خواهم آن عشق که هستی ز سرِ ما ببَرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خانه آتش زدگانیم ستم گو میتاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
دوزخ جور برافروز که من تاقوکم
نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد
جرعهٔ پیر خرابات بر آن رند، حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد
وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی
ما چه داریم که از ما ببرد یانبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر longing دارد برای عشق واقعی که وجودش را از او بگیرد و او را به بیخودی برساند. او به سوختگی و درد و رنجی که در زندگی متحمل شدهاند اشاره میکند و میگوید که هیچ چیز در زندگیاش باقی نمانده است که بتواند از او برباید. همچنین از سردی و بیحالی زندگی شکایت کرده و به این مساله میپردازد که در دوزخ هم نمیتواند چیزی را از دست بدهد. شاعر در نهایت به این موضوع اشاره میکند که از نظر او، بر سر راهش چیز ارزشمندی برای از دست دادن ندارد.
هوش مصنوعی: من جنونی را میطلبم که از ما جدا کند، عشقی که باعث شود از وجود خود غافل شویم و احساس ننگ و خودپرستی را از ما بزداید.
هوش مصنوعی: ما در خانهای زندگی میکنیم که به آتش کشیده شده است و ستم بر ما میتازد، هر آنچه را که با زحمت جمع کردهایم، به راحتی از ما میگیرد.
هوش مصنوعی: ما مثل یک شاخ خشک شده هستیم که سرما و سردی دنیا برایمان بیاثر است. در مقابل ما نه برگ و باری وجود دارد که سرما را احساس کند و نه چیزی که ما را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: آتش جهنم را برافروز، زیرا من هرگز نشنیدم که آتش، کسی را از جایش براند.
هوش مصنوعی: نوشیدن می به دست آن آدم دورو و ریاکار ممنوع است، چرا که او هیچگاه نباید نزد دیگری به خواهش و درخواست بپردازد.
هوش مصنوعی: وحشی، تو چرا دربارهی دزدان زمان فکر میکنی؟ ما چه چیزی داریم که آنها بخواهند از ما ببرند یا بربایند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم
[...]
چه عجب گر خوی آن چهره دل ما ببرد
کوه را سیل چنین گر رسد از جا ببرد
به تماشای چمن رفتن آن سرو خوش است
نیست این خوش که رقیبش به تماشا ببرد
دل مجنون شده چون صید غزال لیلست
[...]
باده کو تا خرد این دعوی بیجا ببرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خوش بهشتیست خرابات کسی کان بگذاشت
دوزخ حسرت جاوید ز دنیا ببرد
ما و میخانه که تمکین گداییدر او
[...]
رهزنی کو؟ که متاع عمل از ما ببرد
مایه طاعت سی ساله به یغما ببرد
کافرم سازد و از نو دهدم ایمانی
به در کعبه ام از خانه ترسا ببرد
عقل زنارکشانم به ره دین آرد
[...]
سرو را شیوه رفتار تو از جا ببرد
کبک را با همه شوخی روش از پا ببرد
خانه چشم تو پرداخت مرا از دل و دین
رخت را خانه ندیدیم به یغما ببرد
راه باریک فنا راه گرانباران نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.