و زان پس به گرسیوز آواز داد
کز ایدر بران باره بر سان باد
به نرمی بیاور به نزد منش
به چربی به دام آورم گردنش
مگردان به تندی زبان را بدوی
نباید که رنج آیدت زو به روی
سپهبد سبک کرد سویش عنان
وزان موی بر تن شده چون سنان
چو آمد به نزدیک پرخاشجوی
شگفتی فرو ماند در کار اوی
ورا دید آشفته چون پیل مست
یکی بیل مانند گُرزی به دست
سپهدارش از دور آواز داد
چو لرزان یکی شاخ ازتند باد
به چربی بدو گفت کای نام جوی
چرا برفروزی به بیهوده روی
کسی را بدین دشت پیکار نیست
همان میهمان نزد کس خوار نیست
نخوردیم از تو در آنجای هیچ
مگر آب چشمه، بدین سان مپیچ
بیا تا یکی پیش شاهت برم
بدان پر گهر بارگاهت برم
سر سروان شاه توران زمین
سر افراز گردان ماچین و چین
نبیره فریدون و پور پشنگ
همی راه جوید ازین خاره سنگ
همی راه جوییم از تو کنون
نجوییم کین و نریزیم خون
چو گرسیوز این گفت، برزوی شیر
بیامد خرامان بر او دلیر
به گردن بر آورد بیل سطبر
خروشنده بر سان تندر ز ابر
تو گفتی درختی ست زآهن به بار
و یا نره شیری ست در مرغزار
دلیر و خرامان و دل پر شتاب
بیامد به نزدیک افراسیاب
چو آمد به نزدش زمین بوسه داد
نیایشگری را زبان برگشاد
جهاندار او را به شیرین زبان
نوازید و بنشاند اندر زمان
بدو گفت کای مرد با رای و کام
نژادت ز کیست و چه نامی به نام
ز تخم که ای وز کدامی گهر
چه گوید همی مادرت از پدر
نکردیم بر کشته زارت زیان
دژم روی گشتی چو شیر ژیان
بدو گفت برزوی کای نام جوی
دلت شاد باد و فروزنده روی
پدر را ندیدم به چشم از بنه
همه سال ایدر بدم یک تنه
من و مادرم ایدر و چند زن
نیایی کهن باز مانده ز من
نیای مرا نام شیروی گرد
به نخجیر شیرش بدی دست برد
(کنون پیر گشته ست و بسیار سال
ورا چنبری شد همی برز و یال)
چنین گفت مادر که گاه بهار
بدین دشت بگذشت گردی سوار
نیای من آن پیر شوریده بخت
به نخجیر شیران بد و کار سخت
ز من آب کرد آرزو آن سوار
چو از دور دیدش مرا نامدار
چو دادم مر او را همی سرد آب
نگه کرد در من دلش شد کباب
فروماند بر جای وز بهر دل
فروشد دو پای دلاور به گل
کجا با دل خویش اندیشه کرد
سگالشگری یک زمان پیشه کرد
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
در آورد دیوار باره به بند
به باره برآمد چو مرغی به پر
در آویخت با من گو نامور
ز من مهر یزدان به مردی ربود
وزان جای برگشت بر سان دود
ندیدم دگر چهره آن سوار
ندانم کجا رفت و چون بود کار
به من بارور گشت مادر ازوی
نبودش جز او هرگزش هیچ شوی
چو افراسیاب این ز برزو شنید
به کردار غنچه همی بشکفید
بدو گفت کای مرد پهلو نژاد
زمانه ز نیکیت هم نیک داد
بیابی ز من دولت وکام تو
به شاهی کشد پس سرانجام تو
همان کشور و دخترم آن توست
همه لشکر من به فرمان توست
ز توران زمین تا به ماچین وچین
تو را شهریاران کنند آفرین
نبیند جهان کس به آیین تو
سپهر چهارم کشد زین تو
زمین هفت کشور تو را بنده شد
به پیش تو گردون پرستنده شد
ز برزیگری رستی و کار سخت
به گردون بر آرد تو را نیک بخت
یکی کار پیش است ما را بزرگ
کزو خیره گردد دو چشم سترگ
مرا کرده پیری چنین ناتوان
تو را هست نیروی و بخت جوان
بدان گه که من چون تو بودم به سال
قوی گردن و سینه در خورد یال
همه آرزو جنگ شاهان بدی
زمانه ز بیمم هراسان بدی
دل شیر و چنگال شیر ژیان
ز تیر و ز تیغم بدندی نوان
هماوردم ار کوه بودی به جنگ
ز گُرزم شدی نرم چون خاره سنگ
به میدان نیامد کسی پیش من
که نه جوشنش گشت بر تن کفن
کنون پیر گشتم شمیده شدم
چو چنگ دلیران خمیده شدم
ندارم دل و توش آیین جنگ
کجا گشت چون بید لرزان دو چنگ
یکی آرزو دارم اکنون به دل
نباید که باشیم خوار و خجل
که در دست تو نیست آن بس گران
نپیچی ز پیکار گند آوران
یکی مرد از ایران پدید آمده ست
که بند یلان را کلید آمده ست
چه هامون وکوه و چه دریا و دشت
ز سم ستورش همی چیره گشت
به توران زمین نامداری نماند
که منشور شمشیر او بر نخواند
دل جنگ جویان ازو شد به درد
نیارد کسی جنگ او یاد کرد
چه شیر و چه جادو چه دیو و چه پیل
چه کوه و چه هامون چه دریای نیل
گه کینه در پیش چشمش یکی ست
کجا گر فراوان و گر اندکی ست
یکی رخش دارد به زیر اندرون
به بیشه ز شیران روان کرده خون
ابا این همه مردی و زور دست
تو را همچو او مرد باید دو شست(؟)
ز بالای او زان تو برتر است
به مردی و نیرو ز تو کمتر است
بر آنم که با تو نتابد به جنگ
گرش چند در رزم تیز است چنگ
کنون گر تو با او نبرد آوری
سر نامور را به گرد آوری
تو را باشد این لشکر (و) بوم وبر
ز دریای چین تا به مرز خزر
سپهر و ستاره گواه من است
که این گفته آیین و راه من است
چو بشنید برزوی ازو این سخن
دلش گشت پر کین ز مرد کهن
چنین داد پاسخ که ای شهریار
چه نام جهانجوی گرد سوار؟
چنین گفت افراسیاب آن زمان
که آن نامورگرد خسرو نشان
تهمتنش نشستن بود سیستان
که بادا همیشه کنام ددان
چه گویی کنون چاره کار چیست
برین رای با ما تو را رای چیست؟
چه گویی درین ای پناه سپاه
در اندیشه با او چه سازیم راه
جوان این سخن چون ز خسرو شنید
به درد دل از کینه آهی کشید
چنین داد پاسخ به افراسیاب
که شاها ازین کار چندین متاب
چو از گیتی این رنج باشد تو را
پس این پادشاهی چه باید تو را
همانا تو را خود دل جنگ نیست
چو شاهان پیشین تو را سنگ نیست
که چندین سخن گویی از یک سوار
به نزدیک آن لشگر نامدار
چو جنگی نباشد دل اندر برت
چرا تاج شاهی نهی بر سرت
به دیان دادار و روز سپید
به گردون گردان و تابنده شید
به فرخنده فرخ مه فوردین
به ایوان بزم و به میدان کین
که گر دل برین کار پرکین کنم
مر این مرد را خاک بالین کنم
ز خون روی ایران چو دریا کنم
نشست تو را بر ثریا کنم
کنون گر بفرمایدم شهریار
نشینم ابر باره راهوار
بسازیم لشکر به ایران شویم
به پیکار آن نره شیران شویم
به پیروز بخت رد افراسیاب
کنم دشت ایران چو دریای آب
ستانم ز کیخسرو آن تاج و تخت
نمانم بر آن بوم شاخ درخت
همه بومشان جمله ویران کنم
کنام پلنگان و شیران کنم
چو افراسیاب این شنید از جوان
دل پیر سر گشت ازین شادمان
بفرمود کآرند ده بدره زر
همان تاج و آن یاره با گهر
ز دیبای زربفت رومی سه تخت
چنان چون بود در خور نیک بخت
دو صد خوب رویان ماچین و چین
(ز دیبا سراپرده و اسب و زین)
(دو صد بارگیر تکاور به زین)
صد استر همه بار دیبای چین
ز زین و لگام و جناغ خدنگ
رکاب مرصع جناق پلنگ
دو صد جوشن و تیغ (و) برگستوان
همان نیزه و تیر و گُرز گران
همان گوسفند و بز و بوم و بر
همان زر دینار و در و گهر
بیاورد گنجور اندر زمان
بر شاه ترکان و مرد جوان
به برزو سپردش همه سر به سر
چو گلبرگ بشکفت پس نامور
چو برزو بدان خواسته بنگرید
جز از خود به گیتی کسی را ندید
نیایش کنان پس زبان برگشاد
ستایش کنان خاک را بوسه داد
وز آنجا به نزدیک مادر دوان
بیامد چو خورشید روشن روان
به مادر سپرد آن همه خواسته
ازآن خواسته دل شد آراسته
به مادر چنین گفت کای نیک روز
روان را بدین خواسته بر فروز
کزین گونه کس خواسته دیده نیست
همان گوش کس نیز بشنیده نیست
به مادر چنین گفت برزوی شیر
که مارا جزین داد شاه دلیر
بدان تا من و رستم زال زر
بکوشیم در جنگ با یکدگر
ببرم سرش را به زاری ز تن
تنش سینه باز سازم کفن
چو بشنید مادر فغان بر کشید
سرشکش ز دیده به رخ بر چکید
بزد دست (و) برکند موی از سرش
بدرید جامه همه بر برش
خروشان و گریان بدو گفت بست
که کرده ست هرگز بدین گونه دست(؟)
همه آرزو جنگ شیران کنی
مرا خاکسار دلیران کنی
به روز جوانی به زر و درم
مشو غره جان را مگردان دژم
به دینار و دیبا و اسب و گهر
فروشد کسی جان و سر ای پسر؟
که این شاه توران فریبنده است
بدی را همه ساله کوشنده است
بسی بی پدر کرد فرزند را
بسی کرد ویران برومند را
بسا کس که گشتش سر از تن جدا
به گفتار این دیو نر اژدها
زبهر فزونی تو این رنج تن
ز دل دور کن آز و بیخش بکن
بر اندیش ازین ای گو انجمن
نباید که یاد آوری گفت من
و دیگر که آن شیردل نیک مرد
که با وی همی کرد خواهی نبرد
به مردی ز خورشید پیداتر است
به پیکار از شیر شیداتر است
دل شیر دارد تن ژنده پیل
چه هامون به پیشش چه دریای نیل
ز دیوان جنگی نترسد به جنگ
به مردی بر آرد ز دریا نهنگ
بسا شیر مردان که او کشته کرد
زکشته بسی دشت چون پشته کرد
دلیران ترکان فزون هزار
همه نامداران خنجرگزار
چو کاموس جنگی و خاقان چین
چو فغفور و چون شنگل دوربین
چو منثور ایلا چو عحعار گرد
همان چنگش گرد با دست برد
دگر نامور گرد سهراب شیر
که پیل ژیان آوریدی به زیر
چه اکوان دیو و چه دیو سپید
که از جان ز رزمش شدند نا امید
نگه کن بدین نامداران که من
به پیش تو گفتم از آن انجمن
به مازندران و به توران که ماند
که منشور تیغ ورا بر نخواند
تو زین نامداران نه ای بیشتر
ازین درکه رفتی مرو پیشتر
چو بشنید برزو ز مادر سخن
دگرگونه اندیشه افکند بن
بدو گفت ای مام تنگی مکن
مرا از یلان نیز ننگی مکن
که جز خواست دیان نباشد دگر
ز تقدیر او کس نیابد گذر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، گرسیوز به برزوی شیر پیام میدهد که به آرامی نزد او بیاید و از او میخواهد که به جستجوی نبرد نرود؛ زیرا در دشت کسی نیست که با برزوی شیر جنگ کند. برزوی شیر، با بیل به سمت گرسیوز میآید و در مورد هویتش و نسبش صحبت میکند. او توضیح میدهد که مادرش از یک سوار نامدار صحبت کرده و نشان میدهد که همیشگی بوده و در پی نبرد با دشمنان است. افراسیاب نیز از برزوی شیر خواسته که با او به نبرد برود و از او قدردانی میکند. اما برزوی شیر با احتیاط نسبت به دلایل این نبرد و قدرت حریفان اعتراف میکند و به خواست مادرش گوش میدهد که او را از جنگ و کینه دور میسازد. والدین برزوی شیر به او هشدار میدهند که نباید فریب وعدههای فریبنده افراسیاب را بخورد، زیرا او میتواند به سادگی جان افراد را بگیرد. برزوی شیر وعده میدهد که راه صحیح را پیدا کند و برای دفاع از سرزمینش آماده شود.
هوش مصنوعی: پس از آن، گرسیوز را صدا زد که از آنجا به سرعت و به شکل باد بیاید.
هوش مصنوعی: به آرامی و با نرمی به نزد من بیا، من با شیرینی و لطافت او را به دام میاندازم.
هوش مصنوعی: زبان خود را با تندی به کار نبر، زیرا این رفتار میتواند به تو آسیب برساند و مشکل به وجود بیاورد.
هوش مصنوعی: سردار با آرامش و اطمینان به سمت او حرکت کرد و موهایش بر تنش مانند نیزهای ایستاده شده بود.
هوش مصنوعی: وقتی به فردی پرخاشجو نزدیک میشوی، تماشای کارهای او انسان را شگفتزده میکند و باعث میشود که در برابر او دچار حیرت شود.
هوش مصنوعی: او را دید که در حالاتی پریشان و وحشتزده مانند فیل مستی است و در دستش ابزار سنگینی شبیه به بیل دارد.
هوش مصنوعی: فرمانده از دور صدا زد وقتی که یک شاخه درخت با وزش تند باد لرزید.
هوش مصنوعی: به چربی گفت: ای کسی که نامت همیشه جلب توجه میکند، چرا به طور بیدلیل خود را در معرض دید قرار میدهی؟
هوش مصنوعی: در این دشت جنگی نیست و کسی وجود ندارد که با آن بجنگد. مانند اینکه مهمانی در جایی سراغ ندارد که مورد بیاحترامی قرار گیرد.
هوش مصنوعی: ما از تو هیچ چیزی جز آب چشمه نصیب نگرفتیم، پس اینگونه پیچ و تاب نزن.
هوش مصنوعی: بیا تا با هم به پیش شاه برویم و به کاخ پر زرق و برق تو برسیم.
هوش مصنوعی: سر فرمانده شاه سرزمین توران بلند و سر به فلک کشیده است، مثل مشعل که در دستان ماچین و چین میدرخشد.
هوش مصنوعی: نواده فریدون و فرزند پشنگ در جستجوی راهی هستند که از این سنگهای خارا عبور کند.
هوش مصنوعی: اکنون ما به دنبال راهی هستیم که از تو بگیریم، بیآنکه خونریزی و کینهورزی کنیم.
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز این را گفت، برزوی شیر به آرامی و با شجاعت به سمت او آمد.
هوش مصنوعی: بیل بزرگ و سنگین به طور قوی و پر صدا مانند رعد و برق از ابرها به سمت بالا بلند شد.
هوش مصنوعی: تو بیان کردی که یک درخت آهنین وجود دارد که میوه میدهد، یا اینکه در دشت یک شیر نر به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: شجاع و با وقار و با دل پر از شتاب، به سوی افراسیاب آمد.
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص به نزد او رسید، زمین را بوسید و سپس شروع به صحبت کرد.
هوش مصنوعی: حاکم جهان او را با کلام شیرین و دلنشین نوازش کرد و در زمان مناسب به او جایگاه داد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد باطل عقیده و هوش، پدرت کیست و نامت چیست؟
هوش مصنوعی: از کدام مبدأ و منشا به وجود آمدهای و چه چیزی مادر تو از پدر تو میگوید؟
هوش مصنوعی: ما به خاطر مرگ تو غمگین نشدهایم، زیرا تو با چهرهای شاداب و قوی همچون شیر جوان شدهای.
هوش مصنوعی: برزو به او گفت: «ای یار، نام تو همیشه یادت باشد، امیدوارم دلت شاد باشد و صورتت همیشه درخشان و نورانی بماند.»
هوش مصنوعی: من هر سال فقط به یاد پدر بودم و او را هرگز به چشم ندیدم.
هوش مصنوعی: من و مادرم اینجا هستیم و چند زن دیگر که از نسلهای گذشته به جا ماندهاند و من همچنان با آنها ارتباط دارم.
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره به این دارد که نیاکان من از نسل فردی شجاع و دلیر هستند و در میدان نبرد همواره برتری داشتهاند. این ارث و میراث شجاعت و دلیری در خون من جاری است.
هوش مصنوعی: این شخص اکنون سالهای زیادی را سپری کرده و به سن پیری رسیده است و در حال حاضر، موهایش به رنگ سپید درآمده و حالت برزنجی پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: مادر این طور گفت که زمانهایی در فصل بهار، در این دشت، سوارانی عبور میکنند.
هوش مصنوعی: پدر بزرگ من، آن مرد سالخورده و بینصیب، در شکار شیران و درگیر با کارهای دشوار بود.
هوش مصنوعی: وقتی آن سوار مرا از دور دید، آرزوی خود را به من آب داد و احساس خوشایندی در من ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که او را در آب سرد گذاشتم، او به من نگاه کرد و دلش به حال من سوخت و آتش گرفت.
هوش مصنوعی: دلاور در جایی ایستاده و برای رضایت دلش، دو پایش را به گلی میفروشد.
هوش مصنوعی: کجا میتوانست با دل خود فکر کند، در حالی که یکی به او نگفت که یک زمان به شغلی مشغول شود؟
هوش مصنوعی: او از چنگال فتراک (تله) آزاد شد و با مهارت کمند (طناب) را بهکار گرفت تا دیوار (محافظت) را به بند بکشد.
هوش مصنوعی: چون مرغی معلق به پرواز درآمد، بر بارهای بلند نشسته و با من صحبت کن. نام آور و معروف باش.
هوش مصنوعی: من از جانب مهر یزدان به مردی شایسته روبرو شدم و پس از آن، احساس کردم که به نقطهای بازگشتهام که مانند دود پراکنده شده است.
هوش مصنوعی: دیگر چهره آن سوار را ندیدم و نمیدانم او کجا رفته و کارش چگونه است.
هوش مصنوعی: مادر من به خاطر او بارور شد و هیچ همسری جز او نداشت.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این خبر را از برزو شنید، مانند غنچهای که باز میشود، شاد و سرخوش شد.
هوش مصنوعی: او به مردی گفت: ای پسر از نسل نیک، زمانه از خوبی تو نیز نیکو خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر تو از من خوشبختی و خواستهات را بگیری، در نهایت تو به مقام شاهی خواهی رسید.
هوش مصنوعی: کشورم و دخترم، هر دو متعلق به تو هستند و تمام نیروهای من تحت فرمان تو هستند.
هوش مصنوعی: از سرزمین توران تا ماچین و چین، تو را ستایش میکنند و برایت بزرگان و فرمانروایان احترام قائل هستند.
هوش مصنوعی: هیچ کسی در این دنیا نمیتواند به زیبایی و شکوه تو بنگرد، چرا که آسمان چهارم به خاطر وجود تو آن را به دوش میکشد.
هوش مصنوعی: زمین به خاطر حضور تو، هفت سرزمین را زیر سلطهاش قرار داده و آسمان نیز به عبادت تو پرداخته است.
هوش مصنوعی: از کار در fields و مشکلات رهایی پیدا میکنی و به لطف آسمان، به سرنوشت خوب و خوشی میرسی.
هوش مصنوعی: یک کار مهم و بزرگی در پیش داریم که باعث شگفتی و حیرت بسیاری میشود.
هوش مصنوعی: من به خاطر پیری ناتوان شدهام، اما تو هنوز جوان و توانا هستی و از بخت خوبی برخورداری.
هوش مصنوعی: در آن زمان که من نیز مانند تو بودم، سالها پیش، گردنم قوی و سینهام به اندازهای بود که میتوانستم با یال اسب رقابت کنم.
هوش مصنوعی: همه آرزوها و خواستههایم در زمانهای که شاهان در حال نبرد هستند، به خاطر ترسم از اوضاع بد، از بین رفته و دچار نگرانی شدهام.
هوش مصنوعی: دل مانند شیر و چنگال آن نیز چنین است، زیرا برای مبارزه با تیر و شمشیر آماده است و در برابر خطرات ناتوانی نشان نمیدهد.
هوش مصنوعی: اگر تو کوه استقامت و استواری داشتی، در نبرد با من همچون سنگی نرم و شکننده خواهی بود.
هوش مصنوعی: هیچکس به میدان نیامد پیش من مگر اینکه از زرهاش به عنوان کفن استفاده شده بود.
هوش مصنوعی: حالا پیر شدهام و مانند چنگی که دلیران مینوازند، خم و فرسوده شدهام.
هوش مصنوعی: من نه دل دارم و نه توان نبرد، پس چطور میتوانم در این میدان مانند بیدی لرزان مقاومت کنم؟
هوش مصنوعی: من تنها یک آرزو دارم که اکنون نباید دل ما خوار و شرمنده باشد.
هوش مصنوعی: چیزی که در دست تو نیست، ارزش زیادی دارد. پس از درگیری با کسانی که زندگی را خراب میکنند، پرهیز کن.
هوش مصنوعی: مردی از ایران برآمده که دارای قدرت و شجاعت بینظیری است و به راحتی میتواند بر یلان (جوانمردان و دلاوران) حکومت کند و آنها را تحت کنترل خود درآورد.
هوش مصنوعی: حتی کوهها، دریاها و دشتها هم به قدرت و نفوذ آن یال نازک و زیبا تسلیم شدهاند.
هوش مصنوعی: در سرزمین توران دیگر کسی نیست که به قدرت شمشیر او افتخار کند یا معروف باشد.
هوش مصنوعی: دل جنگجویان به خاطر او دردی عمیق را تجربه کردند و هیچکس نمیتواند جنگ او را فراموش کند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در طبیعت وجود دارد، از شیر و جادو گرفته تا دیو و فیل، از کوه و بیابان گرفته تا دریاچه نیل، همه در دنیای ما وجود دارند.
هوش مصنوعی: گاه دیدن کینهای در چشمان او یکسان است، چه کم باشد و چه زیاد.
هوش مصنوعی: یک اسب دارد که زیر بدنش در جنگل، خون شیران را به راه انداخته است.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو قدرت و توانایی زیادی داری، باید کسی مانند او را پیدا کنی که بتواند با دست خودش، کارهای بزرگ انجام دهد.
هوش مصنوعی: او از بلندای خود به تو بالاتر است، اما در مردانگی و قدرت از تو ضعیفتر است.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که با تو به نبرد نروم، حتی اگر چنگالهایت در جنگ تیز و خطرناک باشند.
هوش مصنوعی: اکنون اگر تو به مبارزه برآیی، میتوانی نام معروف او را به جمع بیاوری.
هوش مصنوعی: تو باید فکر کنی که این نیروها و سرزمینها از دریای چین تا مرز خزر در دستان تو هستند.
هوش مصنوعی: آسمان و ستارهها شهادت میدهند که این سخن، روش و اصول زندگی من است.
هوش مصنوعی: زمانی که برزویه این حرفها را از او شنید، دلش از کینه نسبت به آن مرد سالخورده پر شد.
هوش مصنوعی: چنین پاسخ داد: ای فرمانروا، این مردی که جهان را میجوید و بر اسب سواری میکند، چه نامی دارد؟
هوش مصنوعی: افراسیاب در آن زمان که آن پادشاه نامدار و بزرگ ظاهر شد، چنین گفت:
هوش مصنوعی: در این جا به مردی به نام تهمتن اشاره شده که نشیمنش در سیستان است و او باید همیشه آماده مقابله با ددان باشد. ددها به موجودات خطرناک و وحشی اشاره دارند، بنابراین او باید برای رویارویی با تهدیدات همیشه در حالت آمادهباش باشد.
هوش مصنوعی: حالا بگو که برای این مشکل چه تدبیری داری؟ نظر تو در این مورد چیست؟
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از نگرانی و تفکر دربارهی تصمیمگیری و راهحلهایی است که باید برای مقابله با مشکلات یا چالشها اتخاذ کنیم، به ویژه زمانی که در شرایط سختی به سر میبریم.
هوش مصنوعی: جوان وقتی این حرف را از خسرو شنید، به خاطر حس کینهای که در دل داشت، آهی عمیق کشید که نشان دهندهی درد و ناراحتیاش بود.
هوش مصنوعی: افراسیاب به شاه پاسخ داد که از این کار دست برندار.
هوش مصنوعی: اگر این دنیا و مشکلاتش برای تو رنجآور است، پس چه نیازی به سلطنت و قدرت داری؟
هوش مصنوعی: تو همانند شاهان قدیم، دل و ارادهای نخواهی داشت که در جنگ و نبرد به کار آید. تو از جنس سنگ و خُود سختی نیستی.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در مواجهه با یک جمعیت بزرگ یا نیروهای معروف، نمیتوان تنها با گفتن چند کلمه یا صحبت کردن از یک شخص خاص، بر اهمیت و توانایی آن سوار یا شخصیت تاثیرگذار تاکید کرد. به عبارت دیگر، وقتی که در برابر قدرت و اعتبار یک گروه یا لشکر قرار میگیریم، نیازی نیست که جزئیات بیشتری را بیان کنیم؛ خود آن سوار و حضورش کافیست برای نشان دادن ارزش و اعتبارش.
هوش مصنوعی: اگر جنگی در درون قلبت وجود نداشته باشد، پس چرا بر سرت تاج پادشاهی میگذاری؟
هوش مصنوعی: به خدا و روز روشن سوگند که به آسمان و خورشید درخشان.
هوش مصنوعی: در روزگار خوش و در ماه فرخنده، به محل شادمانی و میدان جنگ میرویم.
هوش مصنوعی: اگر بر این کار سخت دلم را آسوده کنم، میتوانم این مرد را به خاک زیر سرم بگذارم.
هوش مصنوعی: اگر از خون و رنج مردم ایران دریا بسازم، تو را به اوج و مقام بلند میرسانم.
هوش مصنوعی: الان اگر مرا مورد توجه پادشاه قرار دهی، مانند ابرهای بیهوا در آرامش و راحتی زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: بیایید ارتشی بسازیم و به ایران برویم تا با شیران نر مبارزه کنیم.
هوش مصنوعی: من دشت ایران را مانند دریایی از آب به پیروزی افراسیاب میسپارم.
هوش مصنوعی: اگر تاج و تخت کیخسرو را بگیرم، روی این زمین باقی نخواهم ماند.
هوش مصنوعی: من همه جا را ویران میکنم و مکان زندگی پلنگان و شیران را به هم میزنم.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این را از جوان شنید، پیرمرد دلشاد و خوشحال شد.
هوش مصنوعی: او دستور داد تا ده دانه زر را آماده کنند، همانند تاج و آن دختر با جواهرات.
هوش مصنوعی: از پارچهی با ارزش و زیبا، سه تخت به گونهای ساخته شده که مناسب و شایستهی فرد خوش شانس و بختیار است.
هوش مصنوعی: در اینجا به دوصد چهره زیبا اشاره شده که به زیبایی و آراستگی خود میبالند. آنها با لباسهای مجلل و نازک در حال نوازش و آراستن هستند و نمایی شگفتانگیز از خود به نمایش گذاشتهاند. این تصویر نشاندهنده شکوه و زیبایی است که در دنیایی پراز تجمل و فضل وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر یک مرد جنگجو و قوی بر روی اسبی از زین سوار شود، ارزش و قدرت او برابر با صد استری است که بار دیبای چین را حمل میکنند.
هوش مصنوعی: از زین و لگام و لبههای شانه خورشید، قدرت و زیبایی مرکب مانند پلنگ با شکوه است.
هوش مصنوعی: دو صد زره و شمشیر و سپر، همچنین نیزه و تیر و گُرز سنگین.
هوش مصنوعی: همانطور که گوسفند و بز و دیگر حیوانات خود را حفظ میکنند، طلا و سکه و جواهرات هم همواره در اختیار انسانهاست و ارزش خود را دارند.
هوش مصنوعی: به خزانهدار بگو که در زمان پادشاهی ترکان، جوانی را به همراه بیاورد.
هوش مصنوعی: او را به برزو سپردند و تمام رازها را به او گفتند، همچون گلی که شکفته میشود و به نامی معروف تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: وقتی برزو به آن خواسته نگاه کرد، جز خود او در جهان کسی را ندید.
هوش مصنوعی: با ذکر دعا و نیایش، زبان به سخن آورد و با ستایش، خاک را بوسه زد.
هوش مصنوعی: او به سرعت به سمت مادرش آمد، مانند خورشید که با روشنی خود درخشان و شاداب است.
هوش مصنوعی: او تمام آرزوهایش را به مادر سپرد و به واسطه این آرزوها، دلش را زیبا و آراسته کرد.
هوش مصنوعی: به مادرش گفت که ای روز نیک، برای این خواسته باید تلاش کنیم و آن را به حقیقت تبدیل کنیم.
هوش مصنوعی: هیچ کس از این نوع خواستهاش دیده نمیشود و هیچ گوشدیگری هم آن را نشنیده است.
هوش مصنوعی: برزوی شیر به مادرش گفت که ما تنها این هدیه را از شاه دلیر دریافت کردهایم.
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که من و رستم زال به نبرد با یکدیگر بپردازیم، باید تلاشمان را برای جنگیدن بگذاریم.
هوش مصنوعی: من سرش را میبرم و با ناله و زاری، سینهاش را از بدنش جدا کرده و کفن میکنم.
هوش مصنوعی: زمانی که مادر صدای ناله و فریاد را شنید، اشکها از چشمانش سرازیر شد و بر صورتش چکید.
هوش مصنوعی: دستش را بالا برد و موی سرش را کند، تمام لباسش را نیز برچید.
هوش مصنوعی: با ناراحتی و سر و صدای زیاد به او گفتند که هرگز به این شکل به کسی آسیب نرسانده است.
هوش مصنوعی: تمام آرزویم این است که من را مانند شیران محکم و نیرومند کنی، و به من قدرتی بدهی که در کنار دلیران قرار بگیرم.
هوش مصنوعی: در ایام جوانی، به ثروت و داراییها مغرور نشو و روح خود را ناامید نکن.
هوش مصنوعی: آیا کسی ممکن است جان و سرش را به خاطر پول، پارچههای گرانبها، اسب و جواهر بفروشد، ای پسر؟
هوش مصنوعی: این شاه فریبنده از سرزمین توران هر سال به دنبال بدی و فساد است.
هوش مصنوعی: بسیاری از فرزندان بیپدر شدهاند و بسیاری از جوانان قوی و پرقدرت به ویرانی و نابودی کشیده شدهاند.
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که به خاطر سخنان این دیو نر، سرشان از تن جدا شده است.
هوش مصنوعی: برای افزایش تواناییهایت، این زحمت و رنج جسمی را از دل دور کن و دلت را از آز و نگرانی خالی کن.
هوش مصنوعی: به فکر باش و در جمع، یادآوری نکن که من چه گفتهام.
هوش مصنوعی: و همچنین آن مرد دلیر و خوب که با او نباید به جنگ برخاست.
هوش مصنوعی: مردی که از خورشید روشنتر است، در نبرد شجاعتر از شیری است که در آسمان میدرخشد.
هوش مصنوعی: دلش جرأت و قدرت زیادی دارد، حتی اگر ظاهرش به هم ریخته و ضعیف باشد. چه زندهدریا و چه بیابان، برای او فرقی نمیکند.
هوش مصنوعی: هیچ کسی از جنگ نمیهراسد و در میدان جنگ، تنها یک مرد میتواند به رویارویی با دشواریها برآید، حتی اگر مانند نهنگ از دریا بزرگ و قوی باشد.
هوش مصنوعی: بسیاری از دلیران را او به قتل رساند، اما به اندازهای که کشته شدهاند، بر دشتها انبوهی از اجساد جمع شده است.
هوش مصنوعی: دلیران ترک، که تعداد آنها بسیار زیاد است، همه از نامآوران و دلاورانی هستند که شمشیرشان در دست است.
هوش مصنوعی: وقتی که کاموس، فرمانده جنگی و خاقان چین، در جنگها و میدانهای نبرد حضور دارند، همچون شاهان قدرتمند و با دوربینهای مخصوص، به تماشا و نظارت بر وقایع اطراف خود پرداختهاند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای من به بار میآورد مانند تندیس و مجسمهای است که با دست خودم ساختهام. من نتایج کار خود را میچشم و به آن میپالم.
هوش مصنوعی: سهراب، شیر دل و مشهور، به خاندانی بزرگ و با ویژگیهای برجسته معروف است که قدرت و زیبایی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: چه دیو سیاه و چه دیو سپید، زمانی که از درگیری و نبرد ناامید شدند، نشان میدهد که تمام موجودات، حتی دیوان، از شور و شوق جنگ دست میکشند.
هوش مصنوعی: به افراد برجستهای که در گذشته بودند نگاه کن، چرا که من در حضور تو از آن گروه صحبت کردم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به مازندران و توران، جایی برای ماندن نیست، زیرا هیچ چیز نمیتواند در برابر قدرت و شدت تیغ او تاب بیاورد. به عبارتی دیگر، قدرت او چنان زیاد است که هیچ کس نمیتواند با او مقابله کند.
هوش مصنوعی: تو از این قهرمانان برتر نیستی، پس چرا بیشتر از این به پیش بروی؟
هوش مصنوعی: وقتی برزو از مادرش صحبتها را شنید، به گونهای دیگر شروع به فکر کردن کرد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مادر، مرا در سختی قرار نده و از دلیران نیز خجالت نکش.
هوش مصنوعی: تنها اراده و خواست خداوند است که بر رویدادها تأثیر دارد و هیچ کس نمیتواند از تقدیر او فراتر برود یا از آن بگذرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.