گنجور

 
واعظ قزوینی

به گوش آنکه بود بهره‌ور ز فهمیدن

صدای ریختن آبروست خندیدن

سفر برون برد از طبع مرد خامی‌ها

کباب پخته نگردد، مگر به گردیدن

ترا به سختی ایام می‌کنند آگاه

که چشم را سبب بینش است مالیدن

ز بی‌دماغی خود از سلوک اهل زمان

به این خوشم که ندارم دماغ رنجیدن

ز سطر رشته زنار خواندن این مضمون

که: کفر محض بود گرد خلق گردیدن!

ز بخل خرج، ره دخل بسته می‌گردد

که شیر پستان کم گردد از ندوشیدن

چه گوش پند شنو، چشم داری از مردم؟

چو هست کار تو واعظ، همیشه نشنیدن!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode