گنجور

حاشیه‌ها

ali solgi در ‫۵ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶:

از گذشته تا الان همه فقط بیان کلمه شراب ومی حافظ را واضح میبینند واینکه به وضپح خپد راباشیخ پرهیزکار مقایسه میکند که ازکجامعلوم که خداوند ازبین این دوشخصیت حافظ کارش واعمالش پاک تر نباشد اینجا معلوم میشه که تاکید حافظ اول بر دلنبستن به دنیااست یعنی مرکز وقلب حافظ هیچ دلبستگی نیست وهیچ بت درونی ندارد و مرکز عدم است و واز ساقی میخواهد که شراب بریزد و اومست شود وداستان پادشاهی جم اگاهی بدست اورد و چون در اصل روزه برای تسلط برنفس است که حافظ از نفس عبورکرده و در فضای یکتایی باخداوند است اصل روزه رویعنی ماندن در عدم ونیامدن به ذهن است وبرحسب ان عمل نکردن اینجاست که میگوید شیخ درذهن وباروزه گرفتن تازه میخواهد به درهیزگاری برسد درحالی که حافظ در عدم است ویکتایی اما چون من ذهنی ندارد دلیلی هم برای تظاهر وخودنمایی ندارد و میخواهد پایان ماه روزه را بادیدن روی شاهنشاه یعنی خداوند اعلام کند و دریافت شراب وبقیه ماجرا

علی احمدی در ‫۵ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:

به زعم اینجانب موضوع  این غزل خود عشق است .نه پادشاه  نه معشوق زمینی و نه معشوق متعالی بلکه خود عشق.

  اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد

ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

وقتی به سوی عشق می روم فتنه ها از هر سو برپا می شود اتهام ها بدگویی ها حسادت ها همه و همه پیش می آیند .وقتی به دنبالش نروی از تو کینه به دل می گیرد چون عین حقیقت است. حق دارد کینه به دل بگیرد .

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری

چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

وقتی از روی وفاداری مثل گردی بر راهش می نشینم تا بر من گذر کند و پایش را بر من گذارد مثل باد از من گذر می کند تا من به پایش نچسبم گویا نمی خواهد  اثری از او در من باشد.

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس

ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

و اگر از او نیم بوسه بخواهم از صندوقچه دهانش افسوس مثل شکر می ریزد.و لب از من دریغ می کند گویا نمی خواهد بر من مهر تایید بزند  .(چه کنم باید تحملش کنم )

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم

بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

در چشم نرگس مانند تو فریبی می بینم که آبروی افراد زیادی را بر خاک ریخته و با خاک آمیخته است .یعنی به خاک ریخته و اثری از این آبروریزی بر جا نگذاشته یعنی در ظاهر مقصر نبوده است تا سایرین هم فریب بخورند و در دام عشق بیفتند

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست

کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

آری هم  بلندی و هم پستی بیابان عشق مثل دام بلاست و هیچ فرد شجاعی نیست که از بلای عشق نترسد.چه بلندت کند یا بر زمین ات  زند گرفتاری .

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز

هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

تو عمری بخواه همراه با صبر و تحمل چرا که روزگار شعبده باز بازی های زیادی شگفت آور تر از این خواهد داشت. از دایره عشق نمی توان بیرون رفت .

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه حافظ

که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد

بر درگاه تسلیم سر بگذار ای حافظ چون اگر سر دعوا داشته باشی روزگار هم با تو سر جنگ خواهد داشت.

عشق و راه عاشقی یک مسیر حقیقی است و در برابر حقیقت باید سر تسلیم فرود آورد چون ستیز با عشق یعنی ستیز با حقیقت که نتیجه ای جز ضرر برای خود فرد ندارد .در تاریخ انسانهای بسیاری بوده اند که عمری به دنبال حقیقت بوده اند غافل از اینکه آیا اگر حقیقت را بشناسند می توانند تسلیم آن شوند ؟ پاسخ همه آنها مثبت است ولی معلوم نیست در عمل چه کنند.

سام در ‫۵ روز قبل، شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"


📚 باب دوم : در اخلاق درویشان

🌺 حکایت ۱۰

💫 مفهوم حکایت:  چنانکه گویند: شخصی از حضرت یعقوب پرسید (چطور شد که تو در کنعان، بوی خوش پیراهن یوسف را پیش از رسیدن به کنعان، از مصر شنیدی ولی خود یوسف را در چاه بیابان کنعان ندیدی ؟ ) 

یعقوب در پاسخ گفت : حال ما مانند برق جهنده آسمان است که گاهی پیدا و گاهی ناپیدا است. پای طایر جان ما بر فراز گنبد برین جای گیرد و همه چیز را بنگریم و گاهی پشت پای خود را نمی بینیم. اگر عارف همیشه در حال کشف و شهود بماند، هر دو جهان را ترک می کند و بر فراز بیرون از هر دو جهان دست می یابد.

🔸یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
🔹که ای روشن گهر پیر خردمند

🔸ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
🔹چرا در چاه کنعانش ندیدی ؟

🔸بگفت احوال ما برق جهان است
🔹چرا در چاه کنعانش ندیدی ؟

🔸گهی بر طارم اعلی نشینم
🔹گهی بر پشت پای خود نبینم

🔸اگر درویش در حالی بماندی
🔹سر و دست از دو عالم بر فشاندی

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۵ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:

«گِرد پایۀ/پایِ حوض گشتن» یعنی سر در گم دنبال چیزی بودن (لغتنامه دهخدا)

«پایۀ حوض» یعنی جای بدنامی و رسوایی (لغتنامه دهخدا)

ali solgi در ‫۵ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۱:

دیدن معشوق به دل است ودریافتی نووجدید که در گذشته نباشد ونوومتعلق به این لحظه باشد هرگاه ما تحت تاثیرعمل دیگران واکنش منفی وتحت تاثیرمخرب وتاریکی قراربگیریم یعنی در گذشته ایم نه در حال ولحظه یکتایی

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۵ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰:

عطّار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰
                 
سرمست ، به بوستان برآمد
از سرو و ز گل ، فغان برآمد

با حسن ، نظارهٔ رُخ اش کرد
هر گل  ، که ز بوستان برآمد

نرگس چو بدید ، چشمِ مست اش
مخمور ، ز گلسِتان برآمد

چون ، لاله ، فروغِ رویِ او یافت
دلسوخته شد ، ز جان برآمد

سوسن ، چو ز بندگیِّ او ، گفت
آزاده و دَه زبان برآمد

بگذشت به کاروان ، چو یوسف
فریاد ، ز کاروان برآمد

از شیرینیِ خندهٔ او ست
هر شور ، که از جهان برآمد

وز سر تیزیِ غمزهٔ او ست
هر تیر ، که از کمان برآمد

کردم شِکُری طلب ،  ز تنگ اش
از شرم ، رخ اش چنان برآمد

کز رویِ  چو گلستان ش ، گویی
صد دستهٔ ارغوان برآمد

خورشیدِ رخِ ستاره ریز اش
از کنگرهٔ عیان برآمد

از یک یک ذرهٔ دو عالم
ماهی مه از آسمان برآمد

در خود نگریستم ، بدان نور
نقشی م ، به امتحان برآمد

یک موی ، حجاب در میان بود
چون موی تنَم ، از آن برآمد

در حقّه مکن مرا ، که کارَم
زان حقهٔ دُرفِشان برآمد

از هر دو جهان ، کناره کردم
اندوهِ تو ، از میان برآمد

هر مرغ ، که کرد ، وصفَت آغاز
آواره ز آشیان برآمد

زیرا که به وصفَت ، از دو عالم
آوازهٔ بی نشان برآمد

در وصفِ تو شد ، فرید خیره
وز دانش و از بیان برآمد

برمک در ‫۵ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود:

پیداست بیتهایی که در ان عربی هست همه سست است و از فردوسی نیست مانند این که از بیخ نیازی بدان نیست  :

دل من چو نور اندر آن تیره شب

نخفته گشاده دل و بسته لب

گیتی قاسم زاده در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:

بیت اول که معنایش معلوم هست. 

اما بیت دوم: 

بر گرد پیاله آیتی هست مقیم 

کاندر همه جا مدام خوانند آن را

درگذشته جام ها هفت خط(آیت) داشت که از بالا به پایین  چنین خوانده میشد: جور، بغداد، بصره، ارزق، اشک، کاسه‌گر و فرودینه و بسته به تحمل هرکس در نوش‌خواری،  ساقی  پیاله را تا آن خط پر می‌کرده. 

شاید منظور از این بیت اشاره به همین موضوع هست؟ 

افسانه چراغی در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

ادمین گرامی تمنا می‌کنم این حرکت‌گذاری‌های افراطی و نابجا و غیرضروری را تایید نفرمایید. 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴
                        
ای ، آفتابِ سرکش ، یک ذرّه ، خاکِ پایَت
آبِ حیات ، رشحی ، از جامِ جانفزایَت

هم خواجه تاشِ گردون ، دل بر وفا ، غلامَت
هم  پادشاهِ گیتی ، جان بر میان ، گدایَت

هم چرخ ، خرقه‌پوشی ، در خانقاهِ عشقَت
هم جبرئیل ، مرغی ،  در دامِ دلربایَت

در سر گرفته عالم ، اندیشهٔ وصالَت
در چشم کرده کوثر ، خاکِ درِ سرایَت

کوثر ، که آبِ حیوان ، یک شبنم است از وی
دربسته تا به جان دل ، در لعلِ دلگشایَت

سِرّی که هر دو عالم ، یک ذرّه می‌نیابند
جاوید ، کف گرفته ، جامِ جهان نمایَت

نوباوهٔ جمالت ، ماهِ نُو است و هر مَه
بنهد کلَه ز خجلت ، در دامنِ قبایَت

تو اَبرشِ نکویی ، می‌تازی و مَه و مهر
چون سایه در رکابَت ، چون ذرّه در هوایَت

تا بویِ مُشکِ زلفَت ، پُر مُشک کرد جانم
عطّارِ مُشک ریز ام ، از زلفِ مشک سایَتعطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴

                        
ای ، آفتابِ سرکش ، یک ذرّه ، خاکِ پایَت
آبِ حیات ، رشحی ، از جامِ جانفزایَت

هم خواجه تاشِ گردون ، دل بر وفا ، غلامَت
هم  پادشاهِ گیتی ، جان بر میان ، گدایَت

هم چرخ ، خرقه‌پوشی ، در خانقاهِ عشقَت
هم جبرئیل ، مرغی ،  در دامِ دلربایَت

در سر گرفته عالم ، اندیشهٔ وصالَت
در چشم کرده کوثر ، خاکِ درِ سرایَت

کوثر ، که آبِ حیوان ، یک شبنم است از وی
دربسته تا به جان دل ، در لعلِ دلگشایَت

سِرّی که هر دو عالم ، یک ذرّه می‌نیابند
جاوید ، کف گرفته ، جامِ جهان نمایَت

نوباوهٔ جمالت ، ماهِ نُو است و هر مَه
بنهد کلَه ز خجلت ، در دامنِ قبایَت

تو اَبرشِ نکویی ، می‌تازی و مَه و مهر
چون سایه در رکابَت ، چون ذرّه در هوایَت

تا بویِ مُشکِ زلفَت ، پُر مُشک کرد جانم
عطّارِ مُشک ریز ام ، از زلفِ مشک سایَت

محسن عبدی در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۴:

چو بشنید کاکوی آواز من چنان زخم سرباز کوپال من

این بیت به نظر اشتباه نوشته شده

قافیه نداره 

ابوذر غفاری در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۶۸ - ذکر ابوبکر کتانی قدس الله روحه العزیز:

و گفت: درویشی به نزدیک من آمد ...

خداوند به گرسنگی او عالم نیست ؟که شکایت میکنی؟

کنایه از این است که خداوند میداند که درویش گرسنه است .

 

ابوذر غفاری در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۶۶ - ذکر عبدالله مغربی قدس الله روحه العزیز:

و گفت: زیرک نیست کسی الااین ...

وفات او به طور سینا بود یعنی در طور سینا وفات کرد

دکتر حافظ رهنورد در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸:

خواجه حافظ گرامی از این گونه غزل که گفتگویی‌ست و با گفتم گفت ادامه می‌یابد، یک غزل دیگر نیز دارد که آن مشهورتر است. گفتم غم تو دارم...

باید در نظر داشت که این‌گونه چارچوب‌ها باعث سخت شدن کار شاعر می.گردد.

حافظ پژوهان معتقدند که این شعر از غزل‌های مدیحتی‌ست برای خواجه عبدالصمد که از بزرگان شیراز بوده و با خواجه نیز دوستی‌ای داشته.

این غزل زمانی به او تقدیم شده که این توانگر گویا در شرف ازدواج در سنین بالا بوده؛ البته که این غزل نیز چون باقی غزل‌های مدیحتی خواجه فرم خودش را حفظ کرده و غیرقابل تأویل نیست.

 خواجه در غزلی دیگر نیز از خواجه عبدالصمد یاد کرده است.

شد لشگر غمم بی‌عدد از بخت می‌خواهم مدد

تا فخردین عبدالصمد باشد که غمخواری کند

برخی معتقدند منظور خواجه از عبدالصمد، بهاءالدین عبدالصمد بن عثمان البحر آبادی السفراینی است که  از علمای بزرگ قرن هشتم در شیراز است؛ امّا قطعیت آن نامعلوم است.

دکتر حافظ رهنورد در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ شهید بلخی » قصاید، غزلیات و قطعات » شمارهٔ ۱۶:

نکته‌ای دیگر آن‌که نام این شاعر بلندآوازه را شَهید می‌گویند؛ درحالی‌که در برخی منابع قدیمه مشخص شده که تلفظ این نام به‌صورت شُهَید صحیح است.

دکتر حافظ رهنورد در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ شهید بلخی » قصاید، غزلیات و قطعات » شمارهٔ ۱۶:

بیت چهارم را مسعود سعد سلمان نیز در یکی از قصایدش به‌کار برده؛ منتها جای مصرع‌ها فرق دارد.

بیت زیبای

هزار کبک ندارد دل یکی شاهین

هزار بنده ندارد دل خداوندی

نکته‌ای در این شعر نهفته است و آن این‌که در فرهنگ ایرانی شاد کردن دل از هرچیز دیگر مهم‌تر است و در این شعر که شاعرش از بزرگان نخستین ادب پارسی‌ست نیز دیده می‌شود.

شنیده‌ام که بهشت آن کسی تواند یافت

که آرزو برساند به آرزو‌مندی

خواجه حافظ عزیز نیز در بیتی گفته است:

گفتم هوایِ میکده غم می‌بَرَد ز دل

گفتا خوش آن کَسان که دلی شادمان کنند

برمک در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود:

اگر خاندم و برافشاندم باشد همانگونه که در نسخه لندن امده باید چنین باشد

 

تو نیز آفرین کن که گوینده‌ای

بدو نام جاوید جوینده‌ای

بر آن شهریار آفرین خواندم

نبودم درم جان بر افشاندم

چو بیدار گشتم بجستم ز جای

چه مایه شب تیره بودم به پای

به دل گفتم این خواب را پاسخ است

که آواز او بر جهان فرخ است

 

پیش از بیدار شدن افرین خوانده  

دیگر بنگریم که پای در اینجا به چم  درنگ و درازای زمان است

چو بیدار گشتم بجستم ز جای

چه مایه شب تیره بودم به پای

 

 

علی احمدی در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷:

هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد

پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد

خط سبز وقتی با دایره همراه شود یادآور موهای سبزفام دور صورت است.می فرماید هرکس سودای این موهای زیبای تو را در سر داشته باشد  تا زمانی که زنده است از این دایره دنیا که انعکاس روی توست خارج نمی شود .

من چو از خاکِ لحد لاله‌صفت برخیزم

داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد

من اگر مانند گل لاله از خاک گورم برخیزم خیال روی تو مثل داغ سیاه راز آلود در قعر دلم جای گرفته است .این برخاستن از گور می تواند در دنیا بوده و حالتی رجعت گونه باشد . 

تو خود ای گوهرِ یک‌دانه کجایی آخِر

کز غمت دیدهٔ مردم همه دریا باشد

تو که مروارید یکتا و منحصر به فرد هستی آخر کجایی که از غم دوری تو چشم مردم دریایی شده است .

اگرچه مردم می تواند در اشعار حافظ معنای مردمک داشته باشد ولی با این ترکیب که مردم به دیده اضافه شده ،معنای مردمک را نمی توان استنباط کرد و بهتر است مردم را به معنای مردمان  مد نظر بگیریم.

نکته جالب دیگر گوهر در دریاست .یعنی اشک همه مردم این گوهر نایاب را در خود نهفته است .

از بُنِ هر مژه‌ام آب روان است بیا

اگرت میلِ لبِ جوی و تماشا باشد

دیگر از زیر هر مژه من اشک روان شده .اگر میل داری این جوی روان را تماشا کنی بیا .

چون گل و مِی دمی از پرده برون آی و درآ

که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد

مثل گل که گاهی شکفته می شود و شراب که گاهی از پستو بیرون می آید تو هم بیرون بیا ولی برای همیشه بیرون بیا .چرا که دوباره معلوم نیست بتوانیم تو را ملاقات کنیم .

مخاطب حافظ حضور و نقش موقت در دنیا دارد و گاهی جلوه گری می کند ولی حافظ به دنبال جلوه دائمی اوست.

ظِلِّ مَمدودِ خَمِ زلفِ توام بر سر باد

کاندر این سایه قرارِ دلِ شیدا باشد

سایه کشیده شده آن زلف خمیده ات بر سر من است چرا که دل دیوانه من در زیر این سایه آرام و قرار می گیرد .

چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری

سرگرانی صفتِ نرگسِ رعنا باشد

چشم تو به خاطر ناز است که میلی به حافظ ندارد چرا که چشم نرگس مانند زیبایت سرسنگین است .

نمی توان انکار کرد که دلبری که حافظ تمنای دیدنش را دارد هنوز وقت آمدنش نیست اما حضور دارد ولی ممکن است تا انتهای دوره زندگی حافظ هم ظاهر نشود .اطلاق خط سبز که نشانه دوره نوجوانی است یعنی این دلبر هنوز نباید بیاید .دلبری که مردم خواهان او هستند و یکتاست و با سایر دلبران قدرتمند تفاوت دارد .

شکی نیست که حافظ اندیشه منجی قدرتمند را از ادیان گرفته است ولی آرزوی خودش را دارد که همان گسترش فرهنگ عشق ورزی در جهان است که با ظهور یک منجی امکان وقوعش را محقق می داند .

برمک در ‫۶ روز قبل، جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۳۹ - فصل در معنی دنیا:

تاریخ بیهقی نیاز به تصحیح درست درمان دارد و این تصحیح بسیار ناراست است بنگریم  که پاک نژاد را حور نژاد کرده چگونه شاه را آنهم در بزرگسالی حورنژاد توان خواند؟ بیگمان همانگونه که در نوشته های کهن دیگر امده چنین است:

پادشاهی گذشت پاک سرشت‌

پادشاهی نشست  پاک نژاد

پادشاه گذشته پاک سرشت ،زاده اش پادشاه پاک نژاد.  فرزند «پاک سرشت مرد»  پاک نژاد  است


 

۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۵۶۵۰