گنجور

 
واعظ قزوینی

میشود زین بندگیها، شرمساری بیشتر

زان بتقصیرم بود، امیدواری بیشتر

کوچکان را مینماید در نظر دولت بزرگ

هست میدان نگین وقت سواری بیشتر

از سفر کردن شود کس دلنشین عالمی

آب را گردد ز رفتن خوشگواری بیشتر

میبرد در خانه قربان کمان دایم بسر

بی سرانجامی شود از خانه داری بیشتر

هر قدر افزون شود زر، بیشتر نالد حریص

در پری دارد، نی انبان سوز و زاری بیشتر!

مایه نفرت شود کس را، بد اندیشی ز خصم

ز آن بود از دشمنانم چشم یاری بیشتر

بود فوجی چون جوانی پیش پیش ما دوان

شوکت ما بود وقت نی سواری بیشتر

شد دل پردرد بی آرامتر در زلف او

میشود بیمار را شب بیقراری بیشتر

بهر بیماران دوائی بهتر از پرهیز نیست

یابد ایمان صحت از پرهیزگاری بیشتر

گرم خویان میکشند از روزگار آزار بیش

لت خورد سنگی که دارد جزء ناری بیشتر

اهل همت را، نباید سر باین دنیا فرو

عیب باشد از بزرگان خرده کاری بیشتر

پاک گوهر لنگری بر خود نبندد از کمال

وزن گوهر کی شود از آبداری بیشتر؟!

ای که از پیری شوی نزدیکتر هر دم بخاک

بایدت هر روز گردد خاکساری بیشتر

صبر کن بر پند واعظ، زآنکه دارد بیش سود

زخم با مرهم کند چون سازگاری بیشتر!