علی جوادی در ۵ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش هشتم » بخش ۲ - الحكایة و التمثیل:
در بیت هفتم
... چون بیگانه ای
.... مگر دیوانه ای
درست نیست؟
Emi . در ۵ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:
چندین بیت حذف شده .
بعد از بیتی که میگوید گرچه با شد در نوشتن شیر شیر :
وان یکی شیری است اندر بادیه / وان یکی شیری است اندر بادیه .
وان یکی شیریست کادم میخورد / وان یکی شیریست کادم میخورد .
محمد علی کبیری در ۵ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۲ - جواب آن مغفل کی گفته است کی خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی وخوش بودی ملک دنیا اگر زوالش نبودی و علی هذه الوتیرة من الفشارات:
هرکه یوسف دید جان کردش فدا
وانکه گرگش دید برگشت از هدی
محمد علی کبیری در ۵ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۲ - جواب آن مغفل کی گفته است کی خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی وخوش بودی ملک دنیا اگر زوالش نبودی و علی هذه الوتیرة من الفشارات:
حضرت مولانا جای دیگر می فرماید
آنک میترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان هوش دار
روی زشت تست نه رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ برگ
سیدمحمد جهانشاهی در ۵ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵:
عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵
هر زمانی ، زلف را ، بندی کند
با دلِ آشفته ، پیوندی کندبس دل و جان را ، که زلفِ سرکش اش
از سرِ مویی ، زبانبندی کندلب گشاید ، تا ببینم ، وانگهی
یاری ام ، چون آرزومندی کندهر دو لب ، بربندد ، آرَد قانع ام
گر به یک قندی م ، خرسندی کندلیک میدانم ، که دل نجهد ، به جان
گر نگاهی ، سویِ آن قندی کندگر بنالَم ، صبر فرماید ، مرا
دل چو خون شد ، صبر تا چندی کندعشقِ او ، عطّار را ، شوریده کرد
کیست ، کین شوریده را ، بندی کند
سیدمحمد جهانشاهی در ۵ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶
دل ، ز میانِ جان و دل ، قصدِ هوا ت میکند
جان ، به امیدِ وصلِ تو ، عزمِ وفات میکندگرچه ندید ، جان و دل ، از تو وفا ، به هیچ روی
بر سرِ صد هزار غم ، یادِ جفا ت میکندمینکند به صد قِران ، تُرکِ کلاهدارِ چرخ
آنچه میانِ عاشقان ، بندِ قبا ت میکندخسروِ یک سواره را ، بر رُخِ نَطعِ نیلگون
لعلِ تو ، طرح مینهد ، رویِ تو ، مات میکندجان و دلَم به دلبری ، زیر و زبر ، همی کنی
وین تو نمیکنی بتا ، زلفِ دوتا ت میکندخود تو چه آفتی ، که چرخ ، از پیِ گوشمالِ من
هر نفسی به داوری ، بر سرِ مات میکندگرچه فرید ، از جفا مینکند ، سزایِ تو
خطِّ تو ، خود به دستِ خود ، با تو سزا ت میکند
Fateme Zandi در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۳ - گواهی دادن دست و پا و زبان بر سر ظالم هم در دنیا:
بنابراین در دنیا دست و پایت علیه باطن تو شهادت می دهند . [ اشاره است به آیه 65 سورۀ یس « امروز (رستاخیز) بر دهان های ایشان مُهر بنهادیم و اینک دست هاشان با ما سخن می گویند و پاهاشان بدانچه کسب کرده اند گواهی دهند » مولانا قیامت را به نشئه آخرت محدود نمی کند . زیرا معتقد است که آدمی را هر لحظه مرگ و رجعتی است "شرح بیت ۱۱۴۲ تا ۱۱۴۸ دفتر اوّل " یعنی دمادم در همین دنیا قیامت تکوینی و روحی رخ می دهد و نشئه بازپسین نیز قیامت کبری است . مولانا می گوید : « در قیامت همۀ اعضای آدمی یک یک ، جدا جدا از دست و پای و غیره سخن گویند . فلسفیان ، این را تأویل می کنند که دست سخن چون گوید ؟ مگر بر دست علامتی و نشانی پیدا شود که آن به جای سخن باشد . همچنان که ریشی و دُنبلی بر دست براید . توان گفتن که دست سخن می گوید … » " فیه ما فیه ، ص ۱۰۷ "
ضمیر در بیت فوق به چه معنی آمده است ؟ آیا به معنی قلب و باطن و وجدان آدمی است ؟ یعنی آیا وجدان و ضمیرِ باطنی انسانِ مُجرم و گناهکار به او نهیب می زند که برو اسرارِ درونِ خود را فاش کن و از افشای آن اجتناب مکن . این وجه با سیاقِ ابیات سازوار نیست ضمنِ اینکه در عالَمِ واقع نیز چنین امری جاری نیست که مجرمان تحتِ فشارِ وجدان باطنی خود بیایند و اعتراف به گناه و جرمِ خود کنند مگر به ندرت . و طبعاََ امرِ نادر نمی تواند قاعده شود . در اینجا معنی لفظی ضمیر ( = پوشیده و پنهان ) مورد نظر است و نه معنای ثانوی و اصطلاحی آن . چنانکه در بیت ۳۴۵۳و ۲۴۵۸ همین بخش این معنا را تأکید می کند .
معنی بیت : چون ظلم و ستم بر تو مأمور می شود یعنی انگاه که خویِ ستمکاری بر تو مسلّط می شود به تو می گوید : اسرارِ درون و مکنوناتِ خود را فاش کن و از افشای آن اجتناب مکن . " موکَّل = با فتح کاف به معنی کسی است که کاری را به او واگذارند ، وکیل . امّا با کسر کاف ( موکِّل ) به معنی کسی که دیگری را بر کاری گُمارد . در اینجا معنی اول مراد است ". "
"مسلماََ ظلم و ستم ، زبانی ندارد که حرفی بزند . امّا اقتضای ستمکاری اینست که به رسوایی و افشاء کشیده شود ."
بخصوص هنگام خشم و غضب و در اثنای گفتگویت ، اعمالِ ستمگرانه و جفاکارانه ات اسرارِ باطنی تو را فاش می سازد
چون ظلم و ستم مانند مأموری بر تو چیره می شود . یعنی خوی ستمگری و جفاکاری در تو به حدِ غلیان می رسد و به دست و پا می گوید مرا اشکار کن .
گواهسِر یعنی دست و پای آدمی چگونه می تواند از ارتکابِ ظلم و ستم ، اجتناب کند ؟ یعنی وقتی خوی ستمگری و جفاکاری بر کسی غالب شود و میل به تجاوز در دلش شعله برکشد . اعضا و جوارح او از خود اختیاری ندارند که از ارتکاب به جرایم خودداری کنند . به خصوص هنگامِ جوش و خروش و تهاجم خشم و انتقام . در نتیجه تاریکنای ضمیر او آشکار می شود . [ گواهِ سِر = منظور دست و پا و جوارح آدمی است
بنابراین همان کس که مأموری بر دست و پای آدمی می گُمارد تا پرچمِ رازِ او را در صحرا افراشته کند .
همان کس می تواند در روزِ قیامت ، مأمورهای دیگری بیافریند تا اسرارِ نهان آدمیان را منتشر و فاش سازند .
ای کسی که با دَه دست به ظلم و دشمنی پرداخته ای یعنی ای کسی که با تمام قوا به ظلم دست گشوده ای . حقیقتِ وجودِ تو پیداست . هیچ نیازی به شاهدِ دیگر نیست . یعنی لزومی ندارد که دست و پایت به سخن آیند و علیه تو شهادت دهند . اشاره ای است به آیه 42 سورۀ رحمن « تباهکاران به رخسارۀ خود شناخته شوند »
هیچ احتیاجی نیست که به ستمگری مشهور شوی . زیرا باطن شیطانی تو بر روشن بینان آشکار است
ای
ستمگر ، نَفسِ تو در هر لحظه ، صد نوع اخگر جفا و ستم ظاهر می کند . و با زبان حال می گوید : مرا تماشا کنید که در شمارِ دوزخیانم . [ توضیح بیشتر در شرح ابیات ۱۳۷۵تا ۱۳۸۰ دفتر اوّل
ای ستمگر ، نفسِ تو با زبانِ حال می گوید : من جزیی از آتشم و به سوی اصلِ خود باز می گردم . من نور نیستم که به بارگاهِ الهی بپیوندم .
چنانکه این ستمگر نمک نشناس ، بخاطر یک گاو این همه مکر و نیرنگ بکار گرفت . " التباس = پوشیدگی ، نهفتگی ، در اینجا مکر و نیرنگ"
حال آنکه این ستمگر حق ناشناس ، صدها گاو و شتر از خواجۀ خود به یغما برده است . پدر جان ، نفسِ امّاره چنین خاصیتی دارد . پس رابطه ات را با او قطع کن
و همچنین این ستمگر ، حتّی یک روز به درگاهِ الهی ناله و زاری نکرد . چنانکه از این ملعون ، حتّی یک بار شنیده نشد که با سوزِ دل ، یارب یارب بگوید .
و این مطلب یک بار از او شنیده نشد که بگوید : خداوندا ، دشمنم را خرسند فرما . اگر چه من به او آسیب رسانده ام . امّا تو ای پروردگار به او منفعت و نیکی برسان . " بیت بعد ادامه گفتار آن ستم دیده است"،,
آن ستمگر حتّی برای یک بار هم شده رو به درگاهِ الهی نیاورد و نگفت : خدایا ، اگر چه به خطا و جهل ، انسانی را کشته ام . امّا پرداختِ خونبهای ان ، بر عهده خویشاوندانم است . نزدیک ترین خویشانم از روزِ اَلَست تو بوده ای ای پروردگار . [ دِیَت = خونبها ، بهایی که قاتل یا خویشانِ او به اولیای مقتول می پردازند
عَقل = در اصل به معنی بستن زانوهای شتر است و سپس بر نیروی اندیشه و فکرت ، اطلاق شد . به جهت آنکه عقل و خرد ، همچون ریسمانی است که بر دست و پای نفسِ امّاره بسته می شود و نمی گذارد توسنی کند .
از نظر فقهی هرگاه قتلی از روی عمد رُخ ندهد . قصاص در کار نیست بلکه باید خونبهای مقتول از قاتل و یا خویشانِ او ستانده شود . عاقله جمع عاقل است به معنی پرداخت کننده خونبها / عقل شتری است که به رسم خونبها می آوردند و در خانه و یا در محلِ اولیای مقتول با عِقال ( = ریسمان و رسن ) می بستند . زان پس بر اثرِ کثرتِ استعمال ، دیه را «عقل» نامیده اند و پرداخت کننده دیه را «عاقا» گفته اند . خواه ان دیه شتر باشد و یا گاو و گوسفند و غیره .
"شرایع الاسلام ، ج ۴ ، ص ۱۹۷۲"
علی میراحمدی در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۸:
زن جادو (شیطان)زمانی سراغ رستم می آید که تهمتن مشغول شکایت از روزگار و احوال خود است :
«که آواره بدنشان رستم است»
چه بسیار کسانی که برای تغییر روزگار نامساعد خویش و در ازای ثروتی و شهرتی و شهوتی روح خود را به شیطان فروخته و اسیر زن جادو میشوند.
رستم به عنوان انسانی والا و با یاد خداوند ازین خان میگذرد و از دید عرفانی ازین امتحان سربلند بیرون می آیداینست که مقام «رضا»از بلندترین مقامات معنوی است
عشق همواره با امتحان همراه است تا نامحرمان و لاف زنان شناخته شوند
به قول مولانا:
عشق زاول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود«لاف عشق و گاه از یار زهی لاف دروغ...»
حافظداستان زن جادو نکته دیگری نیز دارد که اضافه خواهد شد
علی میراحمدی در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۲ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۶:
از زن شاعری ناید
احمد خرمآبادیزاد در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۶:
هنوز دلیل آشفتگی بیت دوم مشخص نیست.
Fateme Zandi در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۲ - عزم کردن داود علیه السلام به خواندن خلق بدان صحرا کی راز آشکارا کند و حجتها را همه قطع کند:
حضرت داود (ع) گفت : ای رفقا ، اینک وقتِ آن رسیده که رازِ سرپوشیدۀ او آشکار شود .
همگی بلند شوید و از شهر بیرون رویم تا بر آن رازِ نهان آگاهی پیدا کنیم
آن حضرت به آنها گفت : در فلان دشت ، درختی ستبر است که شاخه های انبوه و فراوان و فروهشته دارد . یعنی شاخه های آن به سوی زمین سرازیر شده . [ چَفت = خمیده ، منحنی / چِفت = متصل و پیوسته
خیمه گاهِ آن درخت ، بسیار استوار است یعنی برگ ها و شاخه های محکمی دارد و میخِ آن نیز محکم است یعنی ریشه های آن درخت نیز در زمین ، ثابت و استوار است و از ریشه های آن بوی خون به مشام می رسد .
در
زیرِ آن درختِ زیبا ، قتلی رُخ داده و این نگون بخت ، خواجۀ خود را کشته است .
اگر تا کنون رازِ او فاش نشده بدین جهت بوده که خداوند ، حلیم است و به اقتضای صفتِ حِلم با او رفتار کرده است . امّا بر اثرِ ناسپاسی این بی غیرت ، این راز فاش شد . [ قلتبان = دیّوث ، بی حمیّت ، بی غیرت / عبارت « این راز فاش شده » لفظاََ در بیت نیست امّا در معنا مقتضی سیاق بیت است ]
زیرا که این نگون بخت ( مدّعی گاو ) حتّی برای یک روز هم که شده به دیدارِ همسر و فرزندانِ آن خواجه نرفت . نه در عید نوروز و نه در اعیاد دیگر .
آن بینوایان را حتّی با یک لقمه غذا یاد نکرد و حق خوبی های پیشین آن خواجه را بجا نیاورد .
اینک نیز این ملعون ، به خاطرِ یک گاو ، فرزندِ خواجه را بر زمین می زند یعنی او را دچارِ گرفتاری و جفا می کند .
خود این ملعون ، پرده از رازِ گناهش برداشت . و اِلّا خداوند جُرم و گناهش را می پوشانید .
در این روزگارِ پُر آسیب و گزند ، آدم های کافر و تباهکار به دستِ خود ، پرده از نهانی های خود برمی دارند و خود را رسوا می کنند . و اِلّا خداوند ستار العیوب است
خوی ستمگری در نهانخانۀ روحِ آدمی ، پوشیده و مخفی است و امّا ستمکاران آن خوی را با کجروی و اعمال ستمکارانه نمایان می کنند .
آن ستمکار با زبان حال می گوید : آهای مردم به من نگاه کنید که شاخ هایی بر سر دارم . آشکارا گاوِ جهنمی را تماشا کنید . [ مراد از «شاخ ها» علایم و آثارِ جهنم است شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص ۹۳۶
بهرام قدرتی در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:
اجرای خصوصی بسیار زیبایی از استاد شجریان نازنین با نی محمد موسوی به نام« نقش ضمیر » هست با خوانش این غزل ناب سعدی که شنیدنش آدم رو مسحور ومفتون میکنه ،
احمد خرمآبادیزاد در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۵:
اکر به جای «خود را بستم برو زدم مستانه»، این مصرع را به شکل «خود را به ستم برو زدم مستانه» بنویسیم، هم درست خوانده میشود و هم معنی روشنی دارد.
«ستم» در اینجا به معنی «دیده» و «دانسته» است (ستون اول صفحه 13467 لغتنامه دهخدا، چاپ دانشگاه تهران، 1377).
شهرام سپاس در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۹ در پاسخ به رضا اسعدی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:
بلد نیستی بخونی میگی سکته داره.
شهرام سپاس در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۸ در پاسخ به علیرضا دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:
پس حتما نیبک ایشان و دیباچه رو نخوندی.
کدوم نگوهش؟ فقط گفته ویرایش نکردم.
شهرام سپاس در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۷ در پاسخ به علی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۳:
چی داری میگی؟
سجاد رشیدی پور در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » خشکسال ادب:
پس از بیت با قافیۀ رهگذر، بیت زیر جا افتاده است:
چه پرسی از من مدهوش، راز هستی را؟
ز مست بی خبر از خود، خبر چه میخواهی؟
ملک آرشی در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۵۵ در پاسخ به سجاد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷:
پاسخ خداونگار شیراز که عارف بوده به تحدی؟ مگه خیامه؟
میتونست به ده شکل دیگه بگه این مفاخره رو،
بدیدم خوشتر این شعر تو حافظ
ز آن قرآن که اندر سینه داری
یا
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
قرآنی را که اندر سینه داری(البته قرآن به سبب وزن متفاوت تلفظ میشه)
و...
ملک آرشی در ۶ روز قبل، سهشنبه ۲ دی ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۰۵ در پاسخ به بابک بامداد مهر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:
پس این کشکه وسطش؟
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۵ روز قبل، چهارشنبه ۳ دی ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۸ در پاسخ به Milad Sahraei دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸: