Marya Karimi در ۳ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶:
بیت شماره ۶ رو چرا تحریف کردید؟ این تحریف در اشعار دیگه در سایت شما زیاد دیده شده!!!!!
مگه این نبودش؟!
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
احمدرضا نظری چروده در ۴ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۳ دربارهٔ بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۲۸ - حکایت:
یکی را خوش آید ز صوت هزار
یکی را سرو آرد بانگ سار
مصراع دوم بین ناقص است
به گمان من باید چنین باشد
یکی را سرو آورد بانگ سار
یعنی یکی هم ازصدای آواز سار شادمان ومسرور می شود یا حظ می برد.
گنجور لطفا به جای آرد=آورد ثبت شود.
سُرو با وجد وحال وشادمانی باشد مثل سرود ونغمه
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۱ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷:
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
صنما ، زخمِ دل از چاره ی اغیار گذشت،
زلف بگشا ، که دگر کارِ دل از کار گذشت
ای صبا با مَهِ ما گوی ، که بیمارِ غمَت،
بی تو بیزار شد ، از زندگیِ زار گذشت
در دلم بود ، که اظهار کنم حالتِ عشق،
دید در آینه و کار ز اظهار گذشت
باغبانا ، دگر اَم جانبِ گلزار مخوان،
آن تنعّم که تو دیدی ، همه با یار گذشت
به خدنگَم زد و بگذشت ، چه فریاد کِشم،
بر من این جُور و تغافل ، نه همین بار گذشت
دوش روز اَم بگذشت از نظر ، آن زلفِ سیاه،
چه دهم شرح ، که بر من ، چه شبِ تار گذشت
ماجرا بین تو ، که دزدید دل ، آن خالِ سیاه،
روزِ رُوشن ز من و کار به انکار گذشت
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶:
نیّر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
یادِ مویِ تُو اَم ، از دیده به در مینرود،
خطِّ محوی ست ، که از رویِ قمر مینرودآنکه گوید ؛ به سر آرم هوسِ زلفِ دراز،
ما هم این تجربه کردیم ، به سر مینرودصدق پیش آر ، که دایم نروَد عشوه به کار،
اگر این بار رود ، بارِ دگر مینرودمنع ام از گریه مَفرمای ، ز دنباله ی دل،
داغِ مرگِ پسر ، از چشمِ پدر مینرودطعنِ مَردم ز من و زلفِ تو در دستِ رقیب،
میرَم ، این داغ هنوزَم ، ز جگر مینرودسرِ هر راه که گیرم ، ز پیِ شِکوه به عمد،
ره بگردانَد و زین راهگذر مینرودخونبهایی ز لبَت دِه به شهیدان ، باری،
این همه خونِ قتیلان ، به هدر مینرودعشق را ، مینروَد آب به یک جو با عقل،
مثَل است این ، به زمین میخِ دُو سَر مینروددیده میدوزم و تیرِ تو ز دل در گذر است،
چه کنم کار ز پیشَم ، به سپر مینرودشانه کوته کن از آن زلف ، که خون شد دلِ من،
هرگز این دستدرازی ، ز نظر مینروددلِ عشّاق به دست آر ، که از جُورِ رقیب،
خونِ دل نیست ، که از دیده به بر مینرودنگسلد دستِ دلِ خسته ، ز مویِ کمرَت،
کوه اگر میرود از جای ، دگر مینرودبس نه من خواجه ، حدیثِ لبِ او میگویم،
موضعی نیست ، که این بارِ شکَر مینرودواعظان گویدَم ؛ از مهرِ علی ، دل بردار،
در من این عیب قدیم است ، به در مینرود"نیّرا" همّّت از او جو ، که کرَمداران را،
هیچ خواهنده ، تهیدست ز دَر مینرود
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۵ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰:
نیّر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
زینهار ای دل از آن غمزه ، که شمشیر به دست است،
باحذر باش ، که از مست ، کَسی طرف نبستهستکَس چه سان از تو بَرد جان ، که ز دنبالهء چشمَت،
حَشَمِ ناز و فنون ، تا نگَری ، دست به دست استکامِ من از تو همین بس ، که به پایِ تو نهم سر،
که مرا پایه ، ز اندازهء بالایِ تو ، پست استنیست از پیچشِ مویِ تو ، مرا رویِ رهائی،
کاین بلائی است ، که پابندِ من ، از روزِ الست استپاسِ خُود دار ، که در عهدِ تو ، هر خون که بریزد،
مَردم از چشمِ تو بیند ، که خطا شیوهء مست استاین همه حلقه و چین و گِرِه و بند ، چه حاجت،
هرچه خواهی بکن ای زلف ، کَس اَت دست نبسته استهمه شب می نبَرد خواب ، ز اندیشه ، جهان را،
کآخر این فتنه که برخاست ، کِی اَش رأیِ نشست استلَوحَشَ اَلَله ، که نگاهِ کژَت از گوشهء ابرو،
راست چون تیرِ کماندار رها کرده و شست است"نیّر" ، آخر کُشدَم غیرتِ آن خال ، که دانم،
خفته در کنجِ لب اش ، چون مگسِ قندپرست است
رسول لطف الهی در ۴ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
در کتاب جالب یکسال درمیان ایرانیان
رسول لطف الهی در ۴ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:
ادوارد براون این بیت را خیلی دوست داشته وانرا به خط خوشنویسی لاتینی در بالای شومینه اتاق مهمانان گذاشته بوده.
باب در ۴ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۱۳ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:
سپاس از دقّت و دریافت گرهگشا همیشگیتون.
با پیوندِ «پری/دیو» به «خودِ اصیل/خودِ کاذب» (رویِ فرٌخ/زلفِ هندو) و همچنین «خار/گل» به «دوزخِ ذهن/بهشتِ حضور»؛ نگاه خواب آلوده ما را از ظاهر شعر، به حقیقت میناب بردید و باز هم به درستی نشان دادید این خوانش هم مقصودِ حقیقی حافظ بوده و چقدر هم برای این روزهای آخرزمانی بشر کاربردی است:
«ورود به جهنم ذهن برای هر انسانی لازم و ضروری بوده و حافظ در بیتی دیگر آن را از لطف خداوند می داند زیرا بدون ساخته شدن این خود کاذب ذهنی ادامه حیات جسمانی برای بشر میسر نیست تا پس از کار معنوی بتواند گل حضور خود را شکفته نموده و به بهشت امنیت و آرامش درونی راه یابد»
«این سفله پروری الزامی ست برای آن کام بخشی... »
دیدن نام «برگ بیبرگی» و خواندن دیدگاههای شما در کنار شعرهای حافظ، بسیار امیدبخش و روشنیآفرین است. 🌿
کوروش در ۴ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۶ - رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهٔ ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر:
صورت محتاجی آرد سوی کسب
صورت بازو وری آرد به غصب
مصرع دوم یعنی چه ؟
برگ بی برگی در ۴ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۲۰ در پاسخ به .فصیحی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳:
" در نیابد حالِ پخته هیچ خام... " آن رفیقِ شفیق چه خوش گفت که "خدا در دلِ شکسته است"، درود بر شما
علی احمدی در ۴ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:
دی پیر میفروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غمِ دل بِبَر ز یاد
دیروز آن پیر می فروش که ذکر خیرش همیشه باشد گفت شراب بنوش و غم دلت را فراموش کن .
در طب قدیم از شراب برای رفع نگرانی و غم شدید استفاده می شد و مستنداتی از جمله قانون ابن سینا و الحاوی رازی در تایید این مطلب وجود دارد هرچند این نوع از شراب مقدار کمی الکل دارد .حافظ نیز از این موضوع استفاده کرده و این بیت را سروده است .
اما یک نکته مهم از این بیت قابل دریافت است .من به این نتیجه رسیده ام که هر انسانی باید شرابی برای رفع غم و نگرانی خود داشته باشد
نگرانی ها و اضطراب باعث دغدغه هایی می شود که نشخوار ذهنی را درپی دارد .وقتی به دغدغه ها فکر می کنیم نمی توانیم برای آنها راه حل پیدا کنیم .چیزی که بتواند انسان را از فکر کردن به آنها راحت کند حکم شراب را دارد .برای یک فرد ممکن است این شراب نقاشی یا خواندن شعر یا مشغول شدن به امور خیریه و یا هر چیز دیگری باشد .گاهی حضور یک دوست میتواند باعث شود به آن دغدغه درست فکر کنیم چون او ما را مست می کند یعنی از فکر نادرست و تکراری در مورد آن موضوع رهایی می بخشد.طبعا بعضی از این شرابها با اصول پذیرفته شده شرع و عرف زاویه دارد .اما اینکه هریک از ما بدانیم شرابی برای رفع نگرانی های ما وجود دارد نکته کمک کننده ای در زندگی است.ما به کودکانمان منطقی فکر کردن را می آموزیم ولی مست شدن درست را نمی آموزیم چون خودمان نیز آن را نیاموخته ایم .
گفتم به باد میدهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد، باد
به پیر گفتم این شراب که می گویی در شرع ننگ است و مرا بدنام می کند . گفت این سخن را بپذیر هر اتفاقی افتاد مهم نیست .
در مکتب حافظ نام و ننگ معنایی ندارد .آنچه مهم است عشق ورزیدن است ولو اینکه در جامعه رایج نباشد و باعث بدنامی عاشق شود .بسیاری از این شرابها که گفتیم ممکن است با شرع و عرف در تضاد باشد .ولی از نظر حافظ نباید به این دلیل از آن پرهیز کرد .ساختار ها نباید مانع خلاقیتهای انسان شود .
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معامله غمگین مباش و شاد
وقتی سرمایه و سود و زیان معاملات از بین رفتنی است نباید غمگین یا شاد باشی.
درس سوم پیر می فروش که در قالب وصیت نامه حافظ بیان شده غمگین نشدن در وقت زیان و ذوق زده نشدن در وقت سود است .این مهارت تمرین نیاز دارد و اصل زهد همین است نه اینکه زاهدان به آن می پردازند .
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رَوَد به باد
وقتی همه چیز این دنیا بر باد و ناپایدار است پس نباید به آن دل داد و اطمینان داشت . حتی تخت سلیمان نبی هم که همه قدرتها را داشت بر باد رفت و نابود شد.
زندگی در دنیا با عدم اطمینان گره خورده است حتی باورها ی ما نیز بر باد است .این هم درس چهارم .
حافظ گرت ز پندِ حکیمان مَلالت است
کوته کنیم قصه، که عمرت دراز باد
ای حافظ اگر از نصیحت حکیمان خسته شده ای قصه را کوتاه می کنیم امیدوارم عمرت طولانی باشد .
این چهار اصل وصیت حافظ به هر انسانیست که می خواهد در این دنیا درست زندگی کند و در شرح اشعار حافظ نیز باید به این چهار اصل توجه داشت .
- برای رفع نگرانی ها باید شرابی پیدا کرد
- ساختارها و هنجار های پذیرفته شده قابل تغییر است و نباید مانع عشق ورزی شود
- داشته ها و توانایی ها در زندگی دنیا فنا پذیر است .پس نه غمگین باش و نه ذوق زده شو
- همه چیز در دنیا از جمله داشته ها و باورها قابل اطمینان و اتکا نیستند.ما در دنیای عدم اطمینان کامل زندگی می کنیم
.فصیحی در ۴ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۶ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶:
حافظی که شما شرح میدهید چندصدسال پیش مرده
و غزلهلش به جز یک شعر زیبا نیست ولی اونهایی را که شما عرفان زده و اسمون وریسمون باف خطاب میکنید حافظ را فراتر از زمان ومکان شاه ودربار و امثالهم میبینند اگر شعر حافظ را خالی از معرفت ببینی فقط به درد تار وتنبک میخوره
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۶ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸:
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
در کارِ عشق ، حاجتِ تیغ و خدنگ نیست،
خصمی که دل به صلح دهد ، جایِ جنگ نیستطفلان به هایهوی ، کِشَندَم به سویِ دشت،
کاندر خُورِ جنونِ تو ، در شهر سنگ نیستپیکِ پیامِ دوست ، به دَر حلقه میزند،
ای جان به دَر شتاب ، که جایِ درنگ نیستآیینِ قهر و مهر ، ز مستانِ او مپُرس،
در کامِ ما ، تفاوتِ شهد و شرنگ نیستگر دل زبونِ چشمِ تو گردید ، صعوه را،
دل باختن ز جلوهٔ شهباز ، ننگ نیستخواهد چه رنگِ دیگرَم ، این عشق پُر فسون،
بالاتر از سیاهیِ مویِ تو ، رنگ نیستدر عمر قانعَم ، ز دهانَت به بوسهای،
رَحمی ، که عیشِ کَس چُو من ، ای خواجه تنگ نیستتن دِه دلا به مرگ ، که زلف و رخ و دهن،
کمتر ز بحرِ قلزُم و کامِ نهنگ نیستگو ؛ نامِ خُود ز دفترِ اهلِ نظر بشوی،
آن را که ، چشم بر صنمی شوخ و شنگ نیست"نیّر" مَباش غَرّه ، که صوفی به غار شد،
هر خفتهء نهفته به کوهی ، پلنگ نیست
سیدمحمد جهانشاهی در ۴ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰:
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰
گر آه کنم ، زبان بسوزد
بگذر ز زبان ، جهان بسوزدزین سوز ، که در دلم فتاده ست
میترسم از آن ، که جان بسوزداین سوز ، که از زمینِ دل خاست
بیم است ، که آسمان بسوزداین آتشِ تیز را ، که در جانست
گر نام برم ، زبان بسوزدشد تیغِ زبانِ من ، چنان گرم
از سینه ، که تا میان بسوزدمغزم همه سوخته ست و امروز
وقت است ، که استخوان بسوزدگر بر گویم ، غمی که دارم
عالَم همه ، جاودان بسوزدصد آه کنم ، که هر یکی زو
دُو کُون ، به یک زمان بسوزدعطّار ، مگر که خام افتاد
شاید ، که ز ننگِ آن بسوزد
محمد رضا خوردل در ۴ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵:
جواب معما دوستان توجه کنید ، شاعر یکی از عالمان قدیم است پس از علم بسیاری برخوردار است و برای جواب نباید دویست را با بیست جمع کنید و هجده را در دو ضرب کنید یا از اینجور کارها که این قسم کارها دانش نااهلان و دونان است ، من در مصراع اول دقت کردم ، دویست را خوانش درستی ، به حساب نیاوردم شاید به این خاطر که دوصد واژه قدیمی آن است ، بیایید اینگونه بخوانیم آن چیست که دوئیست یعنی دو حرفی است دو قسمتی است دو تکه است ز بیست صد افزون است یعنی معادل عدد ۱۲۰ است و یک نیمه آن ۱۸ است نع معادل عدد ده دهی ۱۸ بلکه نوشتار عدد هژده در غالب پنجاه و دو عی سیستم اعداد پنجاه و دو پنجاه و دوئی که عدد دوم به آن هر یک پنجاه و دو ارزش دارد (نه ده) یعنی یک در هجده پنجاه و دو ارزش دارد که با جمع با هشت شصت میشود که به وضوح نیمی از صدو بیست است ، پس منظور عددی بر پایه پنجاه و دو است
کمیل قزلباش در ۵ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:
شکل درست دو بیت اول
همه جا خوانِ نعمتِ عشق است
 عالَمی لطف و رحمتِ عشق است
 هر چه در کائنات میبینی
 نیک بنگر که حضرتِ عشق است
فرشته پورابراهیمی در ۵ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۶:
بسیار آهنگین و زیبا بود این حکابت، نثرها و ابیاتش روح ادم رو نوازش میدن
بهرام خاراباف در ۵ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
نک
بر دمِ امسال ما،
خوش عاشق آمد پار ما
#مولوی
نک=اینک
پار=پارسال
(نک)همان دم امسالی ماست که یک لحظه برتک زبان می نشیندوپارسال را عاشق اینک (اکنون)مامی کند
کوروش در ۵ روز قبل، پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۶ - رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن به سوی آن قلعهٔ ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر:
این مثل نالایقست ای مستدل
حیلهٔ تفهیم را جهد المقل
یعنی چه ؟
علی فرجی در ۳ روز قبل، جمعه ۹ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۵: