گنجور

حاشیه‌گذاری‌های عبدالعزیز میرخزیمه

عبدالعزیز میرخزیمه


عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۱ در پاسخ به ساعد دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۰:

با سپاس در برنامه 753 گنج حضور هم این غزل را استاد شهبازی شرح داده اند

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶۰:

این غزل را استاد شهبازی در برنامه 753 از گنج حضور شرح داده اند

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۷ - حکایت:

دوستان خود لغت "زِحام" به معنای : "ازدحام ، انبوهی" می باشد . رجوع کنید به شرح بوستان از استاد فقید ادبیات ،  "غلامحسین یوسفی" . 

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۴ ماه قبل، جمعه ۱ دی ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۵ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳:

بیت 106 : اگر من شوم کشته بر دستِ او / نگردد سیه,روزِ چون آبِ جو

با این حساب باید گفت آقای مشیری اشتباه کرده است. همین شکل فوق از بیت 106درست هست همانطور که در متن نیز بهمین صورت آمده است زیرا آب جو , کنایه از روشنی است و آب  در معنی روشنی و روانی , در شاهنامه فراوان بکار رفته است برای نمونه :

تو این آبِ روشن مگردان سیاه 

که عیب آورد بر تو بر , عیب خواه

هجیر که بدست سهراب اسیر شده, با خود میگوید : اگر من رستم را به سهراب نشان ندهم و در نتیجه او مرا بکشد ( بیت 83) روزِ چون آب جوی روشنِ ایرانیان تیره نخواهد شد . کشته شدن من مهم نیست و زیانی به ایرانیان نخواهد رساند

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳:

بیت 75 : چنین داد پاسخ مر او را هُجیر / که شاید بُدن کآن گَوِ شیرگیر

بیت 76 : کنون رفته باشد به زاولسِتان / که هنگام بزم است بر گلسِتان

"شاید بُدَن" در بیت 75 = شاید بودن , احتمال دارد

بیت 79 : مرا با تو امروز پیمان یکی است / بگوییم و گفتار ما اندکی است

"پیمان یکی ست" در بیت 79 = یکی پیمان است ( پیمانی است). یعنی من امروز با تو پیمانی دارم ( عهد می بندم), به اختصار سخن بگوییم

بیت 85 : "سخن ,گفت, ناگفته چون گوهر است/ کجا ناپسوده به سنگ اندر است"

بیت 86 : "چو از بند و پیوند یابد رها / درخشنده مُهری بوَد با بها

کجا = که . 

ناپسوده = نابسوده = دست نخورده , لمس نشده .

به سنگ اندر = در سنگ 

مُهر = گویا به معنای نگین انگشتری , زیرا مُهر را بر روی نگین انگشتری نقش می کنند

بی بها = آنقدر ارزشمند که قیمت نمیشه روش گذاشت . درانتهای بیت 86  در بعضی نسخ "با بها" هم ضبط شده بنده "با بها" را بیشتر درست میدانم

یعنی : (خسرو) گفت : سخنِ گفته نشده مانند گوهری دست نخورده در اندرون سنگ است و چون از قید سنگ آزاد شود نگینی درخشان و گرانبها میشود

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۴ در پاسخ به جمشید احمدی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱:

با سپاس مگر اینکه "پاک رُو" را "پاک رَو" به معنای "نیکو رفتار" بخوانیم چنانکه استاد غلامحسین یوسفی خوانده اند دراینصورت با گِرو" قافیه درست میشود . توجه شود به اینکه سعدی بسیار اصرار داشته که واژه های غریب بکار نبرد چنانکه دکتر خزائلی گفته اند. ضمن اینکه اگر "پاک رُو" بخوانیم و تکرار آن یعنی "پاکیزه روی" در مصرع بعد از بلاغت بیت بشدت میکاهد. ر. ک. به "شرح گلستان" تالیف استادِ فقیدِ سعدی شناس دانشگاه مشهد غلامحسین یوسفی

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۱:

بیت اول اینگونه بایستی خوانده شود :

جوانی پاکبازِ پاک رَو بود/ که با پاکیزه رویی در گِرو بود

پاک رَو = پاک رفتار

پاکباز = عاشقِ پاک نظر

پاکیزه روی = زیبا روی . "پاکیزه رویی" : یای آن یای نکره هست یعنی "یک زیبا رویی"

مصرع دوم: "که با پاکیزه رویی در گرو بود" = در گرو (گرفتار) عشقِ یک زیبارویی بود .

اینکه بعضی "پاک رَو" در مصرع اول به معنای نیکو رفتار را "پاک رُو" یعنی پاک چهره خوانده اند و در نتیجه در مصرع دوم گرو را "کِرُو" خوانده اند و کرو را "کشتی کوچک" معنی کرده اند ولی بنا به توضیح دکتر خزاِئلی :چون سعدی الفاظ غریب استفاده نمیکرده فلذا این واژه "گرو" باید درست باشد . استاد یوسفی نیز با نقل این مطلب ذیل بیت فوق بر آن صحه نهاده اند. اینطوری معنا سر راست تر میشود. موضوع این حکایت شبیه قصه ی تراژیک تایتانیک هست تو گویی آن قصه اقتباس از حکایت سعدی هست

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۲ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - در مدح علاءالدوله سلطان مسعود:

شمر shamar در بیت نخست به معنای آبگیر، تالاب، و مراد از آن گریه ی بی اندازه یا فراوان هست . بنابراین با نام شمربن ذی الجوشن، قاتلِ حضرت حسین ع ،اشتباه نشود یا با فعلِ امر از مصدر شمردن. سپاس 

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۷ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲:

با درود ، بیت ۳۱ این صفحه توضیح کوچکی نیاز دارد :

که گرگ اندر آمد میانِ رمه /

سگ و مرد را آزمودش همه

"سگ و مرد را آزمودش همه" = سگ و مرد ، همه را ، آزمودش . یعنی سگ پاسبان و مردم را بررسی کرد . یعنی "ش" در فعل "آزمودش" شین فاعلی است پس "آزمودش" = "او آزمود" . این شین ، مفعولی نیست . نظیر کاربرد امروزی: گفتش ، رفتش به معنای : او گفت ، او رفت. با اینحساب "ش" در آزمودش اگر شین مفعولی میبود معنا میشود "آزمود او را" که در این بیت چنین نیست . دکتر حسن انوری در شرح خوب و کاملی که بر  داستان رستم و سهراب نوشته اند این نکته را هم مطرح کرده اند، بگمان من این شرح بگونه ای ست که برای هر سطحی از دانش چه دانش آموزان، چه دانشجویان و حتی اساتید مفیده ، چرا که نکته ای را فرونگذاشته اند . با سپاس

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۴ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

گفت آن یار کزو گشت سر دار , بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد

نکته ی ظریف بیت فوق اینست که حضرت حافظ نمیگه "...آن یار که او گشت سر دار, بلند" بلکه میگه "..کزو گشت سر دار, بلند" یعنی که از او  یعنی از حلاج و بر دار کشته شدنش , دار سرش بالا رفته یعنی دار مباهات میکند که من آنم که چون حلاجی را بر من آویخته اند 

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۳۳ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۳:

چو ایران نباشد تن من مباد 

بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

این بیت شورانگیز ملی به صورت فوق سروده ی فردوسی نیست بلکه با تصرف در مصراعی از شاهنامه و ساختن مصراعی دیگر برای آن به نادرست به نام فردوسی مشهور شده است. در داستان رستم و سهراب , هجیر که از معرفی رستم به سهراب تن می زند و بیم دارد که سهراب او را به سبب این تجاهل و سر پیچی بکشد اینگونه خود را دلداری می دهد :

اگر من شوم کشته بر دست اوی

نگردد سیه, روز چون آب جوی

چو گودرز و هفتاد پور گزین

همه پهلوانان با آفرین

نباشد به ایران تن من مباد

چنین دارم از موبد پاک یاد

رجوع کنید به کتاب دفتر خسروان نوشته دکتر آیدنلو صفحه 202 از مقدمه کتاب این کتاب برگزیده ای از شاهنامه هست

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ دی ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۲ در پاسخ به اتابای اتابای دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶:

سپاس فراوان

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۳ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶:

آبرو می رود ای ابر خطاشوی ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
بر اساس توضیحی که مولف کتاب حافظ جاوید نوشته است این بیت بشکل فوق صحیح است ، اما در نسخه های مختلف دیوان حافظ این بیت به شکل "ابر خطاپوش" آمده است بنظر میرسد که یا شباهت "خطاپوش" و "خطاشوی" در نوشتن ، یا سابقهء ذهنی نویسندگان نسخه ها و به یاد داشتن بیت دیگر حافظ ؛ "خوش عطابخش و خطاپوش خدایی" ، دارد در این تغییر و تبدیل موثر بوده است . خداوند را خطاپوش خوانده اند زیرا ستارالعیوب است . اما ابر ، پوشندهء هر چه باشد ، خطاپوش نیست ولی خطاشوی هست .
خاقانی میگوید :
ای فیض رحمت تو گنه شوی عاصیان
ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا
که ابر رحمت گنه شوی است . علت هم اینست که در روزگاران گذشته یا بر لوح فلزی می نوشته اند و آن را بعد می شسته اند ، یا دفتر و اوراق را از نوشته های خطا می شسته اند .
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که درس عشق در دفتر نباشد
عین این مضمون را خواجهء شیراز در بیتی دیگر آورده ، و تقریباً همین معنا را با مختصر اختلافی در لفظ ادا کرده است :
آبی به روزنامهء اعمال ما فشان
بتوان مگر سترد حروف گناه از او
آبی فشان همان "ببار" است و "ستردن" روزنامه اعمال و زدودن نقش گناه از آن با "شستن" میسر است نه پوشیدن . پس ابر رحمت خطاشوی است نه خطاپوش . گواه دیگر این سخن شعر نظامی دربارهء شستن گناه است نه پوشیدن آن .:
بر در عذر آی و گنه را بشوی
آنگه از این شیوه حدیثی بگوی
با این حساب شاید بهتر باشد بیت ماقبل آخر این غزل به شکلی که آورده شد تصحیح شود . با سپاس فراوان

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۳ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱:

من بی من و تو بی تو ، در آییم در این جو
زیرا که در این خشک ، بجز ظلم و ستم نیست
این جوی کند غرقه ، ولیکن نکشد مرد
کو آب حیاتست ، بجز لطف و کرم نیست
یعنی من بی من بشوم ، تو بی تو بشوی ، ما در آییم در این جو .جو یعنی آب روان ، کدام آب روان ؟ همان آب روانی که خودش میگوید :
در وجود آدمی جان و روان
می رسد از غیب چون آب روان
مثنوی _ دفتر نخست ، بیت 2221
همان آبی که همان زندگی که الان در شما دمیده میشود ، و از شما میخواهد عبور کند ، و شما با من ذهنی جلوی آن را گرفته اید ، و به این دلیل مریض جسمی و روانی شده اید . و برای اینکه در این خشک _ در این من ذهنی که الان داریم زندگی میکنیم _ غیر از ظلم و ستم نیست. و وقتی که من بی من میشوم و تو بی تو می شوی عشق شروع میشود و عشق در کمال شدتش بروز می کند . پس وقتی من بی من و تو هم بی من بشوی ، می بینید که این در واقع به نوعی عشق ورزی خدا با خداست ، زندگی با زندگی ست .بقول مولانا در جای دیگر :
راستی کن ای تو صدر راستان
ای تو صدر و من درت را آستان
آستان و صدر در معنی کجاست ؟
ما و من کو؟ آن طرف که یار ماست
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
و حافظ میفرماید :
کی بندد طرف وصل از حسن شاهی ؟
که با خود عشق ورزد جاودانه
بده کشتی می تا خوش برآییم
از این دریای ناپیدا کرانه
میگوید : این جوی کند غرقه ولیکن نکشد مرد ؛ پس این جوی غرقه میکند و مرد را یا انسان را نمی کشد .
کو آب حیاتست ،
که این آب زندگی ست ، غیر از آب زندگی چیز دیگری نیست.
کو آب حیاتست ، بجز لطف و کرم نیست
پس آن چیزی که الان دمیده میشود به ما _ این عنصر خدایی _ بجز لطف و کرم چیز دیگری نیست ، ما باید در آن غرقه بشویم
اقتباس از جلسه 58 گنج حضور استاد شهبازی

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

با سلام و درود فراوان ، در مورد بیت دوم که ضبط صحیح آن به شکل ذیل هست :
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
نکته این بیت اینست که باید دقت شود که "به هم" به معنای "با هم" هست و در ادبیات ما مثال های زیادی میتوان آورد که در آنها "به هم" به معنای "با هم" بکار رفته از جمله در رباعی ذیل از حضرت مولانا :
جان باز که وصل او به دستان ندهند / شیر از قدح شرع به مستان ندهند
آنجا که مجردان به هم می ، نوشند / یک جرعه به خویشتن پرستان ندهند
پر واضحست که مجردان به هم باده نوشند یعنی مجردان با هم باده می نوشند . لازم به ذکر است یکی از بزرگوارانی که در حاشیهء این غزل مطلب نوشته اند کاربری به نام "ایزدجو" این نکته را مطرح کرده بودند که "به هم" به معنای "با هم" هست ولی بعد ترجیح داده بودند که این مصرع به شکل دیگری بخوانند.
با این حساب حافظ میفرماید که اگر غم لشکر کشی کند و به ما حمله آورد آنگاه حافظ همراه با ساقی با کمک و همدستی یکدیگر حمله می برند و بر لشکر غم می تازند تا نیست و نابودش نمایند بطوریکه دیگری نشانی از غم نماند ، حافظ در مواضع متعدد دیگر هم برای نخوردن غم دنیا خوردن باده را بعنوان چارهء کار تجویز میکند بعنوان مثال :
چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم و مداوا مقرر است
و یا :
غم دنیای دنی چند خوری ؟ باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
همچنین :
غم زمانه که هیچش کران نمی بینم
دواش جز می چون ارغوان نمی بینم
بنابراین در بیت مورد نظر این غزل ، حضرت حافظ همان نسخه را دارند تجویز می کنند زیرا ساقی همواره باده دارد و به دلیل باده فروشی ساقی هست که لقب ساقی به او داده شده است ، پس دوباره قرار هست که با باده نوشی غم ژائل شود یا به تعبیر این بیت بنیاد غم برافتد .همینجا داخل پرانتز یادآوری نمایم که ساقی از اسماء و صفات خداوند هم هست در قرآن آمده که پروردگار عالم، بهشتیان را با شرابی پاک نه چون شراب نجس این دنیا ، سقایت میکند ، آیهء شریفه : و سقاهم ربهم شراباً طهوراً. در کلمات حضرت مولانا آمده است :
تا سقاهم ربهم آید خطاب
تشنه باش ، الله اعلم بالصواب

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۲۳ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹:

در مورد بیت سوم که میفرماید :
در کارخانهء عشق از کفر ناگزیر است /
آتش که را بسوزد گر بولهب نباشد
به نظر می رسد شکل صحیح تر ضبط این بیت به شکلی که ذیلاً خواهد آمد، باشد که در آن از کارگاه هستی سخن می رود نه کارخانهء عشق ، و اینکه در عالم هستی کفر هم جایگاهی حساب شده دارد و وجودش ضرورت دارد چرا که تا کفری نباشد ، ایمان معنا و یا جلوه ای نخواهد داشت :
در کارگاه هستی از کفر ناگزیر است /
آتش که را بسوزد ؟ گر بولهب نباشد
برای اینکه در کارگاه هستی از جهت اینکه جهان هستی جهان اعداد و اضداد هست فلذا اگر ایمانی هست کفر هم در کنارش ضرورت تام و تمام دارد ، ولی اینکه بین عشق و ضرورت کفر بتوانیم نسبتی برقرار کنیم دشوار است مگر اینکه عشقی چون شیخ صنعان را در خاطر بیاوریم که معشوقش کافر کیش بوده و در نتیجه شیخ را هم به کفر میکشاند که البته این مورد خاصی بوده و عمومیت ندارد ، حضرت حافظ هم در جایی دیگر از معشوق کافر کیشی سخن به میان آورده :
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم /
که دل به دست کمان ابرویی ست کافرکیش

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۴ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۶:

در مورد بیت ششم :
ایاک نعبد است زمستان دعای باغ
اندر بهار گوید ایاک نستعین
در زمستان دانه ها همه در سجودند و میگویند ای خدایا ما تو را بنده ایم و در بهار همه میگویند خدایا ما از تو یاری می جوییم و سر از خاک بر می آورند و در نتیجه دیدنی میشوند در حقیقت در زمستان چون سر بر سجده داشتند سرشان پایین بوده و دیده نمی شدند و میگفتند خدایا ما تو را بنده ایم سپس در بهار به پاداش عبادت دانه ها رشد کرده سر از خاک برداشته دیدنی شده و از خداوند یاری می جویند برای ادامه سلوک حیاتی شان بعبارت دیگر بعد از ایاک نعبد همیشه نوبت ایاک نستعین و یاری و نصرت حق مومنین را در می رسد این فرمول در باغ نیز در جریانست . با سپاس

 

عبدالعزیز میرخزیمه در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۰ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۱۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۱۷ - حکایت:

با سلام بر همه اهالی شعر و عرفان ، باری بیت هشتم این مثنوی را بشکل ذیل نیز من شنیده ام که وقتی جناب سعدی به مقصد میرسد می بیند که پیر فاریابی قبل از سعدی در ساحل مقصد ایستاده است فلذا سعدی با تعجب در پیر مینگرد بهمین دلیل پیر به سعدی میگوید :
عجب داری ای یار فرخنده رای /
تو را کشتی آورد و ما را خدای

 

sunny dark_mode