بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
مِنّت خدای را عزَّ وَ جَلّ که طاعتش موجبِ قُربَت است و به شُکر اندرش مَزیدِ نعمت. هر نفسی که فرو میرود مُمدِّ حیات است و چون بر میآید مُفَرِّحِ ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که برآید
کز عُهدهٔ شکرش بهدرآید؟
اِعمَلوا آلَ داودَ شُکراً وَ قَلیلٌ مِن عبادیَ الشَّکور
بنده همان به که ز تقصیرِ خویش
عُذر به درگاهِ خدای آورد
وَر نه سِزاوار خداوندیاش
کس نتواند که به جای آورد
بارانِ رحمتِ بیحسابش همه را رسیده و خوانِ نعمتِ بیدَریغَش همهجا کشیده. پردهٔ ناموسِ بندگان به گناهِ فاحش نَدَرد و وظیفهٔ روزی به خطایِ مُنکَر، نَبُرَد.
ای کریمی که از خزانهٔ غیب
گَبر و تَرسا وظیفهخَور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن ایننظر داری
فرّاشِ بادِ صبا را گفته تا فرشِ زُمُرُّدی بِگُستَرد و دایهٔ ابرِ بهاری را فرموده تا بَناتِ نَبات، در مَهدِ زمین بپرورد. درختان را به خَلعَتِ نوروزی، قبایِ سبز ورق در بر گرفته و اَطفالِ شاخ را به قدومِ موسمِ ربیع، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده. عصارهٔ نالی به قدرت او شهدِ فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخلِ باسق گشته.
ابر و باد و مَه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بَهرِ تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
در خبر است از سَرور کائنات و مَفْخَرِ موجودات و رحمتِ عالَمیان و صَفوتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم،
شفیعٌ مطاعٌ نَبیٌ کریم
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم
چه غم دیوارِ امّت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موجِ بحر آن را که باشد نوح، کشتیبان
بَلَغَ الْعُلیٰ بِکمالِهِ، کَشَفَ الدُّجیٰ بِجَمالِهِ
حَسُنتْ جَمیعُ خِصالِه، صَلُّوا علیه و آلِهِ
هر گاه که یکی از بندگان گنهکارِ پریشانروزگار، دست اِنابت به امید اِجابت به درگاه حق جلَّ و علا بردارد، ایزد تعالی در وی نظر نکند. بازش بخواند باز اِعراض کند. بازش به تضرّع و زاری بخواند؛ حق سبحانه و تعالی فرماید:
یا ملائکتی قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غَیری فَقد غَفَرتُ لَهُ
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده همی شرم دارم.
کَرَم بین و لطف خداوندگار
گُنه بنده کردهست و او شرمسار
عاکفانِ کعبهٔ جلالش به تقصیرِ عبادت معترف، که ما عَبَدْناکَ حقّ عبادتِک و واصفانِ حلیهٔ جمالش به تحیّر منسوب، که ما عَرَفناکَ حقَّ مَعرِفتِک.
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز؟
عاشقان، کشتگان معشوقند
بَر نیاید ز کشتگان آواز
یکی از صاحبدلان سر به جَیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت مستغرَق شده. حالی که از این معامله باز آمد یکی از دوستان گفت: از این بُستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟ گفت: به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیهٔ اصحاب را، چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.
ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند
کآن را که خبر شد، خبری باز نیامد
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اوّلِ وصفِ تو ماندهایم
ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است و صِیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قَصْبُ الْجَیبِ حدیثش که همچون شکر میخورند و رُقعهٔ مُنشئاتش که چون کاغذ زر میبرند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد؛ بلکه خداوند جهان و قطب دایرهٔ زمان و قائممقام سلیمان و ناصر اهل ایمان اتابک اعظم مظفر الدنیا و الدین ابوبکر بن سعد بن زنگی ظِلُّ اللهِ تَعالیٰ في أَرضِهِ؛ رَبِّ ارْضَ عَنهُ و أَرْضِه، به عین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده، لاجرم کافّهٔ اَنام از خواص و عوام به محبت او گراییدهاند که الناسُ عَلیٰ دینِ مُلُوکِهم.
زآن گه که تو را بر من مسکین نظر است
آثارم از آفتاب مشهورتر است
گر خود همه عیبها بدین بنده در است
هر عیب که سلطان بپسندد، هنر است
گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
و لیکن مدّتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
اللّهمَ مَتِّعِ المسلمینَ بطولِ حیاتِه و ضاعِفْ جمیلَ حَسَناتِه و ارْفَعْ دَرَجةَ أَوِدّائه و وُلاتِه وَ دَمِّرْ عَلیٰ أَعْدائه و شُناتِه بما تُلِيَ في القرآنِ مِنْ آیاتِهِ اللّهُم آمِنْ بَلَدَه و احْفَظْ وَلَدَه
لَقَد سَعِدَ الدُنیا بهِ دامَ سَعدُه
وَ أَیَّدَهُ الْمَولیٰ بِأَلوِیَةِ النَّصرِ
کذلکَ یَنْشَأُ لینةٌ هو عِرقُها
و حُسنُ نباتِ الْأَرضِ من کَرمِ الْبَذرِ
ایزد، تعالی و تقدّس، خطهٔ پاک شیراز را به هیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امان سلامت نگه داراد.
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بُوَد چو تویی سایهٔ خدا
امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک
مانند آستان درت مأمن رضا
بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر
بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا
یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس
چندان که خاک را بُوَد و باد را بقا
یک شب تأمل ایام گذشته میکردم و بر عمر تلفکرده تأسف میخوردم و سنگ سراچهٔ دل به الماس آب دیده میسفتم و این بیتها مناسب حال خود میگفتم:
هر دم از عمر می رود نفسی
چون نگه میکنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی
خجل آن کس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و بار نساخت
خواب نوشین بامداد رحیل
باز دارد پیاده را ز سبیل
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت
وآن دگر پخت همچنین هوسی
وین عمارت به سر نبرد کسی
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدّار
نیک و بد چون همی بباید مُرد
خنک آن کس که گوی نیکی بُرد
برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس، ز پیش فرست
عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غَرّه هنوز
ای تهیدست رفته در بازار
ترسمت پُر نیاوری دستار
هر که مزروع خود بخورد به خوید
وقت خرمنش خوشه باید چید
بعد از تأمل این معنی، مصلحت چنان دیدم که در نشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراهم چینم و دفتر از گفتهای پریشان بشویم و مِنبعد پریشان نگویم.
زبان بریده به کنجی نشسته صُمٌّ بُکمٌ
به از کسی که نباشد زبانش اندر حُکم
تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس، به رسم قدیم از در درآمد. چندان که نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد، جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبّد بر نگرفتم. رنجیده نگه کرد و گفت:
کنونت که امکان گفتار هست
بگو ای برادر به لطف و خوشی
که فردا چو پیک اجل در رسید
به حکم ضرورت زبان در کشی
کسی از متعلقان مَنَش بر حَسَب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم، که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند، تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش. گفتا: به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم بر نیارم و قدم بر ندارم مگر آن گه که سخن گفته شود به عادتِ مألوف و طریقِ معروف که آزردن دوستان جهل است و کفّارت یمین، سهل و خلاف راه صواب است و نقص رای اولوالالباب؛ ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام.
زبان در دهان ای خردمند چیست؟
کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیلهور؟
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است
به وقت مصلحت آن به، که در سخن کوشی
دو چیز طَیرهٔ عقل است، دم فرو بستن
به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
فی الجمله زبان از مکالمهٔ او در کشیدن قوّت نداشتم و روی از محاورهٔ او گردانیدن مروّت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق.
چو جنگ آوری با کسی برستیز
که از وی گزیرت بود یا گریز
به حکم ضرورت سخن گفتم و تفرجکنان بیرون رفتیم در فصل ربیع که صولت بَرد آرمیده بود و ایام دولت وَرد رسیده.
پیراهن برگ، بر درختان
چون جامهٔ عید نیکبختان
اول اردیبهشتماه جلالی
بلبل گوینده بر منابر قُضبان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لَآلی
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان
شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد، موضعی خوش و خرّم و درختان درهم. گفتی که خردهٔ مینا بر خاکش ریخته و عِقد ثریا از تارکش آویخته.
روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال
دَوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
آن پر از لالههای رنگارنگ
وین پر از میوههای گوناگون
باد در سایهٔ درختانش
گسترانیده فرش بوقلمون
بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد، دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضَیْمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده. گفتم: گل بستان را چنان که دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفتهاند: هر چه نپاید دلبستگی را نشاید. گفتا: طریق چیست؟ گفتم: برای نُزهت ناظران و فُسحت حاضران، کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عَیش ربیعش را به طَیش خریف مبدل نکند.
به چه کار آیدت ز گل طبقی؟
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شَش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
حالی که من این بگفتم، دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که اَلْکریمُ إِذا وَعَدَ وَفا. فصلی در همان روز اتفاق بَیاض افتاد، در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید. فی الجمله هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.
و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاهِ جهانپناه، سایهٔ کردگار و پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان، اَلمؤیِّدُ مِنَ السَّماء المنصورُ عَلَی الْأَعْداء، عَضُدُ الدَّولةِ الْقاهرة، سِراجُ الْمِلّةِ الْباهرةِ، جَمالُ الْأَنام، مَفخرُ الإِسلام، سَعدُ بنُ الاتابکِ الْاَعظم، شاهنشاه المعظم، مَولیٰ ملوکِ العربِ و العجم، سلطانُ الْبَرِّ وَ الْبَحر، وارثُ مُلْکِ سلیمان، مظفرالدین أَبی بکرِ بنِ سعدِ بنِ زنگی أَدامَ اللّهُ إِقبالَهُما و ضاعَفَ جَلالَهُما وَ جَعَلَ إِلیٰ کُلِّ خِیرٍ مَآلَهُما و به کرشمهٔ لطف خداوندی مطالعه فرماید.
گر التفات خداوندیاش بیاراید
نگارخانهٔ چینیّ و نقش ارتنگیست
امید هست که روی ملال در نکشد
از این سخن که گلستان نه جای دلتنگیست
علی الخصوص که دیباچهٔ همایونش
به نام سعدِ ابوبکرِ سعدِ بِنْ زنگیست
دیگر عروس فکر من از بی جمالی سر بر نیارد و دیدهٔ یأس از پشت پای خجالت بر ندارد و در زمرهٔ صاحبدلان مُتَجَلِّی نشود مگر آنگه که مُتَحَلّي گردد به زیور قبول امیر کبیر، عالِم عادل، مؤیّد مظفّر منصور، ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت، کَهفُ الفقرا، مَلاذُ الغُرَبا، مُربِّی الفُضَلا، مُحِبُّ الأتقیا، افتخار آل فارس، یَمینُ الْمُلْک، مَلِکُ الْخَواص، فَخرُ الدّولةِ وَ الدّین، غیاثُ الْإِسلامِ و المسلمین، عُمْدةُ الْمُلوکِ و السَّلاطین، ابوبکرِ بنِ أَبي نَصر، أَطالَ اللّهُ عُمرَهُ و أَجَلَّ قَدرَهُ و شَرَحَ صَدرَهُ و ضاعَفَ أَجْرَهُ که ممدوحِ اکابر آفاق است و مجموع مکارم اخلاق.
هر که در سایهٔ عنایت اوست
گنهش طاعت است و دشمن، دوست
به هر یک از سایر بندگان حواشی، خدمتی متعیّن است که اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند در معرض خطاب آیند و در محل عتاب، مگر بر این طایفهٔ درویشان که شکر نعمت بزرگان واجب است و ذکر جمیل و دعای خیر و اداء چنین خدمتی در غیبت اولیتر است که در حضور، که آن به تصنّع نزدیک است و این از تکلّف دور.
پشت دوتای فلک، راست شد از خرّمی
تا چو تو فرزند زاد، مادر ایام را
حکمت محض است اگر لطف جهانآفرین
خاص کند بندهای مصلحت عام را
دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر، زنده کند نام را
وصف تو را گر کنند، ور نکنند اهل فضل
حاجت مشّاطه نیست، روی دلارام را
تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی میرود، بنا بر آن است که طایفهای از حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن میگفتند، به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است، یعنی درنگ بسیار میکند و مستمع را بسی منتظر باید بودن تا تقریر سخنی کند. بزرجمهر بشنید و گفت: اندیشه کردن که چه گویم، به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم.
سخندان پرورده پیر کهن
بیندیشد، آنگه بگوید سخن
مزن تا توانی به گفتار، دم
نکو گوی، گر دیر گویی چه غم؟
بیندیش، وآنگه بر آور نفس
وزآن پیش بس کن، که گویند بس
به نطق آدمی بهتر است از دَواب
دَواب از تو به، گر نگویی صواب
فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عزّ نصره، که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر؟ اگر در سیاقت سخن دلیری کنم، شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده و شبه در جوهریان جوی نیارد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد و منارهٔ بلند بر دامن کوه الوند پست نماید.
هر که گردن به دعوی افرازد
خویشتن را به گردن اندازد
سعدی افتادهایست آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده
اول اندیشه وآنگهی گفتار
پایبست آمدهست و پس دیوار
نخلبندی دانم، ولی نه در بستان و شاهدی فروشم، ولیکن نه در کنعان.
لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی؟ گفت: از نابینایان که تا جای نبینند، پای ننهند.
قَدِّمِ الْخروجَ قبلَ الْوُلوج، مردیت بیازمای وانگه زن کن.
گرچه شاطر بود خروس به جنگ
چه زند پیش باز رویین چنگ
گربه شیر است در گرفتن موش
لیک موش است در مصاف پلنگ
اما به اعتماد سِعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرائم کهتران نکوشند، کلمهای چند به طریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اللّه در این کتاب درج کردیم و برخی از عمر گرانمایه بر او خرج، موجب تصنیف کتاب این بود و بِاللّهِ التَّوفیق.
بمانَد سالها این نظم و ترتیب
ز ما هر ذرّه خاک افتاده جایی
غرض نقشیست کز ما باز ماند
که هستی را نمیبینم بقایی
مگر صاحبدلی روزی به رحمت
کند در کار درویشان دعایی
امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب، ایجاز سخن مصلحت دید تا بر این روضهٔ غَنّا و حدیقهٔ غَلبا چون بهشت، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد تا به ملال نینجامد.
باب اوّل: در سیرت پادشاهان
باب دوم: در اخلاق درویشان
باب سوم: در فضیلت قناعت
باب چهارم: در فواید خاموشی
باب پنجم: در عشق و جوانی
باب ششم: در ضعف و پیری
باب هفتم: در تأثیر تربیت
باب هشتم: در آداب صحبت
در این مدت که ما را وقت خوش بود
ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مراد ما نصیحت بود و گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: متن حاضر، مقدمهای از کتاب "گلستان" سعدی است که در آن به سپاسگزاری از خداوند و نعمتهای بیپایان او اشاره میشود. سعدی به اهمیت شکرگزاری نسبت به نعمتها و جلوگیری از غفلت از رحمتهای الهی تأکید میکند. او به زیباییهای طبیعت و حکمتهای زندگی بشری پرداخته و از شخصیتهای بزرگ، خصوصاً پیامبر اسلام، و مقام والای او یاد میکند. همچنین، نویسنده به تأمل در گذر زمان و ارزش دوستی و محبت در زندگی اشاره میکند. در انتها، فصول مختلف کتاب را معرفی میکند که موضوعات متفاوتی از جمله سیرت پادشاهان، اخلاق درویشان، قناعت، مهمانی و صلح را شامل میشود. سعدی میکوشد تا از طریق این فصول، آموزههایی را در مورد زندگی و رفتار انسانی به خواننده انتقال دهد.
سپاسگزاریم از خداوند -که عزیز و جلیل است- که فرمانبرداری از او باعث نزدیکی به اوست و شکرگزاری او سبب افزایش نعمتها میشود. هر نفسی که به درون میکشیم، ادامهدهندهٔ حیات است و وقتی که نفس را بیرون میدهیم، شادیآفرین است. بنابراین، در هر نفسی دو نعمت وجود دارد و بر هر نعمتی شکرگزاری لازم است.
چه کسی میتواند از عهدهٔ شکرگزاری او بربیاید؟ (هیچکس)
ای آل داوود، شکرگزاری کنید و کم هستند کسانی از بندگان من که شکرگزاری میکنند.
بهتر است بنده و مخلوق به خاطر کوتاهی خود از خداوند عذرخواهی کند و به درگاه او متوسل شود.
وگرنه که هیچکسی نمیتواند آنگونه که سزاوار و شایستهٔ خداوند است، شکرگزار باشد و شکرگزاری را بهجا بیاورد.
باران رحمت الهی بیحساب او بر همه نازل شده و سفرهٔ لطف و نعمت همهشمول او در همه جا گسترده است. پردهٔ عفت بندگان را به خاطر گناهان بزرگ هم ندراند و مقرر شدهٔ روزی آنها را به دلیل خطاهای ناپسند قطع نخواهد کرد.
ای بخشاینده، تو که از گنجینهٔ پنهان به همه، حتی آتش پرستان و مسیحیان، لطف و نعمت میرسانی.
قطعا دوستانت را از خودت نمیرانی، تو که اینطور به دشمنان خودت لطف و نظر داری.
به باد صبا که مثل فرشگستریست گفته تا بر روی زمین فرشی زمردین و سبز بگستراند و به ابرهای بهاری که مانند دایههای زمین هستند فرموده تا دخترکان گیاه را در گهوارهٔ زمین پرورش دهند. به درختان لباس پیشکش نوروزی بخشیده و انگار که عریانی درختان را با برگهای سبز پوشانده باشد و بر سر شاخههای جوان به میمنت رسیدن فصل بهار کلاهی از شکوفه گذاشته است. افشردهٔ نیهای باریک به لطف او شهدی برتر و خالص شده و دانههای خرما زیر نظر او به درختان بلند تبدیل شدهاند.
همهی عوامل مختلف طبیعت، از جمله ابر، باد، ماه، خورشید و حرکات آسمانی، همه تلاش میکنند تا تو بتوانی لقمهای به دست بیاوری و به سادگی و بیتوجهی از کنار آن گذر نکنی.
همه به خاطر تو سرگردان و مطیع هستند و این انصاف نیست که تو اطاعت نکنی.
در خبر است از آقا و والامنسب کائنات و افتخار موجودات و رحمت جهانیان و برگزیدهٔ آدمیان و نتیجهٔ زمان، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم.
مردی شفاعتکننده، پیرویشونده، پیامبری بزرگوار و نیکو، زیبا، خوشاندام، گشادهرو و آراسته.
غم و نگرانی برای مومنان نیست ، وقتی تو پشتیبان آن هستی. از طوفان و امواج دریا ترسی نیست وقتی نوح، کشتیبان کشتی باشد.
با پیمودن درجات کمال به اوج آن رسید، تاریکیها را با زیباییاش روشن کرد. ویژگیهایش همه زیبا و نیکو هستند، بر او و خاندانش درود بفرستید.
هر زمان که یکی از بندگان گناهکار و دردمند، با امید به اجابت دعا، دستهای خود را به قصد توبه به سوی خداوند-که جلیل و بلندمرتبه است- بلند کند، خداوند به او توجه نمیکند. اگر بار دیگر او دعا کند، باز هم خداوند روی برمیگرداند و اگر باز با زاری و التماس او را بخواند، خداوند -که پاک و برتر از توصیف است- میفرماید:
ای فرشتگانم، من از بندهام شرمنده شدهام و او جز من هیچکسی را ندارد، پس من او را بخشیدم.
دعوتش را پذیرفتم و خواستهاش را برآوردم، چرا که از دعا و درخواست زیاد بنده شرمنده شدهام.
لطف خداوند را ببین که گناه را بنده مرتکب شده است اما با این حال اوست که احساس شرمندگی می کند.
مقیمان کعبهٔ عظمتش به کوتاهی در عبادت اعتراف میکنند که ما نتوانستهایم تو را به اندازهٔ شایستهات بندگی کنیم و توصیف کنندگان زیباییاش متحیر و شگفتزدهاند که ما نتوانستهایم تو را به درستی بشناسیم.
اگر کسی دربارهی او از من بپرسد، منِ دلباخته چیزی نمیتوانم از او که بینشان است بگویم.
من مثل عاشقانی هستم که برای معشوق جان باختهاند و از کشتهشدگان صدایی برنمیآید.
یکی از افراد فرزانه در حال مراقبه بود و در دنیای مکاشفه غرق شده بود. وقتی به حالت عادی برگشت، یکی از دوستانش از او پرسید: چه چیزی از آن بوستان (کتاب دیگر سعدی) برای ما آوردهای؟ او گفت: به یاد داشتم که وقتی به درخت گل رسیدم، دامنم را پر از گلهای هدیه کنم، اما وقتی به آنجا رسیدم، بوی گل چنان مرا مسحور کرد که از خود بیخود شدم.
ای پرنده صبح، عشق را از پروانه یاد بگیر که در راه رسیدن به معشوق سوخت، جانش را از دست داد اما صدایش درنیامد و اعتراضی نکرد.
این افرادی که ادعا میکنند و فریاد برمیدارند که در جستجوی او هستند، بیخبرند و لاف دروغ میزنند. چرا که کسی که به آگاهی رسیده، از آگاهیای که دارد، چیزی نمیگوید.
ای که از هر نوع خیال، تصور، گمان، وهم، از هر آنچه که گفتهاند، شنیدهایم یا خواندهایم، برتر هستی...
میهمانی تمام شد و عمر ما به پایان رسید، اما ما هنوز در شروع توصیف مانده و درماندهایم.
ذکر خیر سعدی که در دهان عامهٔ مردم رواج پیدا کرده و شهرت کلامش در سرتاسر زمین پخش شده است و نوشتههای او (قصب الجیب لولهای فلزی بوده از طلا یا نقره که مثل نی دارای بندها و گوههایی بوده و در گذشته مطالب ضروری را در کاغذی نوشته، در آن لوله قرار داده و در گریبان میگذاشتند و به نوعی مانند دفترچهٔ همراه استفاده میشده. برای همین به آن قصب الجیب میگفتند که قَصب یعنی نی و جَیب یعنی گریبان) همچون شیرینی خورده میشود و برگهٔ نوشتههایش که مثل کاغذ زرین خرید و فروش میشود، نباید تنها عامل را سعدی در نظر گرفت. بلکه پادشاه عالم و مرکز دایرهٔ زمان و قائم مقام سلیمان و یاری دهندهٔ اهل ایمان، معلم بزرگ و کامیاب دنیا و دین، ابوبکر ابن سعد ابن زنگی، سایهٔ خداوند بر زمینش، خداوندا از او خشنود باش و خشنودش ساز، به چشم محبت و لطف به سعدی توجه داشته و او را بسیار تحسین کرده و دوستی صادق نموده. به همین دلیل، همه مردم، چه خاص و چه عام، به محبت او گرایش یافتهاند؛ که مردم به دین پادشاهان خود عمل میکنند.
از زمانی که نگاه تو بر منِ مسکین نگاه میکنی، آثار من از آفتاب هم مشهورتر شده است.
حتی اگر تمام عیبها در من وجود داشته باشد، چون آن عیب مورد پسند سلطان است، هنر محسوب میشود.
روزی در حمام، گِلی خوشبو از دستان دوستی به دستم رسید.
از او پرسیدم آیا تو مُشک هستی یا عنبر؟ که بوی دلانگیز تو مرا شگفتزده کرده است.
او گفت که من در ابتدا یک تکه گِل بیارزش بودم، اما چون مدتی کنار گلهایی خوشبو بودم و با آنها نشست و برخاست کردم، خوشبو شدم.
دوستی و همراهی با همنشینان باکمالات روی من اثر گذاشت و باعث شد که من هم باارزش بشوم، وگرنه من همان خاک و گِل ساده و بیارزشی هستم که همیشه بودهام.
خداوندا، مسلمانان را از طول حیات او بهرهمند کن و خوبیهایش را چندین برابر کن و مقام دوستان و حاکمانش را بالا ببر. دشمنان و بدخواهانش را نابود کن و به حقِ آنچه در قرآن خوانده میشود؛ خداوندا، کشورشان را در امان نگهدار و فرزندانش را حفظ کن.
به راستی که دنبا به وجود او سعادت یافت. سعادت او پاینده باشد و خداوند با پرچمهای پیروزی او را یاری کند.
که اینچنین میرویَد ساقهای که او ریشهٔ آن است. که خوبی و زیبایی گیاهِ زمین، بستگی به خوبی بذر آن دارد.
انشاءالله خداوند -که بلندمرتبه و پاک است- سرزمین مقدس شیراز را به واسطهٔ وجود حاکمان عادل و تلاش علمای اهل عمل تا روز قیامت در امنیت و سلامت حفظ کند.
سرزمین پارس از درد و مشکلات زمانه رنج نمیبرد، تا زمانی که کسی مثل تو که سایهٔ خدا هستی بر بالای سر آن قرار داری.
امروز هیچکس نمیتواند مانند آستان تو که پناهگاه امنیت و آرامش است، هیچ نشانی از خود در این دنیای وسیع باقی بگذارد.
بر عهدهٔ تو است که به یاد بیچارگان باشی و شکر نعمتها بر عهدهٔ ما و جزا و پاداش نزد خداوند جهان آفرین است.
الهی، از تو میخواهم که خاک ایران را از آسیب فتنه و نابودی حفظ کنی، همانطور که خودِ خاک و باد همیشه باقی خواهند ماند.
یک شب به یاد روزگار گذشته بودم و بهخاطر عمری که بر باد دادم متأسف و ناراحت بودم و سنگ کوچک دلم را با اشکهایم که مانند الماس هستند، سوراخ میکردم و این بیتها را متناسب با احوال خودم میگفتم:
به اندازهٔ هر لحظه و هر دم، یک نفس از عمر کم میشود و وقتی به وضعیت خودم نگاه میکنم، میبینم که مدت زیادی از عمرم باقی نمانده است.
ای کسی که پنجاه سال از عمرت گذشته و در خواب غفلت به سر میبری، مگر اینکه حواست به این پنج روز و مدت زمان بسیار بسیار کمِ باقیمانده باشد و از آن استفاده کنی.
شرمنده است آن کسی که از دنیا رفت و کاری انجام نداد، اویی که طبل کوچ کردنش را زدند (زمان مرگش رسید) و توشهای برای دنیای آخرت آماده نکرده بود.
خواب دلانگیز صبح مسافر، مسافرِ پیاده را از مسیر و رفتن دور میکند.
هرکسی که به دنیا آمد، خانهای جدید بنا کرد، رفت (مُرد) و جای خودش را به دیگری داد.
و آن یکی هوسهایی در سر داشت و این به هیچکجا نرسید.
دوستی که ناپایدار و باری به هر جهت است را دوست خود نگیر. چنین بیوفایی شایستهٔ دوستی نیست.
چون درنهایت چه نیک باشیم و چه بد بایست بمیریم، پس خوش به حال آن کسی که گوی نیکی و سعادت را با خود برد.
برگ و نامهٔ خوشی را برای آخرتت آماده کن. هیچکس بعد از مرگش دچار عافیت نخواهد شد. باید پیش از مرگ به فکر باشی.
زندگی مانند برف است و آفتاب تابستان را میبینم... زمان کمی مانده اما این خواجه هنوز غرق در غرور و توهم خود است.
ای کسی که هیچچیزی نداری و به بازار رفتی، میترسم دستِ پُر برنگردی!
هرکسی که کشت و محصول خود را در موقعی که کال و نارس بود خورد و استفاده کرد، در زمان جمعآوری به موقع و به جا، چیزی نخواهد داشت.
پس از این که به این موضوع فکر کردم، به این نتیجه رسیدم بهترین کار این است که که کنج عزلت بگیرم و از همنشینی با دیگران کناره بگیرم. دفترم را از این گفتههای پریشان پاک کنم و از این به بعد هم دیگر اینچنین ننویسم و نگویم.
کسی که زبان بریده باشد و در گوشهای بیهیچ صدایی نشسته باشد، بهتر از کسیست که زبانش را به درستی استفاده نمیکند.
تا روزی که یکی از دوستانم که در سفر با کاروان و کجاوه همراه من بود و در اتاقها و سکون همنشین؛ به روال گذشته از در وارد شد. او هر چقدر سعی کرد که با من سر صحبت و شوخی را باز کند و فضای گفتوگو را ایجاد، من جوابش را ندادم و سر از گوشهنشینی بیرون نیاوردم. او ناراحت شد و به من نگاهی کرد و گفت:
ای برادر، اکنون که فرصت صحبت کردن داری، با نیکی و خوشحالی صحبت کن...
چرا که وقتی فردا فرشتهٔ مرگ بیاید، بهناچار از سخن گفتن باز میمانی.
یکی از نزدیکان من او را از اتفاقی که افتاده آگاه کرد که سعدی تصمیمی قاطع گرفته تا باقی عمرش را در سکوت و انزوا بگذراند و تو هم اگر میتوانی بیخیال او شو، راه خودت را بگیر و برو. که او چنین جواب داد: به احترام بزرگواری و دوستی دیرینهام قسم، نفسی نخواهم کشید و هیچ قدمی بر نخواهم داشت مگر زمانی که سعدی لب به سخن باز کند به رسمی که آشنا بود و شکلی که پسندیده و هشدار که آزار دادن دوستان نادانی است و جبران سوگند ساده است و راه درستی نیست و برخلاف نظر و رأی خردمندان است که شمشیر علی در غلاف باشد و زبان سعدی در سکوت.
ای خردمند، زبانِ در دهان چیست؟ زبانِ در دهان مانند کلیدِ درِ صندوقِ گنج کسیست که هنری دارد.
وقتی درِ دهان بسته باشد، چیزی از هنر او مشخص نیست و کسی چه میداند که آیا او فروشندهٔ جواهر و جوهری است یا کسی که پیله میسازد؟ (تقابل دو حرفهٔ پرارزش و کمارزش)
هرچند که در نظر افراد بافهم و آگاه، سکوت نشانهٔ ادب است و کار نیکویی است، اما در مواقع مصلحت و نیاز بهتر است که لب به سخن باز کنی.
دو چیز نشان کمبود خرد و عقل و فهم است. یکی اینکه در زمانِ مناسبِ حرف زدن سکوت کنی و دوم اینکه در موقعی که باید سکوت کرد، حرف بزنی.
درنهایت، برای گفتوگو کردن با او توان نداشتم و بیتوجهی کردن به گفتگوی او را کار درستی ندیدم زیرا او همراه خوبی بود و دوستی راست و درست.
اگر میخواهی بجنگی، با کسی بجنگ که در جنگ با او یا راه چارهای داری یا راه فرار.
از سرِ ناچاری صحبت کردم و با خوشی به بیرون رفتیم در فصل بهار که حملهٔ سرما به پایان رفته بود و زمان گلهای سرخ فرا رسیده بود.
برگهای مانند پیراهنی بر تن درختها بودند. مانند جامههای عید بر تن انسانهای خوشبخت.
در آغاز اردیبهشت، بلبل با صدای خوشش بر سرِ شاخههای درخت که مانند منبرند آواز میخواند.
بر روی گل سرخ، قطرات شبنم نشسته است، مانند عرقی که بر روی چهرهٔ معشوقهای خشمگین، با رخساری سرخ شده از خشم نشسته باشد.
شب را در باغی زیبا با یکی از دوستان گذراندیم. جایی خوش آب و هوا و پر از درختان. انگار که دانههای لعاب خرد کاشی مینا بر روی زمین ریخته و گردنبندی از ستارههای آسمان به درختان آویزان شده بودند.
باغی است که آب نهرش گواراست و درختانش به زیبایی کنار هم قرار گرفتهاند و پرندگانش با آهنگ و هماهنگی، با نوایی خوش میخوانند.
این یکی پر از گلهای زیبا و رنگارنگ است و آن یکی پر از میوههای گوناگون.
باد در سایهٔ درختانش، مانند فرشی رنگارنگ در زیر پا گسترده است.
صبح که اندیشهٔ برگشتن بر نشستن پیروز شد و پیشی گرفت، او را دیدم که با دامنی پر از گل و ریحان و سنبل و گیاهان معطر میآید و با این وضع عزم برگشتن به شهر کرده است. به او گفتم: گلهای باغ همانطور که میدانی، باقی نمیمانند و روزگار گلستان هم ماندنی نیست. حکیمان هم گفتهاند: بهتر است به هر چیزی که پایدار نیست، دل نبندیم. او پرسید: «چاره چیست؟» گفتم: «برای سرور ناظران و لذت حاضران، میتوانم کتابی به نام گلستان بنویسم که بادهای خزان نتوانند به ورقهای آن دست درازی کنند و ناملایمات زمان نتواند خوشیهای بهار آن را به ناپسندیدگی و تلخی پاییز تبدیل کند.»
به چه درد تو میخورد طبقی از گل؟ از گلستان من یک ورق ببر!
گل همین چند روز اندک دوام میآورد ولی این کتاب گلستان تا ابد ماناست.
وقتی که من این صحبت را کردم، دامن گل را به زمین ریخت و دست به دامان من شد و گفت که فرد بزرگوار باید به وعدهها وفا کند. در همان روز فصل دیگری در پاکنویس آغاز شد. در نیکرفتاری و آداب گفتگو در شکل لباسی که مناسب سخنوران باشد و بلاغت نامهنگاران را افزایش دهد. درنهایت، هنوز از باغ گل بخشی باقی مانده بود که کتاب گلستان به پایان رسید.
و در حقیقت زمانی تمام شود که پسندیده بنماید در بارگاه شاه جهانپناه، سایهٔ خداوند، پرتو لطف و عنایت الهی، گنجی از زمان و پناهگاه امان، تایید شده از آسمان، پیروز بر دشمنان، بازوی دولت نیرومند، چراغ درخشان مردم، زیبایی انسانیت، افتخار اسلام، سعد بن اتابک بزرگوار، شاهنشاه بزرگ، فرمانروای پادشاهان عرب و ایران، سلطان خشکی و دریا، وارث پادشاهی سلیمان، آنکه دینش مورد یاری قرار گرفته ابوبکر بن سعد بن زنگی. خداوند بخت آن دو (پدر و پسر) را پایدار سازد، عظمتشان را دو چندان کند و هر چه خیر است برای عاقبتشان به ارمغان آورد و به توجه لطف شاهانه مطالعه فرماید.
اگر لطف و توجه خداوند متوجه کسی شود، او میتواند زیبایی و هنر را به طور شگفتآوری به تصویر بکشد، مانند یک کاخی پر نقش و نگار در چین و یا نقاشیهای کتاب مانی پیامبر (ارتنگ یا ارژنگ نام کتاب مانی پیامبر است).
امیدوارم که صحبت من باعث غم و ناراحتی شما نشود، زیرا که گلستان، جایی برای احساس دلتنگی نیست.
به ویژه برای اینکه مقدمهٔ فرخندهاش به نام مبارکِ ابوبکر ابن سعد ابن زنگی نوشته شده است.
دیگر عروس خیال من به خاطر نازیباییهایش سر بالا نمیآورد و نگاه ناامیدش را از شرم، به پشت پای خجالت دوخته است، به آن نگاه میکند و شرمگین است و در جمع صاحباندلان حاضر نخواهد شد، مگر آنکه آراسته شود به زیور پذیرش امیر بزرگ، عالم عادل، حامی پیروزی و نصرت، پناه تاج و تخت مملکت، مشاور حکمرانی و تدبیر کشور، پناهگاه بینوایان، پناه غریبان، تربیت کنندهٔ مهان، دوستدار پرهیزکاران، افتخار خاندان فارس، دست راست سلطنت، پادشاه خواص، افتخار دولت و دین، فریادرس اسلام و مسلمین، تکیهگاهِ پادشاهان و سلاطین، ابوبکر بن ابینصر، که خداوند عمرش را دراز گرداند و مقامش را ارجمند کند و سینهاش را سترگ سازد و پاداشش را مضاعف کند، که او مورد ستایش بزرگان عالم است و دارندهٔ باید و شایدهای اخلاق.
هرکس تحت حمایت و نعمت او باشد، گناهش پیروی کردن به حساب میآید و دشمنی با او مانند دوستی است.
بر گردن هر یک از بندگان پیرامون بارگاه، وظیفهٔ خاصی هست که اگر در انجام برخی از آنها کوتاهی کنند، مورد بازخواست و سرزنش قرار میگیرند. اما در مورد این گروه درویشان چنین است که باید شکر نعمت بزرگواران را به جا بیاورند و ذکر خوب و دعاهای خیر بگویند و انجام این کار در غیبت آنها مهمتر است تا در حضورشان. چرا که ادای آن در حضور به مصنوعی بودن و دروغ نزدیک میشود و این از آنچه باید انجام بدهند فاصله میگیرد.
آسمانها که پشتی خمیده داشتند، از شادی به حالت راست درآمدند چرا که مادر روزگار فرزندی که تو باشی را به دنیا آورد.
اگر لطف خداوند بندهای را خاص کند، حکمت محض است و این برای مصلحت عوام مردم است.
هرکس که زندگیاش پر از نیکی باشد و با نام نیکو زندگی کند، در نهایت به جاودانگی خواهد رسید، زیرا ذکر خیر او که به دنبالش میرود باعث زنده ماندن نامش در ذهنها خواهد شد.
چه اهل علم و دانش دربارهٔ تو صحبت کنند و چه نکنند، تو نیازی به آن نداری. مثل رخسارهٔ دلارامی که آنقدر زیباست که نیازی به آرایشگر و زیور ندارد.
کوتاهی و ضعفی که در ارائهٔ خدمت به حضرت پادشاه دارم به این دلیل است که تعدادی از حکمای هندوستان دربارهٔ فضایل بزرگمهر صحبت میکردند و در پایان تنها عیبی که برای او آوردند این بود که در سخن گفتن کند است و مخاطب باید مدت زیادی منتظر بماند تا او حرفی بزند. بزرگمهر این صحبتها را شنید و گفت: فکر کردن در مورد آنکه چه میگویم بهتر است از اینکه پشیمان باشم که چرا گفتم.
آن کسی که به دانایی و تجربه رسیده است، ابتدا با تفکر و تعمق به موضوعی فکر میکند و سپس سخن میگوید.
تا جایی که میتوانی بیهوده چیزی نگو. حرفهای مفید و سنجیده بزن و اگر لازم است برای سنجیدن حرفت و فکر کردن قبل از گفتن، کمی زمان بگذاری و دیرتر جواب بدهی، هیچ اشکالی ندارد.
فکر کن و بعد نفست را بیرون بده و حرف بزن و قبل از آنکه دیگران بگویند کافیست، بس کن و حرف نزن، خودت حرف زدن را بس کن.
انسان به واسطهٔ نطق (در یک معنی سخن گفتن و در یک معنی تفکر و اندیشه که به نسبت مضمون بیت معنی دوم درستتر است) از حیوانات بهتر است. ولی اگر به صواب، درست و بهجا حرف نمیزنی، همان حیوانات از تو بهتر باشند.
در هر حال چگونه میتوان در حضور پادشاه بزرگ -پیروزیاش بزرگ و گرامی باد- که جایگاه تجمع اهل دل و مرکز علمای برجسته است، سخن گفت؟ اگر بخواهم با شجاعت صحبت کنم، حماقت کرده باشم و کمترین دستاوردی را به محضر عزیز (فروغی مینویسد: عزیز نام خوانسالار مصر است و این جمله اشاره به آیهٔ ۸۸ سورهٔ یوسف دارد که برادران یوسف به یوسف گفتند ای عزیز، ما و خانوادهٔ ما را سختی و قحطی رسیده و با مایهای اندک پیش تو آمدهایم) برده باشم و مشخص است که گوهر بدلی در نزد جواهرفروشان ارزشی ندارد و چراغ در برابر عظمت و نور خورشید نوری ندارد و منارهای بلند در دامنهٔ کوه الوند، پست و حقیر است.
هر کسی که با دعوی و ادعاهای بزرگ خود را به چالش بکشد، در واقع خودش را به خطر میاندازد.
سعدی متواضعی یا بر زمین افتادهای آزاده است. کسی به جنگ بر زمین افتادگان نمیآید (ایهامی در افتادهٔ نخست هست و جناسی بین دو واژه).
ابتدا باید اندیشید و سپس به حرف زدن برخاست. همانطور که اول پایبست و پیِ خانه ساخته میشود و سپس دیوار آن.
من میدانم که چگونه نخلبندی کنم اما نه در باغ که آنجا بهتر از من بلدند و بنده و غلام زیبارو میفروشم، اما نه در سرزمین کنعان که خودشان یوسف را دارند.
از لقمان پرسیدند که از چه کسی حکمت آموختهای؟ او پاسخ داد: از نابینایان، زیرا آنها تا زمانی که چیزی را نسنجند، پا بر زمین نمیگذارند.
قبل از ورود، خروج را بسنج. ابتدا مردانگیات را بسنج و سپس زن بگیر.
هرچند که خروس در کار جنگیدن ماهر و چابک است، ولی نباید در برابر بازِ رویین چنگ ادعایی کند.
گربه در شکار موش قوی و توانا است، اما در برابر پلنگ، مانند موش ضعیف به شمار میآید.
اما با تکیه بر بزرگواری و اخلاق نیک شخصیتهای بزرگ که از نقصها و خطاهای بندگان و زیردستان چشم میپوشند و در افشای اشتباهات خردمنسبان و افراد پست و حقیر تلاش نمیکنند، من چند کلمه به صورت مختصر از داستانها، اشعار و حکایات و رفتارهای پادشاهان گذشته -که خداوند رحمتشان کند- در این کتاب آوردهام و بخشی از وقت و عمر گرانبهای خود را صرف نگارش این کتاب کردهام، دلایل و ماجرای نوشتن این کتاب اینها بود و امیدواریم توفیق و یاری خداوند شامل حال ما شود که توفیق از سوی خداست.
سالها این نظم و ترتیب برجا بماند، حتی اگر از ما هر ذرهٔ خاکی در جایی پخش باشد.
هدف این است که رد و نقشی از ما به جا بماند، چون برای هستی و وجود خودم بقایی نمیبینم.
تا که شاید روزی فردی صاحبدل از سر مهر، برای حال درویشان دعا کند.
با دقت در ساختار کتاب و پیراستن فصول، کوتاهی سخن حکم کرد که این باغ طربانگیز و پردرخت، مانند بهشت از هشت باب (فصل) تشکیل شود و از هر کدام مختصر و کوتاه نوشته شد تا از خستگی و دلزدگی خواننده جلوگیری کند.
فصل اول: دربارهٔ شخصیت و ویژگیهای پادشاهان
فصل دوم: درمورد اخلاق درویشان
فصل سوم: دربارهٔ ارزش قناعت
فصل چهارم: دربارهٔ مزایای سکوت و خاموشی
فصل پنجم: درمورد موضوع عشق و جوانی
فصل ششم: در مورد ناتوانی و پیری
فصل هفتم: درمورد اثر تربیت
فصل هشتم: درمورد راه و رسم گفتگو
در این مدت که ما از زندگی خوب و خوشی برخوردار بودیم، سال ششصد و پنجاه و ششم بعد از هجرت پیامبر بود (سال ۶۵۶ هجری قمری).
ما هدفمان نصیحت بود و گفتیم که کار را به خدا سپردهایم و رفتیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
خوانش آقای محمدی
این مدعیان در طلبش بیخبرانند – مدعیان در طلبش باید به صورت یکجا و یک ترکیب خوانده شود (مدعیاندرطلبش)
قسمت 29 صِیت سخنش که در بسیط زمین رفته – صِیت به فتح ص خوانده شده
قسمت 81 اَلمؤیِّدُ مِنَ السَّماء – الْسَماء خوانده شده
قسمت 81 ملوکِ العربِ و العجم ملوک العربل و العجم خوانده شده
قسمت 92 به آخِر جز این عیبش ندانستند – آخر به فتح خ خوانده شده
خوانش آقای فلاح
با سپاس از زحمتی که کشیده اند و کاری بس بزرگ انجام داده اند
بخش 7 وظیفهٔ روزی به خطای مُنکَر، نَبُرد. – روزی خواران خوانده شده است هرچند در برخی نسخه ها آمده است اما صحیح نیست.
قسمت 10 قدوم مَوسمِ ربیع – مَوسِم، مُوسم خوانده شده، اسم زمان بر وزن مَفعل صحیح است.
بخش 13 صلی الله علیه و سلم – آله اضاف کرده اند
بخش 26 این مدعیان در طلبش بیخبرانند – در خبرش خوانده شده اما نسخه ها، در طلبش آورده اند.
بخش 28 مجلس تمام گشت و به آخِر رسید عمر – آخِر به صورت آخَر خوانده شده
بخش 29 رَبِّ ارْضَ عَنهُ – ارضَ به سکون ض خوانده شده
بخش 34 و لیکن مدّتی با گُل نشستم – ولیکِن به فتح کاف خوانده شده
بخش 47 خَجِل آن کس که رفت و کار نساخت - خَجِل به کسر خ خوانده شده
بخش 55 ای تهیدست، رفته در بازار – دست به کسر خوانده شده باید وقف شود. (تهی دست قید حالت است.)
بخش 62 نقص رای اُولُوالأَلباب – نقص، نقض خوانده شده - اُولُو الأَلباب به صورت اُولِی الأَلباب خوانده شده
بخش 64 که جوهر فروش است یا پیله ور – جوهر، گوهر خوانده شده (در نسخه ها جوهر آمده است)
بخش 73 عِقد ثریا از تارکش آویخته – عِقد (گردنبند) به فتح عین خوانده شده
بخش 75 آن پر از لالْهای رنگارنگ – لالْهای ، لاله های خوانده شده
بخش 77 ضَیمَران به صورت ضَمیران خوانده شده (ضمیران هم صحیح است اما در نسخه ها ضیمران آمده است)
بخش 77 کتاب گلستان توانم تصنیف کردن – بعد از گلستان «را» خوانده شده. در نسخه ها چنین نیست.
بخش 80 مترسّلان را بلاغت بیفزاید – بیفزاید، افزاید خوانده شده
بخش 85 مگر آن گه که مُتَحلِّي گردد – مُتَحلّیٰ خوانده شده، این باب اسم مفعول ندارد
در بخش 85 تمام مواردی که باید با رفع خوانده شوند به جر خوانده شده است.
بخش 90 کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را – عَقَب به کسر قاف خوانده شده
بخش 92 به آخِر جز این عیبش ندانستند – آخِر، آخَر خوانده شده
بخش 97 شبه در جوهریان جوی نیارد – نیارد، نیارزد خوانده شده که با ندارد در جمله بعدی سجع ندارد.
بخش 106 اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان – سعت، وسعت خوانده شده (البته هر دو از نظر معنا یکی هستند)
خوانش آقای صیرفیان
با سپاس از زحمتی که کشیده اند و کاری بس بزرگ انجام داده اند
ما عَرَفناکَ حقَّ مَعرِفتِک. – حقَّ ، حقِّ خوانده شده (مجرور)
این مدعیان در طلبش بیخبرانند – مدعیان در طلبش باید به صورت یکجا و یک ترکیب خوانده شود (مدعیاندرطلبش)
قسمت 28 مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر – آخِر را آخَر خوانده اند
قسمت 29 رَبِّ ارْضَ عَنهُ – ارْضَ به کسر ض خوانده شده است.
قسمت 29 کافّهٔ اَنام – کافّه تشدید حرف ف خوانده نشده
قسمت 35 اللّهمَ مَتِّعِ المسلمینَ – مَتَّعَ خوانده شده
قسمت 35 بما تُلِيَ في القرآنِ – القرآنِ به نصب آخر (القرآنَ) خوانده شده
قسمت 37 دامَ سعدُه – دامِ خوانده شده
قسمت 37 أَیَّدَهُ الْمَولیٰ – ضمیر ه خوانده نشده و یاء به کسر خواند شده ( أَیِّدَ الْمَولیٰ)
قسمت 38 کذلکَ یَنْشَأُ لینةٌ هو عِرقُها – یَنْشَأُ لینةٌ، تَنْشَأُ لینةُ خوانده شده
قسمت 56 وقت خرمنْش به فتح نون خوانده شده و وزن به هم ریخته
قسمت 81 عَضُدُ الدَّولةِ الْقاهرة – عضد به فتح ض خوانده شده که معنای دیگری دارد.
قسمت 81 و ضاعَفَ جَلالَهُما وَ جَعَلَ إِلیٰ کُلِّ خِیرٍ مَآلَهُما – ضاعَفَ ، ضاعَفْ – جَعَلَ، جَعَلْ– مَآلَهُما، مُآلَهُما خوانده شده اند
قسمت 84 به نام سعدِ ابوبکرِ سعدِ بِنْ زنگیست - سعدِ بِنْ به صورت سعدِ ابِنِ خوانده شده و وزن دچار اشکال گردیده
قسمت 85 مُتَحَلِّي به صورت مُتَحَلّیٰ خوانده شده (این باب، اسم مفعول ندارد)
قسمت 85 حرکات آخر اکثرا ایراد دارد مخصوصا در ابتدای هر بخش
قسمت 85 أَجَلَّ قَدرَهُ و شَرَحَ صَدرَهُ و ضاعَفَ أَجْرَهُ – أَجَلَّ، شَرَحَ، ضاعَفَ به صورت أَجَّلْ، شَرَحْ، ضاعَفْ خوانده شده
قسمت 100 پایبست آمدهست و پس دیوار – آمده است خوانده شده و وزن دچار مشکل شده است
قسمت 103 قَدِّمِ الْخروجَ قبلَ الْوُلوج، - قَدِّمَ خوانده شده
همین شعر » بیت ۲۳
عاشقان، کشتگان معشوقند
بَر نیاید ز کشتگان آواز
عاشقان کشتگان معشوقند
هر که زندهست در خطر باشد
همین شعر » بیت ۱۰۸
غرض نقشیست کز ما باز ماند
که هستی را نمی بینم بقایی
غرض نقشی ست کز ما باز ماند
که هستی را نمی بینم بقایی
همین شعر » بیت ۱۵
چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
هر آنکس دید این قدرت سرود از گفته سعدی
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
همین شعر » بیت ۹۴
مزن تا توانی به گفتار دم
نکو گوی گر دیر گویی چه غم
«مزن بیتأمل به گفتار دم
نکو گوی اگر دیر گویی چه غم»
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۵۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.