گنجور

حاشیه‌ها

فرید کیومرثیان زند در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۰ - در مدح نصر بن احمد سامانی:

 

نه در جودت کسی گردد قرینت
نه در پیکار بیند کس جبینت

یکی دریا زِ بخشش در کف تو
یکی شمشیرِ برق‌افشان زِ کینت

فرید کیومرثیان از شیراز

قصیده ام الهام گرفته از رودکی بزرگ

دوشنبه - ۱۱ فروردین ۱۴۰۴

فرید کیومرثیان زند در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۸ دربارهٔ ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها » شمارهٔ ۶۹ - لحظه ای کاش:

ای که دل بستی به هر یار دگر
لحظه‌ای باش، کمی یار نظر
تو ندیدی که دل از دوری تو
شد غم‌افزون، و جهان شد سحر

من شدم سایه‌ی درد و حسرت
تو شدی ماه شب بی‌زحمت
گر چه خوردی غم من، لحظه‌ای
من خورم سال‌ها، از عشقت، خجالت

 بازنویسی از فرید کیومرثیان 

حسین صدر در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۰:

سلام و درود فراوان به سایت گنجور از شما تمنا دارم تفاسیر چرت هوش مصنوعی رو از سایت حذف کنید. جدای اینکه در اکثر اوقات گمراه کننده اند و نه کمک رسان و هر بیت ممکن است دارای معانی مختلف و برداشت های مختلف باشد، این کار توهینی به ادبیات غنی پارسی است.

سیدزانیار شهیدی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ سعدی » خبیثات و مجالس الهزل » المجالس فی الهزل و المطایبات » المجلس الاول:

شیخ اجل خودش گفته که تهدید به قتل شد که مجبور به هزل و اینگونه شعر شده که بازهم سخن وری شیخ را در هر زمینه ای نشان میدهد .

فرهاد فرخزاد در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:

در جواب سعمن

تو ای مؤمن چرا ک...س میسرایی 

 

چرا خود را مدام چوس مینمایی 

 

زبان شعر تو از بیخ لنگ است 

 

سراسر منطق و حرفت جفنگ است 

 

اگر در کله ات مغزی نداری 

 

جواب شاه ایرج را ندانی 

 

ببندی گاله ات را بی ملالی 

 

نگوید هم کسی،سعمن تو لالی 

 

بسوزد بی پدر آن شیخ هفت رنگ 

 

که آفت ها زند نامرد الدنگ 

 

به گرد منبرش تا خر هزار است 

 

بدان سمعن که او بر تو سوار است 

 

نفهمیدی که شعر ایرج با دلیل است 

 

سراسر منطق است و بی بدیل است 

 

کجا گفته که زن ترک حیا کن 

 

به هر مردی رسیدی هرزگی کن 

 

بدان ای احمق و خنگ از تعصب 

 

که ایرج گر بگیرد عیب از حجب 

 

دلیلش نکبت حاصل ز آن است 

 

که هر نابخردی غافل ز آن است 

 

به رو پوشیدن از مردان به کارند 

 

ولی درکی از این دنیا ندارند

 

نمی بینی به لطف دین فروشان 

 

شده مشهد بهشت تن فروشان

 

در این ملک اهورایی شهیدان 

 

نه یک تن بلکه صدها و هزاران 

 

فدای خاک و ناموس و شرافت 

 

به جنگ دشمن بعث کثافت 

 

بریدند دست نامردان عراقی 

 

که عبرت باشد این از بهر باقی 

 

ولی اکنون فقیه تو به منبر 

 

نموده فرض مردم را چنان خر 

 

که زن باید حجابش بسته باشد 

 

شب و روزش به کنج خانه باشد 

 

هر آنگه زائری آمد به ایران 

 

ز خاک کشور دشمن چو مهمان 

 

برای او زن ناموس ایران 

 

مهیا گشته باشد مفت و ارزان 

 

بگوید نام این خفت جهاد است 

 

خدا از کرده زن شاد شاد است

 

تو ای سعمن اگر غیرت پرستی 

 

چرا میبینی و ساکت نشستی ؟

 

اگر مردی ، مسلمانی به غیرت 

 

حجاب زن شده مشکل برایت 

 

چرا کوری نمی‌بینی حقارت ؟ 

 

فقیه شهر تو گشته سوارت 

 

تو گنج خود نهان کردی به خانه 

 

سه قفله می کنی شب درب خانه 

 

ولی چون از خرد بویی نبردی 

 

کلید گنج خود به شیخ سپردی

 

 بدان سعمن زنان پاک در تاریخ ایران   

 

دلیرند و رشید چون شیر مردان 

 

برای ما بسی این افتخار است 

 

که مریم میرزاخانی از این دیار است 

 

اگر مریم اسطوره گشته در ریاضی 

 

دهان شیخ ملعون را بسته به بازی

 

اگر مریم به پای منبر این کاسبان بود

 

بلاشک او کنون خوار و زبون بود 

 

دلش پر درد بود از دست شوهر 

 

دو چشمش جوی خون از دست شوهر 

 

که ای یارب چرا این مرد چنین است 

 

کجا بد کرده ام، با من چنین است 

 

نبودم همسری نیکو که بودم  

 

نبودم مادری دلسوز طفل او که بودم  

 

به خود گفتم که او شیخ است و برتر 

 

که مردان دگر جمعند به زیر اوست به منبر

 

به خواب خود نمیدیم که همسر 

 

شده مفعول به فعل شوی خواهر 

 

اگر عادل بودی یارب کبابش 

 

به دوزخ کن هم او هم باجناقش 

 

بگیر از من تو سعمن عبرت و پند 

 

که در ایران زنان بگسسته اند زدخود بند

 

گذر کردند و بگذشتند مردم از میانه رو و تند رو

 

 که می کشتند دختران مردم را برای تار مویی در مترو 

 

ولی چون پورن استار بود دخترانشان در نیویورک و تورنتو

 

 

فرهاد فرخزاد در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۱ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۶:

در جواب سعمن 

تو ای مؤمن چرا ک...س میسرایی 

 

چرا خود را مدام چوس مینمایی 

 

زبان شعر تو از بیخ لنگ است 

 

سراسر منطق و حرفت جفنگ است 

 

اگر در کله ات مغزی نداری 

 

جواب شاه ایرج را ندانی 

 

ببندی گاله ات را بی ملالی 

 

نگوید هم کسی،سعمن تو لالی 

 

بسوزد بی پدر آن شیخ هفت رنگ 

 

که آفت ها زند نامرد الدنگ 

 

به گرد منبرش تا خر هزار است 

 

بدان سمعن که او بر تو سوار است 

 

نفهمیدی که شعر ایرج با دلیل است 

 

سراسر منطق است و بی بدیل است 

 

کجا گفته که زن ترک حیا کن 

 

به هر مردی رسیدی هرزگی کن 

 

بدان ای احمق و خنگ از تعصب 

 

که ایرج گر بگیرد عیب از حجب 

 

دلیلش نکبت حاصل ز آن است 

 

که هر نابخردی غافل ز آن است 

 

به رو پوشیدن از مردان به کارند 

 

ولی درکی از این دنیا ندارند

 

نمی بینی به لطف دین فروشان 

 

شده مشهد بهشت تن فروشان

 

در این ملک اهورایی شهیدان 

 

نه یک تن بلکه صدها و هزاران 

 

فدای خاک و ناموس و شرافت 

 

به جنگ دشمن بعث کثافت 

 

بریدند دست نامردان عراقی 

 

که عبرت باشد این از بهر باقی 

 

ولی اکنون فقیه تو به منبر 

 

نموده فرض مردم را چنان خر 

 

که زن باید حجابش بسته باشد 

 

شب و روزش به کنج خانه باشد 

 

هر آنگه زائری آمد به ایران 

 

ز خاک کشور دشمن چو مهمان 

 

برای او زن ناموس ایران 

 

مهیا گشته باشد مفت و ارزان 

 

بگوید نام این خفت جهاد است 

 

خدا از کرده زن شاد شاد است

 

تو ای سعمن اگر غیرت پرستی 

 

چرا میبینی و ساکت نشستی ؟

 

اگر مردی ، مسلمانی به غیرت 

 

حجاب زن شده مشکل برایت 

 

چرا کوری نمی‌بینی حقارت ؟ 

 

فقیه شهر تو گشته سوارت 

 

تو گنج خود نهان کردی به خانه 

 

سه قفله می کنی شب درب خانه 

 

ولی چون از خرد بویی نبردی 

 

کلید گنج خود به شیخ سپردی

 

 بدان سعمن زنان پاک در تاریخ ایران   

 

دلیرند و رشید چون شیر مردان 

 

برای ما بسی این افتخار است 

 

که مریم میرزاخانی از این دیار است 

 

اگر مریم اسطوره گشته در ریاضی 

 

دهان شیخ ملعون را بسته به بازی

 

اگر مریم به پای منبر این کاسبان بود

 

بلاشک او کنون خوار و زبون بود 

 

دلش پر درد بود از دست شوهر 

 

دو چشمش جوی خون از دست شوهر 

 

که ای یارب چرا این مرد چنین است 

 

کجا بد کرده ام، با من چنین است 

 

نبودم همسری نیکو که بودم  

 

نبودم مادری دلسوز طفل او که بودم  

 

به خود گفتم که او شیخ است و برتر 

 

که مردان دگر جمعند به زیر اوست به منبر

 

به خواب خود نمیدیم که همسر 

 

شده مفعول به فعل شوی خواهر 

 

اگر عادل بودی یارب کبابش 

 

به دوزخ کن هم او هم باجناقش 

 

بگیر از من تو سعمن عبرت و پند 

 

که در ایران زنان بگسسته اند زدخود بند

 

گذر کردند و بگذشتند مردم از میانه رو و تند رو

 

 که می کشتند دختران مردم را برای تار مویی در مترو 

 

ولی چون پورن استار بود دخترانشان در نیویورک و تورنتو

 

 

فرهاد فرخزاد در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۴:

تو ای مؤمن چرا ک...س میسرایی 

 

چرا خود را مدام چوس مینمایی 

 

زبان شعر تو از بیخ لنگ است 

 

سراسر منطق و حرفت جفنگ است 

 

اگر در کله ات مغزی نداری 

 

جواب شاه ایرج را ندانی 

 

ببندی گاله ات را بی ملالی 

 

نگوید هم کسی،سعمن تو لالی 

 

بسوزد بی پدر آن شیخ هفت رنگ 

 

که آفت ها زند نامرد الدنگ 

 

به گرد منبرش تا خر هزار است 

 

بدان سمعن که او بر تو سوار است 

 

نفهمیدی که شعر ایرج با دلیل است 

 

سراسر منطق است و بی بدیل است 

 

کجا گفته که زن ترک حیا کن 

 

به هر مردی رسیدی هرزگی کن 

 

بدان ای احمق و خنگ از تعصب 

 

که ایرج گر بگیرد عیب از حجب 

 

دلیلش نکبت حاصل ز آن است 

 

که هر نابخردی غافل ز آن است 

 

به رو پوشیدن از مردان به کارند 

 

ولی درکی از این دنیا ندارند

 

نمی بینی به لطف دین فروشان 

 

شده مشهد بهشت تن فروشان

 

در این ملک اهورایی شهیدان 

 

نه یک تن بلکه صدها و هزاران 

 

فدای خاک و ناموس و شرافت 

 

به جنگ دشمن بعث کثافت 

 

بریدند دست نامردان عراقی 

 

که عبرت باشد این از بهر باقی 

 

ولی اکنون فقیه تو به منبر 

 

نموده فرض مردم را چنان خر 

 

که زن باید حجابش بسته باشد 

 

شب و روزش به کنج خانه باشد 

 

هر آنگه زائری آمد به ایران 

 

ز خاک کشور دشمن چو مهمان 

 

برای او زن ناموس ایران 

 

مهیا گشته باشد مفت و ارزان 

 

بگوید نام این خفت جهاد است 

 

خدا از کرده زن شاد شاد است

 

تو ای سعمن اگر غیرت پرستی 

 

چرا میبینی و ساکت نشستی ؟

 

اگر مردی ، مسلمانی به غیرت 

 

حجاب زن شده مشکل برایت 

 

چرا کوری نمی‌بینی حقارت ؟ 

 

فقیه شهر تو گشته سوارت 

 

تو گنج خود نهان کردی به خانه 

 

سه قفله می کنی شب درب خانه 

 

ولی چون از خرد بویی نبردی 

 

کلید گنج خود به شیخ سپردی

 

 بدان سعمن زنان پاک در تاریخ ایران   

 

دلیرند و رشید چون شیر مردان 

 

برای ما بسی این افتخار است 

 

که مریم میرزاخانی از این دیار است 

 

اگر مریم اسطوره گشته در ریاضی 

 

دهان شیخ ملعون را بسته به بازی

 

اگر مریم به پای منبر این کاسبان بود

 

بلاشک او کنون خوار و زبون بود 

 

دلش پر درد بود از دست شوهر 

 

دو چشمش جوی خون از دست شوهر 

 

که ای یارب چرا این مرد چنین است 

 

کجا بد کرده ام، با من چنین است 

 

نبودم همسری نیکو که بودم  

 

نبودم مادری دلسوز طفل او که بودم  

 

به خود گفتم که او شیخ است و برتر 

 

که مردان دگر جمعند به زیر اوست به منبر

 

به خواب خود نمیدیم که همسر 

 

شده مفعول به فعل شوی خواهر 

 

اگر عادل بودی یارب کبابش 

 

به دوزخ کن هم او هم باجناقش 

 

بگیر از من تو سعمن عبرت و پند 

 

که در ایران زنان بگسسته اند زدخود بند

 

گذر کردند و بگذشتند مردم از میانه رو و تند رو

 

 که می کشتند دختران مردم را برای تار مویی در مترو 

 

ولی چون پورن استار بود دخترانشان در نیویورک و تورنتو

 

 

به در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۶ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را:

صفاهان را نماندی خشت بر خشت

نکردی کس به صد سال اندر او کشت

 

عباس صادقی زرینی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۹ دربارهٔ رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۹ - حسن شاملو علیه الرحمه:

دارد چون حسن سری به درگاه رضا 
بیرون نرود یک قدم از راه رضا 
خواهی که سرت به عرش توفیق رسد 
بگذار بر آستانه شاه رضا 

#حسن_شاملو ( ۱۰۵۰ ه. ق )
کتاب مشاهیر مدفون در حرم رضوی جلد دوم

مهران بیگی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۸ در پاسخ به سیدعلی ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

جناب ساقی درود.

در حاشیه‌ی تمام شعرهای حافظ، در گنجور، به دنبال تفسیر شما میگردم.. بسیار دلنشین و خردمندانه توضیح و تفسیر ارائه میدهید. اگر سایت مجزایی از خود دارید دریغ نفرمایید.

سپاس

برمک در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۶ - حکایت چهار - فرخی سیستانی:

فرخی را سگزیی دید بی اندام  جامه ای پیش و پس چاک پوشیده، دستاری بزرگ سگزی‌وار در سر و پای و کفش بس ناخوش و شعری در آسمان هفتم!

هیچ باور نکرد که این شعر آن سگزی را شاید بود.

برمک در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲:

این بیتها از فردوسی نیست و مایه بهم ریختگی شده اند و سست نیز هست .  فردوسی برخی جاها واژه عربی بکار برده این بسیار بسیار اندک است  پس از سستی و ناهماهنگی  یکی از نشانه های  دیگر امدن واژگان عربی است مانند همین ها. درشاهنامه گاهی پس از چندصد بیت یک واژه عربی میاید مگر هرجا از این بیشتر شد جای  اندیشه دارد

به رستم سپرد آن زمان میمنه

که بود او سپاهی شکن یک تنه

سپاهی گزین کرد بر میسره

چو خورشید تابان ز برج بره

پیاده صفی از پس نیزه‌دار

سپردار با تیر جوشن‌گذار

ز خاور سپاهی گزین کرد شاه

سپردار با درع و رومی کلاه

ز بغداد و گردن فرازان کرخ

بفرمود تا با کمانهای چرخ

به پیش اندرون تیرباران کنند

هوا را چو ابر بهاران کنند

فرستاد بر میمنه ده هزار

دلاور سواران خنجر گزار

دگر نامداری گروخان نژاد

جهاندار وز تخمهٔ کیقباد

بهر سو طلایه پدیدار کرد

سر خفته از خواب بیدار کرد



برمک در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود:

این سروده بویناک است یعنی میان جمشید و فریدون ماردوش بیوراسپ بود و تو از ماردوش هم بتری

زجمشید تا بفریدون رسید
سپهر و زمین چون تو شاهی ندید

برمک در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲:

اینک بنگریم ارایش سپاه چگونه بوده و کجا افزوده هست

هر آنکس که از تخمهٔ کیقباد

بزرگان بادانش و بانژاد

چو شماخ سوری شه سوریان

کجا رزم را بود بسته میان

فروتر از او گیوهٔ رزم زن

به هر کار پیروز و لشکر شکن

که بر شهر داور بد او پادشا

جهانگیر و فرزانه و پارسا

به دست چپ خویش بر پای کرد

دلفروز را لشکر آرای کرد

بنگریم  این گروه را به سوی چپ خویش می فرستد

بزرگان که از تخم پورست تیغ

زدندی شب تیره بر باد میغ

هر آنکس که بود او ز تخم زرسب

پرستندهٔ فرخ آذر گشسب

دگر بیژن گیو و رهام گرد

کجا شاهشان از بزرگان شمرد

چو گرگین میلاد و گردان ری

برفتند یکسر به فرمان کی

پس پشت او را نگه داشتند

همه نیزه از ابر بگذاشتند
 این گروه نیز پس پشت او را نگاه میدارند

هر آنکس که از زابلستان بدند

وگر کهتر و خویش دستان بدند

بدیشان سپرد آن زمان دست راست

همی نام و آرایش جنگ خواست

 بال راست سپاه را به زابلستانیان میدهد پیش از این دو این بیت افزوده  شده و ما انرا از فردوسی نمیدانیم

به رستم سپرد آن زمان میمنه

که بود او سپاهی شکن یک تنه

 افزون بر  سستی  بنگریم که میگوید بال راست را به زابلستانیان و خویشان دستان سپرد  و اگر راست را به رستم سپرده بود  باید میگفت خویشان رستم و زابلستانیان را به  نزد رستم فرستاد و نه اینکه بگوید  بال راست را به انان سپرد

سپاهی گزین کرد بر میسره

چو خورشید تابان ز برج بره

 این بالایی  هم از فردوسی نیست چرا که پس از این بزرگان اردبیل و بردع از کیخسرو میخواهند که  گودرز را سپهبد انان کند و بال چپ  را به گودرز میدهد

سپهدار گودرز کشواد بود

هجیر و چو شیدوش و فرهاد بود

بزرگان که از بردع و اردبیل

به پیش جهاندار بودند خیل

سپهدار گودرز را خواستند

چپ لشکرش را بیاراستند

نهادند صندوق بر پشت پیل

زمین شد به کردار دریای نیل

هزار از دلیران روز نبرد

به صندوق بر ناوک انداز کرد

نگهبان هر پیل سیصد سوار

همه جنگ‌جوی و همه نیزه‌دار

ز بغداد گردان جنگاوران

که بودند با زنگهٔ شاوران

سپاهی گزیده ز گردان بلخ

بفرمود تا با کمانهای چرخ

پیاده ببودند بر پیش پیل

که گر کوه پیش آمدی بر دو میل

دل سنگ بگذاشتندی به تیر

نبودی کس آن زخم را دستگیر

پیاده پس پیل کرده به پای

ابا نه رشی نیزهٔ سرگرای

سپرهای گیلی به پیش اندرون

همی از جگرشان بجوشید خون

پس پشت ایشان سواران جنگ

برآگنده ترکش ز تیر خدنگ

ز گردان گردنکشان سی هزار

فریبرز را داد جنگی سوار

ابا شاه شهر دهستان تخوار

که جنگ بداندیش بودیش خوار

 

به دست فریبرز نستوه بود

که نزدیک او لشکر انبوه بود

بزرگان رزم آزموده سران

ز دشت سواران نیزه وران

سر مایه و پیشروشان زهیر

که آهو ربودی ز چنگال شیر

بفرمود تا نزد نستوه شد

چپ لشکر شاه چون کوه شد

سپاهی بد از روم و بربرستان

گوی پیشرو نام لشکرستان

سوار و پیاده بدی سی هزار

برفتند  سوی  چپ شهریار

دگر لشکری کز خراسان بدند

جهانجوی و مردم شناسان بدند

منوچهر آرش نگهدارشان

گه نام جستن سپهدارشان

کجا نام آن شاه پیروز بود

سپهبد دل و لشکر افروز بود

شه غرچگان بود بر سان شیر

کجا ژنده پیل آوریدی به زیر

به دست منوچهرشان جای کرد

سر تخمه را لشکر آرای کرد

بزرگان که از کوه قاف آمدند

ابا نیزه و تیغ لاف آمدند

سپاهی ز تخم فریدون و جم

پر از خون دل از تخمهٔ زادشم

از این دست شمشیرزن سی هزار

جهاندار وز تخمهٔ شهریار

سپرد این سپه گیو گودرز را

بدو تازه شد دل همه مرز را

به یاری به پشت سپهدار گیو

برفتند گردان بیدار و نیو

سپه ده هزار از دلیران گرد

پس پشت گودرز کشواد برد

دمادم بشد برتهٔ تیغ زن

ابا کوهیار اندر آن انجمن

به مردی شود جنگ را یار گیو

سپاهی سرافراز و گردان نیو

زواره بد این جنگ را پیشرو

سپاهی همه جنگ سازان نو

به پیش اندرون قارن رزم زن

سر نامداران آن انجمن

بدان تا میان دو رویه سپاه

بود گرد اسب افگن و رزمخواه

از آن پس به گستهم گژدهم گفت

که با قارن رزم زن باش جفت

بفرمود تا اندمان پور طوس

بگردد به هر جای با پیل و کوس



 بنگریم میان اینها  چیزی نمیگنجد و چرا که یا  پیشتر نمونه اش گفته شده  و همچنین  از بیخ میان  سروده ها نمیگنجند و پیداست که  اینها از فردوسی نیست

پیاده صفی از پس نیزه‌دار

سپردار با تیر جوشن‌گذار

ز خاور سپاهی گزین کرد شاه

سپردار با درع و رومی کلاه

ز بغداد و گردن فرازان کرخ

بفرمود تا با کمانهای چرخ

به پیش اندرون تیرباران کنند

هوا را چو ابر بهاران کنند

فرستاد بر میمنه ده هزار

دلاور سواران خنجر گزار

دگر نامداری گروخان نژاد

جهاندار وز تخمهٔ کیقباد

یا در بیت بالا  از نامداری که نامش نمیبرد  میگوید و یکبار میگوید گروخان نژاد است و دوباره میگوید کیقباد نژاد است

آفتاب تابان،، در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

سلام اشعار سعدی بینظیره .بیت اول،آخر شعره. انسان را سرشار از سرور میکنه 

برمک در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲:

در این بخش از سروده  بسی  افزوده  مایه  ناهماهنگی شده
زدوده انرا مینویسم  بخوانید و بنگرید سپس درباره ان میگویم

هر آنکس که از تخمهٔ کیقباد

بزرگان بادانش و بانژاد

چو شماخ سوری شه سوریان

کجا رزم را بود بسته میان

فروتر از او گیوهٔ رزم زن

به هر کار پیروز و لشکر شکن

که بر شهر داور بد او پادشا

جهانگیر و فرزانه و پارسا

به دست چپ خویش بر پای کرد

دلفروز را لشکر آرای کرد

بزرگان که از تخم پورست تیغ

زدندی شب تیره بر باد میغ

هر آنکس که بود او ز تخم زرسب

پرستندهٔ فرخ آذر گشسب

دگر بیژن گیو و رهام گرد

کجا شاهشان از پلنگان شمرد

چو گرگین میلاد و گردان ری

برفتند یکسر به فرمان کی

پس پشت او را نگه داشتند

همه نیزه از ابر بگذاشتند

هر آنکس که از زابلستان بدند

وگر کهتر و خویش دستان بدند

بدیشان سپرد آن زمان دست راست

همی نام و آرایش جنگ خواست

سپهدار گودرز کشواد بود

هجیر و چو شیدوش و فرهاد بود

بزرگان که از برده و اردویل

به پیش جهاندار بودند خیل

سپهدار گودرز را خواستند

چپ لشکرش را بیاراستند

نهادند صندوق بر پشت پیل

زمین شد به کردار دریای نیل

هزار از دلیران روز نبرد

به صندوق بر ناوک انداز کرد

نگهبان هر پیل سیصد سوار

همه جنگ‌جوی و همه نیزه‌دار

ز بغداد گردان جنگاوران

که بودند با زنگهٔ شاوران

سپاهی گزیده ز گردان بلخ

بفرمود تا با کمانهای چرخ

پیاده ببودند بر پیش پیل

که گر کوه پیش آمدی بر دو میل

دل سنگ بگذاشتندی به تیر

نبودی کس آن زخم را دستگیر

پیاده پس پیل کرده به پای

ابا نه رشی نیزهٔ سرگرای

سپرهای گیلی به پیش اندرون

همی از جگرشان بجوشید خون

پس پشت ایشان سواران جنگ

برآگنده ترکش ز تیر خدنگ

ز گردان گردنکشان سی هزار

فریبرز را داد جنگی سوار

ابا شاه شهر دهستان تخوار

که جنگ بداندیش بودیش خوار

به دست فریبرز نستوه بود

که نزدیک او لشکر انبوه بود

بزرگان رزم آزموده سران

ز دشت سواران نیزه وران

سر مایه و پیشروشان زهیر

که آهو ربودی ز چنگال شیر

بفرمود تا نزد نستوه شد

چپ لشکر شاه چون کوه شد

سپاهی بد از روم و بربرستان

گوی پیشرو نام لشکرستان

سوار و پیاده بدی سی هزار

برفتند سوی چپ شهریار

دگر لشکری کز خراسان بدند

جهانجوی و مردم شناسان بدند

منوچهر آرش نگهدارشان

گه نام جستن سپهدارشان

کجا نام آن شاه پیروز بود

سپهبد دل و لشکر افروز بود

شه غرچگان بود بر سان شیر

کجا ژنده پیل آوریدی به زیر

به دست منوچهرشان جای کرد

سر تخمه را لشکر آرای کرد

بزرگان که از کوه قاف آمدند

ابا نیزه و تیغ لاف آمدند

سپاهی ز تخم فریدون و جم

پر از خون دل از تخمهٔ زادشم

از این دست شمشیرزن سی هزار

جهاندار وز تخمهٔ شهریار

سپرد این سپه گیو گودرز را

بدو تازه شد دل همه مرز را

به یاری به پشت سپهدار گیو

برفتند گردان بیدار و نیو

سپه ده هزار از دلیران گرد

پس پشت گودرز کشواد برد

دمادم بشد برثهٔ تیغ زن

ابا کوهیار اندر آن انجمن

به مردی شود جنگ را یار گیو

سپاهی سرافراز و گردان نیو

زواره بد این جنگ را پیشرو

سپاهی همه جنگ سازان نو

به پیش اندرون قارن رزم زن

سر نامداران آن انجمن

بدان تا میان دو رویه سپاه

بود گرد اسب افگن و رزمخواه

از آن پس به گستهم گژدهم گفت

که با قارن رزم زن باش جفت

بفرمود تا اندمان پور طوس

بگردد به هر جای با پیل و کوس

بدان تا ببندد ز بیداد دست

کسی را کجا نیست یزدان پرست

نباشد کس از خوردنی بی‌نوا

ستم نیز بر کس ندارد روا

جهان پر ز گردون بد و گاومیش

ز بهر خورش را همی راند پیش

بخواهد همی هرچ باید ز شاه

به هر کار باشد زبان سپاه

به هر سو برفتند کارآگهان

همی جست بیدار کار جهان

کجا کوه بد دیده‌بان داشتی

سپه را پراگنده نگذاشتی

همه کوه و غار و بیابان و دشت

به هر سو همی گرد لشکر بگشت

از ایشان کسی را نبد بیم و رنج

همی راند با خویشتن شاه گنج

بر این گونه چون شاه لشکر بساخت

به گردون کلاه کیی برفراخت

دل مرد بدساز با نیک خوی

جز از جنگ جستن نکرد آرزوی

ahmad aramnejad در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۵ - در ستایش پادشاه رضوان ارامگاه محمد شاه غازی طاب‌الله ثراه گوید:

درود و عرض ادب در مصرع اول بیت 12"خیز ای بیت و امروز به‌رغم دل واعظ"بجای بیت باید بت نوشته شود

برمک در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۴ در پاسخ به ابراهیم دانش آموز دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود:

گرازیدن برازیدن است  بچم راه رفتن و  نازیدن

برمک در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود:

چو پیکار کیخسرو آمد پدید
ز من جادویها بباید شنید
بدین داستان در ببارم همی
به سنگ اندرون لاله کارم همی
کنون خامه‌ای یافتم بیش از آن
که مغز سخن بافتم پیش از آن
ایا آزمون را نهاده دو چشم
گهی شادمانی گهی درد و خشم

 خالقی جای خامه خطبه اورده که بگمانم ناراست است  بنگریم  به سروده نظامی

در این چارسو هیچ هنگامه نیست که کیسه برمرد خودکامه نیست. نهادم در این شیوه هنگامه ای مگر در سخن نو کنم خامه ای. نظامی

همچنین  بدین داستان دَر است  چرا که در پس ان می گوید به سنگ اندرون لاله کارم
بدین داستان در ببارم همی
به سنگ اندرون لاله کارم همی


محمد علی سلطانی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

و در بیت ۳ اواز طبل باز 

از نظر حقیر صدای طبلی که باز دست اموز را بر ساعد

مربی برمیگرداند وعارف ارزوی چنین فرودگاهی را دارد

که بلند ترین فراز گاههاست

۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۵۳۹۲