گنجور

 
۲۴۴۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۶

 

... تا مار زمین باشی کی ماهی دین باشی

ما را چو شدی ماهی پس حمله به دریا کن

اندر حیوان بنگر سر سوی زمین دارد ...

مولانا
 
۲۴۴۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۲

 

... ستیران را چه نسبت با ستوران

در این دریا چه کشتی و چه تخته

در این بخشش چه نزدیکان چه دوران

عدم دریاست وین عالم یکی کف

سلیمانی است وین خلقان چو موران ...

مولانا
 
۲۴۴۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۴

 

... یکی دم هشتمت بهر چریدن

دل دریا ز بیم و هیبت ما

همی جوشد ز موج و از طپیدن ...

مولانا
 
۲۴۴۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۵

 

... عروسی بین و ماتم را رها کن

تو دریا باش و کشتی را برانداز

تو عالم باش و عالم را رها کن ...

مولانا
 
۲۴۴۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۲

 

... زمینی خود که باشد با غبارش

زمین و چرخ و دریا را بگردان

نیندیشم دگر زین خورده سودا

بیا دریای سودا را بگردان

اگر من محرم ساغر نباشم ...

مولانا
 
۲۴۴۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۱

 

... جیحون که به عشق بحر می رفت

دریا شد و محو گشت جیحون

در عشق رسید بحر خون دید ...

مولانا
 
۲۴۴۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۰

 

... اختران گویند از بالا که این خورشید چیست

ماهیان گویند در دریا که چه غوغاست این

آفتابش روی ها را می کند چون آفتاب ...

... ای خوش آوازی که آوازت به هر دل می رسد

شرح کن این را که گوهرهای آن دریاست این

مولانا
 
۲۴۴۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۴

 

... برگذشت از عرش و فرش این کاروان ای عاشقان

از لب دریا چه گویم لب ندارد بحر جان

برفزوده ست از مکان و لامکان ای عاشقان ...

... می نداند آسمان از ریسمان ای عاشقان

طرفه دریایی معلق آمد این دریای عشق

نی به زیر و نی به بالا نی میان ای عاشقان ...

مولانا
 
۲۴۴۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۷

 

... عاقلان از غرقه گشتن بر گریز و بر حذر

عاشقان را کار و پیشه غرقه دریا شدن

عاقلان را راحت از راحت رسانیدن بود ...

مولانا
 
۲۴۵۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۷

 

... لیک باقی وصف ها بستوده باشی جزو در

شمس حق و دین چو دریا کی شود داخل بدن

حق همی گوید منم هش دار ای کوته نظر ...

مولانا
 
۲۴۵۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۵

 

... مه نبات و حیوان و مه زمین مادرشان

همه عالم به یکی قطره دریا غرقند

چه قدر خورد تواند مگس از شکرشان

مولانا
 
۲۴۵۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۱

 

... که دمم بی دم تو چون اجل آمد بر من

دل چو دریا شودم چون گهرت درتابد

سر به گردون رسدم چونک بخاری سر من ...

مولانا
 
۲۴۵۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۵

 

... آمد اندر خانه همسایگان

کف برآورده ست این دریا ز عشق

سر فروکرده ست آن مه ز آسمان ...

مولانا
 
۲۴۵۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۷

 

... هر که او اندر دل نوح است رست

هر که در پستی است در دریا فکن

مولانا
 
۲۴۵۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۸

 

... چون نه ای بحری به بحر اندر مشو

قصد موج و غره دریا مکن

ور کنی پس گوشه کشتی بگیر ...

مولانا
 
۲۴۵۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۱

 

... دامان پر ز گوهر کرد و نشست بر سر

وز رشک تلخ گشته دریا که همچنین کن

از نیک و بد بریده وز دام ها پریده ...

مولانا
 
۲۴۵۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۲

 

ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن

ای زلف شب مثالش در نیم شب سحر کن ...

... در پیش آن سلیمان بر هر رهی حشر کن

آبی است تلخ دریا در زیر گنج گوهر

بگذار آب تلخش تو زیر او زبر کن ...

مولانا
 
۲۴۵۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۲

 

... درشکنم کوزه را پاره کنم مشک را

روی به دریا نهم نیست جز این راه من

چند شود تر زمین از مدد اشک من ...

مولانا
 
۲۴۵۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۳

 

... بسوز و پاره کن و بردران و برهم زن

چو تشنه ای دود استاخ بر لب دریا

نه موج تیغ برآرد ببردش گردن ...

مولانا
 
۲۴۶۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۱

 

ای هفت دریا گوهر عطا کن

وین مس ها را پرکیمیا کن ...

مولانا
 
 
۱
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۲۴
۱۲۵
۳۷۳