واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
... چه غم که حلقه زنجیر قلعه زنجیر است
گلش ز نعمت دیدار سفره گر دارد
بگاه جنگ هم ابروی او بشمشیر است ...
... که زود قطع شود راه چون سرازیر است
تهیه سفر مرگ در جوانی کن
که زاد و راحله راه دور شبگیر است ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
... سوداگر بی مایه سود دو جهانیم
برگرد سراپای تو گشتن سفر ماست
ما را به وفاداری ما قدر شناسند ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
... بهر یاران قدردان واعظ
زین سفر ارمغان ما سخن است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
... پوشیدنیست چشم ز هر کار این جهان
الا تهیه سفر خود که دیدنی است
شاخ قدت خمیده ز بار شکستگی ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
... نشکستم استخوان چون نی بوریا عبث
مقصود از سفر گرو از عمر بردنست
تاکی دوی بکوه و کمر چون صدا عبث ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
... ضرور گشته ز خود رفتنی مرا ز غمش
ز کوی او سفر اما نمیتوانم کرد
عجب بلای سیاهی است زلف پر شکنش ...
... سراغ کعبه مقصود کرده ام واعظ
سراغ همسفر اما نمیتوانم کرد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
... بر سر آن سایه که نخل قد یار اندازد
نیست آسایش تن در سفر رفتن دل
عشق را قافله یی نیست که بار اندازد ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸
... خموشی تا مرا قفل دهن شد
ترقی از سفر در گردباد است
تنزل کار گرداب از وطن شد ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶
... عاقبت در دیده ات خوناب حسرت می شود
فرصت اندیشه برگ سفر واعظ کراست
زندگی ها صرف سامان اقامت می شود
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷
... در غریبی می فزاید قیمت اهل هنر
کز سفر پیوسته کالا پربهاتر می شود
حرص می بالد به خود چون سیم و زر گردد فزون ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱
... آهن آتش تا نبیند کی به فرمان می شود
می کند واعظ سفر افزون بهای مرد را
می فزاید قیمت گوهر چو غلتان می شود
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴
... هست میدان نگین وقت سواری بیشتر
از سفر کردن شود کس دلنشین عالمی
آب را گردد ز رفتن خوشگواری بیشتر ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷
... باین سامان ره دور عدم را چون توان رفتن
بکن ای واعظ بی فکر فکر این سفر بهتر
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴
... توهم بجوی پی درد خود دوا برخیز
ترا که بهر سفر توشه پختن است ضرور
نگشته تا که خموش آتش بقاء برخیز ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۷
... این راه را تمام بآغوش رفته ام
دور و دراز شد سفر بیخودی مرا
گویا ببوی زلف تو از هوش رفته ام ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶
ز غصه جان نبری بی حذر ازین مردم
بمنزلی نرسی بی سفر ازین مردم
بهند سایه دیوار فقر کن سفری
امید سود چه داری دگر ازین مردم ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶
... وقت این خانه بدوشان همه صبح وطنست
شام غربت نبود در سفر درویشان
همچو داغی که سیاهی فگند از همت ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۳
... صدای ریختن آبروست خندیدن
سفر برون برد از طبع مرد خامی ها
کباب پخته نگردد مگر به گردیدن ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹
... سرشکی کآید از شرم گناه از چشم من بیرون
نگردد بی سفر هرگز کمالی مرد را حاصل
نفس کی حرف گردد تا نیاید از دهن بیرون ...
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۲
... کز ضعف فتاده است سرشکم ز روانی
چون تیر از این خانه مهیای سفر باش
آورد ز پیری چو قدت رو بکمانی ...