Ilar Azizi در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶:
دوستان در اینجا منظور خیام حکیم کاملا واضح هستش" یک جام شراب صد دل و دین ارزد" خیلیا هستند که به اسم دین و دل به هزار کار ناپسند دست میزنند خب منظور خیام میگه مثلا اگ از شراب استفاده کنیو کار ناپسند کردی مشخص که بخاطر استفاده از شراب اختیار خودتو از کف دادیو انجام دادی ولی اونیکی از روی دین و دل دروغین بخواد به هدف منفی خودش برسه چی
پس واقعا یک جام شراب بهتر تا دل و دین خراب کنی
Ilar Azizi در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:
دوستانی که خیلی اصرار دارن خیام حکیم ،فقط از سر می و مستی این شعر های پر معنا رو میگه که ما نمیدونم اون لحظه در چه مکان و در برابر اصلا چه شخصی بوده .و...اصلا شما شعر نخون یا اصرار داری به دین خاصی ربط بدی برو همون کتاب مقدس دینت رو مطالعه کن هرچیزیو به مذهب متصل نکنید این اشخاص اصلا درکی از شعر ندارند.....
برگ بی برگی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:
دلِ من در هوای روی فرًُخ
بود آشفته همچون موی فرًُخ
فرُخ در معانی مختلفی مانندِ زیبا ، مبارک و نیکویی آمده است و حافظ یا انسانی که عاشق و در هوای دیدارِ چنین روی زیبایی ست دلی بی قرار و آشفته داشته ، هر لحظه در بیم و امید است که آیا شایستگی دیدارِ آن یارِ زیبارو را دارد یا خیر؟ فرًُخی که اصل و امتدادِ خداوند در همه انسانها ست و از روز الست یار و همراهِ انسان بوده است ، مویِ آشفته یا آنگونه که در مصراع بعد زلف نامیده شده ، تمثیلی از جذابیت های آن فرًُخِ زیبا روی است و کنایه ای از تجلیِ خداوند در جهانِ مادی .
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست
که برخوردار شد از روی فرًُخ
زلف همانطور که گفته شد کنایه از همه جذابیت های این جهانی ست که شامل نعمتهای بیشمار خداوند در این جهان می باشد ، هندو که نمادِ تیرگی و سیاهی ست در اینجا تمثیلی ست از بهره وریِ حداقلی از اینهمه زیبایی و جذابیت های زلفِ فرخ در این جهانِ مادی ، پس حافظ میفرماید بجز زلفِ فرًُخ ، آن هم در حدِ تیرگیِ هندو که توأم با غم و درد در این جهان است ، هیچکس یا انگشت شمار هستند که از رخسارِ زیبای او برخوردار شده باشد ، یعنی انسان به این جهانِ مادی آمده است تا به دیدار فرًُخ و یکی شدن با خداوند برسد اما به زلفِ فرخ ، آن هم در حدِ هندو قناعت میکند ، که اگر به دیدارش نایل شود ، میتواند به تمامیت و بهرمندیِ حداکثری و بدونِ غم و درد از نعمتهای این جهانیِ زلفش نیز برخوردار گردد.
سیاهی نیکبخت است آن که دائم
بود همراز و هم زانوی فرًُخ
گفته اند گِلِ آدم ابوالبشر تیره و سیاه رنگ بوده است ، پس سیاه در اینجا کنایه از انسان است و حافظ میفرماید انسانی به نیکبختی و سعادتمندی می رسد که وصلی دائم و پیوسته داشته باشد ، یعنی لحظه ای نیز از فرًُخِ و یادِ او جدا نشود ، با او راز و نیاز کرده و هم زانوی او بوده یا همنشینی وی را برگزیند تا سرانجام سپید روی و نیکبخت گردد.
شود چون بید لرزان ، سروِ آزاد
اگر بیند قدِ دلجویِ فرًُخ
حافظ میفرماید پس از آنکه انسان همراز و همنشینی فرًُخ را برگزید و همچون سروِ آزاد تا حدودی تعالی یافته و به دیدارش نایل شد باید حد و اندازه خود را بداند و گمان نکند در قواره آن یگانه سروِ عالم است ، زیرا اگر به بزرگی و عظمتِ دلربای او آگاهی یابد ، همچون بید بر خود می لرزد ، یعنی خود را بسیار کوچک و او را بینهایت خواهد دید ، مولانا نیز در این رابطه به سیاهی که موفق به دیدار فرًُخ و سپید روی شده است میفرماید؛ نازنینی تو ولی در حدِ خویش / الله الله پا منه از حد بیش ، حافظ از بزرگی و عظمتِ حضرتش ، دل جویی ، دل ربایی و مهربانی آن فرًُخ زیبا را می بیند .
بده ساقی شرابِ ارغوانی
بیادِ نرگسِ جادوی فرًُخ
شراب ارغوانی همان شرابِ عشق است ، پس حافظ از ساقی یا انسانی که با خداوند یکی شده و از رویِ فرًُخ برخوردار شده است درخواست ِ شرابِ عشق و معرفت می کند ، نرگس یا چشمانِ فرًُخ جادوست ، یعنی با دریافت چنین شرابی ست که نگاهِ انسان به هستی تغییر نموده و او نیز از منظرِ چشمِ خداوند که سراسر مهربانی ، بخشش ، گذشت و فراوانی ست به جهان می نگرد و صفاتِ خداوند در او تجلی می یابد .
دوتا شد قامتم همچون کمانی
زِ غم پیوسته چون ابروی فرًُخ
اما حافظ از بارِ غمِ عشقِ چنین فرًُخی قامتش دوتا و همچون کمان خمیده شده است ، غم فراقی که دایمی بوده و همچون اَبروی حضرت دوست پیوستگی دارد ، یعنی وصلی دائم و رسیدنِ به مقصدی در کار نیست و هرچه هست راه است که باید پیموده شود ، هرچند معدود انسانهایی چون حافظ و مولانا از دیدارِ رخسارِ فرًُخ خویش برخوردار شده اند .
نسیمِ مُشک تاتاری خجل کرد
شمیمِ زلفِ عنبر بوی فرًُخ
زلف در اینجا خرد و هشیاری اصیلِ زندگی ست ، عنبر ماده ای خوشبو ست که آنرا از دلِ ماهی به همین نام بیرون می آورند و حافظ در اینجا عنبر را بر مُشک که بسیار خوشبو و گرانبها تر است ترجیح می دهد زیرا ماهی در آب است و آهو در خشکی ، پس خرد و هشیاری اصلِ خدایی انسان که آبِ زندگی در آن جریان دارد ، آنچنان شمیم و عطری دارد که حتی مُشکِ آهوی تاتاری را نیز شرمسار بوی آن زلف می کند .
اگر میلِ دلِ هر کس به جایی ست
بوَد میلِ دلِ من سویِ فرًُخ
با چنین توصیفاتی از زلف و رخسارِ زیبای فرًُخ میلِ انسان به جایی دیگر جای شگفتی دارد و شگفتا که دلِ ما انسانها به جاهای دیگری میل دارد ، اما حافظ هر کسی نیست و دلش فقط بسوی فرًُخِ خود متمایل است و بس .
غلامِ همتِ آنم که باشد
چو حافظ بنده و هندویِ فرًُخ
حافظ میفرماید اما رسیدن به چنان مرتبه ای که انسان فقط میل بسوی او داشته باشد همتی بلند می طلبد و هر کس چنین اهتمامی از خود نشان دهد وی خود را غلامِ همتش می داند و در صورتی که بتواند چنان همتی را از خود نشان دهد آن شخص نیز همچون حافظ بنده و غلامِ هندویِ آن فرًُخ ِ زیبا روی خواهد بود ، یعنی دلش به عشقِ آن فرًُخ زیبا روی زنده خواهد شد .
مجتبی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۶ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۱ - تهیدست:
دو شاه بیت غزل این جاست :
مادری بوسه بدختر میداد
کاش این درد به دل میگنجید
من کجا بوسهٔ مادر دیدم
اشک بود آنکه ز رویم بوسید
یادت هزاران هزار بار گرامی... بانو اعتصامی...
شایان در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۲۸ در پاسخ به همیرضا دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱:
خواهش میکنم
همیرضا در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۱۱ در پاسخ به شایان دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱:
با سپاس از یاری جنابعالی، درست به نظر میرسد.
شایان در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۲۳ در پاسخ به همیرضا دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱:
با سلام گمان میکنم وزن شعر یه این صورت باشد: (U-U-)(-U-)(U-U-)(-U-). یا اگر اشتباه نکنم به صورت مفاعلن فاعلن مفاعلن فاعلن
شایان در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۳۲ در پاسخ به nabavar دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۱:
محبت کردین، ممنون از لطفتون
شایان در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۳۲ در پاسخ به الف رسته دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۱:
با تشکر از شما، روز خوبی داشته باشید
عباس نوری بیگ لو یی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۶:۵۵ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:
شهریار عزیز در این سروده ی سراسر احساس خویش، خاطرات کودکی خود را چنان با ذوقِ درآمیخته با حسرت بیان می کند، که حتی اگر فوق دکترای ادبیات آزری، آذری و ترکی هم داشته باشی، اما یک بار پرواز بی هوای کبک رمیده در صحرا و فرار خرگوش آرمیده در لانه اش زیر بوته را تجربه نکرده باشی، که ندانی الان باید بترسی، یا ذوق کنی یا اینکه برای گرفتن آن خرگوش و کبک بدنبالش بدوی یا اینکه خنده ی عشقعلی دایی جانت را تماشا کنی که به این غافلگیری ات می خندد، نمی توانی روح این بیت از شهریار را درک کنی "حیدر بابا کهلیک لرین اوچاندا، کول دیبینن دوشان قالخیب قاچاندا؛ . . . بیزدن ده بیر مومکون اولسا یاد ائله، . . . "
قضیه پرواز کبک و فرار خرگوش نیست، قضیه یادآوری خاطرات تکرار نشدنی دوران خوشی است که دیگر بازنمی گردد و شهریارِ عاشق و به دور افتاده از آن دوران، یک جورایی خواهش می کند که برای هرکس چنین دوران خوشی ایجاد شد یاد او هم بیفتد و یک یادش بخیر شهریار بگوید.
یاد شهریار و تمامی کسانی که در این شعر از آنها یاد شده به خیر.
یاد املقمان عمه و عشقعلی دایی من هم به خیر که تمام کودکی من سراسر از آن خاطرات خوش و بیادماندنی و متاسفانه برگشت ناپذیر است.
داود پورسلطان در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:
با سلام خدمت هموطنلن فرهیخته
من از انجایی که به فرهیختگی دوستان نیستم لذا از ظن خود یار این شعر شدم و یاد قسمتی از کارتن پلنگ صورتی افتادم که یک جاروبرقی بود و همه چیز را جارو میکرد تا اینکه چیزی نماند و در اخر سر جارو قسمت موتور را در خود کشید و همه جارو هم تمام شد و هیچی نماند و در بی چون غرق شد
احتمالا بلیک ادواردز هم وقتی این قسمت کارتن را مینوشته کفی افیون خورده
امیرحسین فیض شاهی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷۱:
تاکه شدم رهروقوم یقین.... ساکن کوی معین شدم
عبدالعزیز میرخزیمه در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۳ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۳:
چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد
این بیت شورانگیز ملی به صورت فوق سروده ی فردوسی نیست بلکه با تصرف در مصراعی از شاهنامه و ساختن مصراعی دیگر برای آن به نادرست به نام فردوسی مشهور شده است. در داستان رستم و سهراب , هجیر که از معرفی رستم به سهراب تن می زند و بیم دارد که سهراب او را به سبب این تجاهل و سر پیچی بکشد اینگونه خود را دلداری می دهد :
اگر من شوم کشته بر دست اوی
نگردد سیه, روز چون آب جوی
چو گودرز و هفتاد پور گزین
همه پهلوانان با آفرین
نباشد به ایران تن من مباد
چنین دارم از موبد پاک یاد
رجوع کنید به کتاب دفتر خسروان نوشته دکتر آیدنلو صفحه 202 از مقدمه کتاب این کتاب برگزیده ای از شاهنامه هست
عبدالعزیز میرخزیمه در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۲ در پاسخ به اتابای اتابای دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶:
سپاس فراوان
شیرینکام در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱:
چه نیکو گفته اند که غزل عارفانه را حضرت مولانا و غزل عاشقانه را حضرت سعدی به اوج رسانده اند.
شیرینکام در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱:
درود
در بیت آخر حضرت سعدی ایجاز را به کمال رسانده:
گویند سعدیا مکن، از عشق توبه کن --- مشکل توانم و نتوانم که نشکنم
پر از اندیشه، به دور از عبارت پردازی و اطناب، در نهایت زیبایی،
دقت کنید چند فعل در این بیت آمده
و چه اندازه از معنی در چه مقدار سخن نهاده شده
هنگامه مهدوی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:
هنگامه مهدوی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:
درود
فقط میخام یه سوال بپرسم
اگر لغت آدم برگرفته از آ+دم باشد و اگر دم همان دمیدن نفس یا همان روح خداوند باشد ممکن است آ حرف اول اسم خدا باشد؟
نادر.. در ۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:
درود داود عزیز
احتمالا آنگونه که مرسوم است، قصد داشتهاند بخشی از مصرع را دو بار بخوانند و سکون حرف آخر کلمهی آدم را با صدای اُ پر کردهاند..
مجتبی در ۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۸ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۳: