاه دار

دریا و در شنیده ای اما ندیده ای

دریای جان دلست و سخن در شاهوار

با پیشوای شهر بگویید کای سلیم ...

قاسم انوار
 
۳۷۸۴

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۰

 

... هر کجا یابی نشانی هستی ما را بسوز

با وجود آنکه دریا جرعه جام منست

بر لب دریای حیرت با لب خشکم هنوز

با خیال زلف و رویت مست و حیران مانده ام ...

قاسم انوار
 
۳۷۸۵

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

... طریق عشق و مودت ز جان قاسم جوی

نشان در شهین از درون دریا پرس

قاسم انوار
 
۳۷۸۶

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

... گر همی خواهی که سر عاشقی پیدا شود

همچو ابری بانگ می زن همچو دریا می خروش

زاهدی دیدم خراب افتاده گفتم زاهدا ...

قاسم انوار
 
۳۷۸۷

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

... بر روی تو مفتون شد ای دوست سلام علیک

دریا همه هامون شد دلها همگی خون شد

جان جانب بیچون شد ای دوست سلام علیک ...

قاسم انوار
 
۳۷۸۸

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶

 

... در عالم جان و دل خوش جلوه گری دارم

گر کوه اگر دریا ای چاره بر دلها

بیچاره نخواهم شد چون چاره بری دارم ...

قاسم انوار
 
۳۷۸۹

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳

 

... تو آن شه بیت غرایی چه گویم

تو دریایی و من دریایی تو

ازین دریا و دریایی چه گویم

بسودای تو شد جانها سرافراز ...

قاسم انوار
 
۳۷۹۰

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

... ز شرابات الهی می تو جوی تناهی

می من لجه دریا بجه از جوی و مرا جو

دل قاسم بکجا رفت بجایی که در آنجا ...

قاسم انوار
 
۳۷۹۱

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

... خوش قابل و مقبولی گر قبله خدا داری

هر لحظه کند القا با ابر دل دریا

از ما شده ای پیدا هم روی بما داری ...

قاسم انوار
 
۳۷۹۲

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۷

 

... یقین بدان به حقیقت که بیت معموری

غدیر گفت به دریا نه عاشق و مستی

بگو همیشه چرا در فغان و در شوری ...

قاسم انوار
 
۳۷۹۳

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۶

 

... ز صد گوهر یکی بنما اگر در اصل ازین کانی

به پای عقل نتوان رفت ازین دریای بی پایان

مگر حیران شوی ای دل به حیرانی به حی رانی ...

... بیا ای عشق خوش حالت که هم ریشی و هم مرهم

تویی کشتی تویی دریا تو نوحی هم تو توفانی

ز خود جوهر چه می جویی که هم دریا و هم جویی

تویی معشوقه و عاشق که هم جانی و جانانی ...

قاسم انوار
 
۳۷۹۴

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۹

 

... حقیقت قطره ای بودم از آن بحر

کنون دریا شدم کم جونم از جوی

اگر تو شمع جانی در حقیقت ...

قاسم انوار
 
۳۷۹۵

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی حمد باری تعالی جل جلاله و عم نواله

 

خالق اشیا که این دریای اخضر آفرید

در کنار و دامنش یاقوت و گوهر آفرید ...

... طشت زرین طاس سیمین در و گوهر جزع و لعل

این همه قدرت درین دریای اخضر آفرید

صانع بیچون که این سطح مسطح راست کرد ...

... چار طبع و نه سپهر و هفت اختر آفرید

ماهیان را در میان آب دریا جای داد

در کنار آتش سوزان سمندر آفرید ...

حیدر شیرازی
 
۳۷۹۶

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی اوصاف الله و کمال ربوبیته

 

... گوهر وحدت به بحر نیستی می افکند

چشم گوهربار من مانند دریا می کند

گر کسی از ناشکیبایی ملالی می کشد ...

حیدر شیرازی
 
۳۷۹۷

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵ - و له ایضا

 

... سینه از فرقت معشوقه کنم چون آتش

دیده از حسرت دردانه کنم چون دریا

از قفا گرچه رقیب تو قفا خواهد زد ...

حیدر شیرازی
 
۳۷۹۸

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۶ - و له ایضا

 

... بی گنه خون دل خسته چرا می ریزد

مردم دیده دریا دل گوهر پاشم

هرچه دارد همه در پای شما می ریزد ...

... چین زلف سیهت مشک خطا می ریزد

طبع حیدر ز هواداری تو دریایی است

ورنه این گوهر معنی ز کجا می ریزد

حیدر شیرازی
 
۳۷۹۹

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۵ - رسیدن افراسیاب به شنگان

 

... بگفت این و بادی ز دل برکشید

به کردار دریا دلش بردمید

به رویین چنین گفت باره بران ...

محمد کوسج
 
۳۸۰۰

محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۶ - آمدن گرسیوز و بردن برزو پیش افراسیاب

 

... که بند یلان را کلید آمده ست

چه هامون وکوه و چه دریا و دشت

ز سم ستورش همی چیره گشت ...

... چه شیر و چه جادو چه دیو و چه پیل

چه کوه و چه هامون چه دریای نیل

گه کینه در پیش چشمش یکی ست ...

... تو را باشد این لشکر و بوم وبر

ز دریای چین تا به مرز خزر

سپهر و ستاره گواه من است ...

... مر این مرد را خاک بالین کنم

ز خون روی ایران چو دریا کنم

نشست تو را بر ثریا کنم ...

... به پیروز بخت رد افراسیاب

کنم دشت ایران چو دریای آب

ستانم ز کیخسرو آن تاج و تخت ...

... دل شیر دارد تن ژنده پیل

چه هامون به پیشش چه دریای نیل

ز دیوان جنگی نترسد به جنگ

به مردی بر آرد ز دریا نهنگ

بسا شیر مردان که او کشته کرد ...

محمد کوسج
 
 
۱
۱۸۸
۱۸۹
۱۹۰
۱۹۱
۱۹۲
۳۷۳