گنجور

 
حیدر شیرازی

خالق اشیا که این دریای اخضر آفرید

در کنار و دامنش، یاقوت و گوهر آفرید

طاق ازرق بست و این فرش مطبق گسترید

مهر انور ساخت و این ماه منور آفرید

در خم چوگان ماه نو به صنع خویشتن

آسمان ماننده ی گوی مدور آفرید

طشت زرین، طاس سیمین، در و گوهر، جزع و لعل

این همه قدرت درین دریای اخضر آفرید

صانع بیچون که این سطح مسطح راست کرد

قامت گردون کژرو همچو چنبر آفرید

از برای آنکه تا طباخی اشیا کند

آتشی از مهر در خورشید خاور آفرید

تا موالید ثلاثه پرورند از امر «کن»‏

چار طبع و نه سپهر و هفت اختر آفرید

ماهیان را در میان آب دریا جای داد

در کنار آتش سوزان، سمندر آفرید

زانجم رخشنده و رنگ شفق، هنگام شام

در کنار آسمان یاقوت و گوهر آفرید

کرد ابراهیم آزر بت شکن از امر خویش

از برای بت تراشی گرچه آزر آفرید

آدمی از چار طبع و پنج حس و شش جهت

در زمان کاف و نون الله اکبر آفرید

تا دماغ جان مشتاقان خود مشکین کند

مشک از آهوی چین، وز گاو عنبر آفرید

از شکوفه چون درختان را کله بر سر نهاد

از ورقهاشان، قبای سبز دربر آفرید

از لطافت، رنگ رخسار سمن چون آب بست

وز نظافت، لاله را همرنگ آذر آفرید

غنچه ی رعنا که می پوشد قبای فستقی

بر مثال دختری در زیر چادر آفرید

سوسن اندر طرف بستان ده زبانی می کند

از برای آنکه یزدانش سخنور آفرید

از بهار و ارغوان و لاله و نسرین و گل

در میان بوستان، دیبای ششتر آفرید

چون گل صد برگ را جام شراب ناب داد

مستی و شوخی همه در چشم عبهر آفرید

از شکوفه در میان بوستان گوهر نمود

وز شقایق در کنار باغ اخگر آفرید

نرگس صاحب نظر، چون دیده ی خود باز کرد

از دم ابر بهاری دیده اش تر آفرید

فصل نیسان، قدرت او از بهار هفت رنگ

بر سر دوشیزگان باغ، معجر آفرید

چون درخت گل بخندید و رخ خود سرخ کرد

بر کف او جامی از یاقوت احمر آفرید

بر کف لاله- که مخمورست- جام می نهاد

بر کف نرگس- که سرمست است- ساغر آفرید

در کنار باغ، چون گل را سپر داد از هوا

در میان بوستان، با بید خنجر آفرید

نی چون کف بگشود و در خدمت میان ده جا ببست

در نهاد او ز صنع خویش شکر آفرید

نرگس رعنا چو بر تخت زمرد جای داد

تاج بر فرق سرش از سیم و از زر آفرید

زیر دامان درختان چمن، فصل ربیع

لاله های آتشین مانند مجمر آفرید

در میان نوجوانان چمن، فصل بهار

یاسمین ماننده ی پیر موقر آفرید

بوستانها از لطافت همچو جنت راست کرد

جویهای آب شیرین همچو کوثر آفرید

گوهری از امر خود بنهاد در درج عقیق

چون از آن نه ماه شد، ماهی منور آفرید

قدرت و صنعش تماشا کن که از یک قطره آب

صورتی محبوب گل روی سمن بر آفرید

سرکشان نازنین گل رخ نسرین بدن

مه وشان دلکش خورشید پیکر آفرید

از برای «کنت کنزا» این همه اسرار صنع

در خط و خال و لب و رخسار دلبر آفرید

قادر بیچون که این دنیا و عقبا راست کرد

بهترین دنیی و عقبی پیمبر آفرید

مصطفا و مجتبا و ابطحی و هاشمی

بر همه پیغمبرانش شاه و سرور آفرید

چون به دست صنع خود گیسوی احمد برفشاند

عالم از گیسوی مشکینش معنبر آفرید

چون به معراج یقین می رفت با فر و شکوه

جبرییلش در ره تعظیم، چاکر آفرید

روز محشر امتان یکسر بدو بخشد خدا

از برای آنکه او سالار محشر آفرید

در میان شاعران سالک توحید گوی

تا نپنداری که کس مانند حیدر آفرید

گرچه تلخی می کشد از شوربختی در جهان

شعر شیرین خوشش از شهد خوشتر آفرید

 
sunny dark_mode