بابک پاینده در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۱۴:۲۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴:
ایران. سال 1308 خورشیدی.
پسین یکی از روزهای بسیار سرد زمستان، مانند هر روز، در پیشگاه رضاشاه پهلوی داستانهای شاهنامه از سوی «مراد اورنگ» بازگو میشود:
ــ شبی که قرار بود «روشنک» دختر «داریوش سوم» از سپاهان به سرزمین پارس نزد اسکندر برود، اسکندر اصرار داشت که مردم، پیش از حرکت او چراغانی کنند؛ در هالی که مردم اسفهان مانند همه شهرها لباس م...اتم بر تن داشتند و عزای ملی اعلام کرده بودند. مردم ایران، کشور و شاه و اینک شاهدخت را نیز از دست میدادند و فردوسی طی یک شعر، این چشم انداز را نمودار کرده...
ــ ــ آن شعر کدامست؟
ــ ببستند آذین به شهر اندرون؛ لبان پر ز خنده، دلان پر ز خون!
رضاشاه بی اختیار شروع به گریستن کرد و ده دقیقه اشک میریخت. تا آن زمان کسی گریه او را ندیده بود.پس از این اتفاق رضا شاه فورا دستور ساختن آرامگاه فردوسی به شیوه معماری هخامنشی را صادر کرد.
Nazila در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۰۵:
خو با ما کن ز دیگران خو واکن
یک حواننده در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:
با پوزش از استادان ، من فکر نمی کنم واژه ی ( سخی) از نظر معنایی مناسبتی و نیز از حیث میزانی و موزونی با ابیات دیگر به هم بزند. کل قضیه در باره ی گفتن و نگفتن است و واژه ی سخن در چند جای دیگر - حتا در بیت بعدی - آمده و نیز ( نعره زدن ) که گونه ای دیگر از گویش است در چند بیت بعد حضور دارد. پس اصلا ً زمینه ی شعر گفتن و نگفتن است و باید همان سخن باشد . ضمن اینکه معنی (سخی ) اصلا ً با درونمایه ی شعر همخوانی ندارد
احسان در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱:
واقعا شرم آوره که ما هنوز داریم در مورد این چیزها بحث می کنیم... و از اصل وامانده ایم ...
ف. د. در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹:
با سلام
بدلیل علاقۀ خاص به این غزل و محتوای آن، جستجوی فراوانی برای یافتن غزلهایی با محتوا و لحن مشابه از حافظ نموده ام؛ که بی نتیجه مانده است. از دوستان خواهشمندم، در صورت اطلاع، راهنمایی نمایند.
توضیح اینکه، بذم نگارنده، حافظ در هیچ غزلی به این صراحت و تندی معشوق خود را مورد خطاب قرارنداده و او را مقصر و مسئول ندانسته است؛ بلکه اغلب اوقات علت فراق را ناشی از اقبال بد و حتی قصور خود میداند.
بسنجید شیوۀ بیان و معنای بیتهای:
«تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم»
«گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم»
«گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم»
را با بیتهایی همچون:
«لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم»
«آنکه پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک میبوسم و عدر قدمش میخواهم
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم».
باسپاس
ف. د.
رضا کرمی در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۱:
شب که طوفان جوشی چشم ترم آمد به یاد
فکر دل کردم بـــــلای دیگرم آمـــد به یاد
حضرت بیدل دردش را وابسته به دغدغه های ظاهراز یک سو و دردهای باطن از سوی دیگر می داند از این روست که می فرماید : شامگاه که در حسرت دیدارمحبوب سیلاب اشک دیده ی حسرت بارم(چشم ظاهرم) به یاد آمد از سوی دیگر به یاد دل اندوه بارم(چشم باطنم) افتاد م و غمی دیگر بر غمهایم افزوده شد
با کدامین آبرو خاک درش خواهی شدن
داغ شــو ای جبهه دامـــان ترم آمد به یاد
(جبهه به معنای پیشانی ست) حضرت بیدل در این بیت به خود نهیب می زند که با این تر دامنی (گنه کاری) چگونه میخواهی سر بر آستان او بسایی.... ای پیشانی از این کار شرم کن(داغ شو) ...(آدمی وقتی شرم می کند و خجلت زده می گردد پیشانیش داغ می شود و عرق شرم از جبینش سرازیر می گردد )
نقش پایی کرد گل بیتابی ام در خون نشاند
پهــــلویی در خواب دیدم بسترم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند در راه وصال و یکی شدن با محبوب دچار رنج و مصیبتهای فراوان شدم چنانکه آبله هایی که حاصل تلاش و تکاپوی مداوم پاهای من بود کم کم به خون نشستند از آن پس هرچه می بینم برای من تداعی گر سختی ها ست
معنی روان بیت به این صورت است: آبله ای حاصل شد(نقش پایی کرد گل) که در اثر بیتابی من این آبله ها خونین شدند و مرا در خون نشاندند از این پس هر کنار وآرامشی(پهلویی) برای من تداعی گر همان نشستگاه خونین (بسترم) است و یا شاید هم منظور حضرتش از پهلو ...تن دریده و خون آلوده ای بوده است که با افتادن بر خاک و خون آلود کردن بستر مصیبتهایی را که بر شاعر رفته است برایش تداعی کرده است
ذره را دیدم پر افشان هوای نیسـتی
نقطه ای از انتخاب دفترم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند : به ذره ای ناچیز که در تکاپوی نیستی و فنا شدن بود نظر افکندم و این ذره را با نقطه ای ناچیز از دفتر خویش(وجود خویش) مقایسه کردم.... به سیاق ابیات قبل و شرمندگی ای که شاعر از جهت عدم رسیدن به محبوب دچار ش است در این بیت نیز شاعر بعد از اینکه تلاش ذره را برای نیستی و فنا شدن می بیند به یاد نقطه ی کوچکی از وجود خودش می افتد که نمی تواند چون آن ذره به نیستی برسد
حضرت بیدل در این بیت بدنبال یک نتیجه است : وقتی یک ذره ی من نتوانسته است به نیستی و فنا فالله ای برسد چگونه تمامی وجود من به این خواسته برسد و ذره ذره ی من جقدر پر افشانیها باید بکند تا به نیستی و فنا ی محبوب نائل شود
سجده منظور کی ام ؟... نقش جبینم جوش زد
خاک جولان که خواهم شد سرم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند این نقشی که بر پیشانی عاشقان در گاه محبوب است است درحقیقت پاسخی است به حیرانی آنها ...عاشق حیران و شیدا که هنوز به چشمه ی حقیقت نپیوسته است از خویش می پرسد که منظور و خواستگاه سجده ی من کیست؟... در پی آنست که پیشانی به غلیان و جوشش در می آید و با برون آمدن تاولهایی از آن (نقش مهر بر پیشانی) در برابر این سوال عکس العمل از خود نشان می دهد در مصرع بعد حضرت بیدل می فرمایند عاشق در ادامه حیرانیش می پرسد که در این درگاهی که سر ارادت و فنا بر خاک سابیده ایم جولانگاه و محل تاخت و تاز چه کسی خواهیم بود ....در مصراع دوم
خوانش در حقیقت بدین صورت است :
سر به سجده رفته ام به یادم آمد و بدنبال آن به این فکر فرو رفتم که این سر جولانگاه چه کسی خواهد شد
در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهــــر
کشـــــتی ام میبرد طـــــوفان ، لنگرم امد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند : سر در گریبان خویش فرو بردم و از قیل و قال عالم ظاهر به عالم باطن پناه آوردم همانجا بود که با شناخت ارزشهای درونی خویش از آشوبهای بیرونرهایی جستم ...در عالم درون راهبر و ناخدا ی آدمی جنون و شیدایی ست و بر خلاف دنیای ظاهر همین شیداییها و نا آرامیهای درون عاشق است که مایه ی شناخت محبوب و در نهایت راهبر و مایه ی نجات او می گردد
بی تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم
سوختم بر خویش تا ، خاکسترم امد به یاد
نحوه خوانش مصرع دوم این بیت در درک معنی که در کل بیت نهفته است اهمییت دارد حضرت بیدل می فرمایند:
سوختم بر خویش تا ،.خاکسترم امد به یاد
تا سوختم....خاکسترم امد به یاد
مدعا در مصراع نخست:
بی تو در نیستی هم ننگ هستی می کشم
مثل در مصراع دوم:
هر وقت که به امبد نیستی می سوزم در نهایت بازگرفتار خاکستر (هستی) خودم می شوم
در شرحی که آقای محمد کاظم کاظمی بر این بیت آورده است کاما یی را که بنده بعد از(( تا)) قرار داده ام ایشان بعد از ((خویش)) قرار داد ه اند که این مسئله خوانش صحیح مصرع را به هم ریخته و اسلوب مدعا مثلی این بیت را نیز تحت تاثیر قرار می دهد با این خوانش برداشت آقای کاظمی از این بیت این بوده است((من بدون تو به واقع در عدم بودم و این هستی ظاهری ننگی بیش نبود. این ننگ سوختن و خاکستر شدن را ضروری می کند))
ایشان بدین صورت بیت را آرایه بندی کرده اتد:
بی تو عمری در عدم هم ننگ هستی داشتم
سوختم بر خویش ، تا خاکسترم امد به یاد
در نظر داشته باشید که با قرار گرفتن کاما بعد از (خویش) دیگر کلمه ی (تا ) معنی هر وقت و هر زمان نمی دهد بلکه معنی در نتیجه وسر انجام می دهد که کلیت اسلوب یه این شکل به هم می ریزد
حضرت بیدل فقدان محبوب را ناشی از تعلقات آدمی به هستی می داند ..از این روست که می فرمایند : ای خدا بدون تو فنا شدن و نیستی ما را ه به جایی نمی برد و اگر هم فنا شویم باز ننگ تعلق و هستی با ما خواهد بود
حضرت بیدل در مصراع دوم می فرمایند :بدون وجود اقدس تو ای خدا هر گاه تمامی هستی خود را به باد دادم وسوختم و باز همان خاکستر نیستی ام اسباب تعلقم شد
تا سحر بی پرده گردد شبنم از خود رفته است
الوداع ای همنشینان دلبرم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند که ظهور محبوب باعث فنا و نیستی سالک در او می شود..همچون شبنمی که با عیان شدن بارقه های صبح تبخیر می شود و در حقیقت وجودش با صبح یکی می گردد
جراتم از خجلت بی دستگاهی داغ کرد
ناله شد پرواز تا عجز پرم آمد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند با اسباب ظاهر نمی توان به تعالی رسید تکا پو و ابراز وجود در عالم ظاهر به خاطر عدم وجود فضای مناسب در نهایت به شرمساری منجر می شود .. عجز و خاکساری بر آستان محبوب است که در نهایت به تعالی می انجامد... زمانی ناله (که در ظاهر نشا نه ی عجز است) باعث پرواز و رسیدن به محبوب می شود که آدمی به ناتوانی پر(اسباب تعلق دنیوی) که خاصیت ظاهریش پرواز است پی می برد و با خاکسارشدن و سر نهادن بر آستان محبوب و تضرع به در گاه او از او یاری می طلبد
آقای محمد کاظم کاظمی در این باب می فر مایند مصراع دوم را به دو گونه می توان دریافت کرL(ناله تبدیل به پرواز شد)) و (( پرواز تبدیل به ناله شد)) ایشان در ادامه می فرمایند به گمان من هر چند ساختار جمله به شکل اول نزدیک است به قرینه ی معنایی باید شکل دوم را ترجیح داد....
در حالیکه به زعم بنده اگر بخواهیم به قرینه معنایی استناد کنیم همان تعبیر اول صحیح تر است ناله در مصراع دوم تبدیل به بال پرواز می شود تا بی دستگاهی را برای جرات پرواز جبران کند
حســــرت طوفان بهار عالم مخموریم
هر قدر گردید رنگم ساغرم امد به یاد
حضرت بیدل می فرمایند در هوای یار هنوز به آرامش نرسیده ام و هنوز در ابتدای راه قرار دارم...بهار فصل اول از فصول است عاشق می خواهد با نوشیدن باده عشق آهسته آهسته چون فصول سال رنگ عوض کند و از خماری به مستی کامل در آید ولی افسوس می خورد که هنوز در خانه اول(بهار) مانده است و هر چه رنگ عوض می کند و تغییر چهره می دهد باز سیراب نمی شود و به مستی کامل دست نمی یابد از این رو باز طلب ساغری دیگر می کند
بیدل اظهار کمالم محو نقصان بوده است
تا شکست آیینه عرض جوهرم امد به یاد
آینه صورت تکامل یافته ای برای اظهاردنیای تعین است و جوهر که ار مایه های اصلی آیینه است در شعر بیدل اغلب شکل تکامل نیافته ی آیینه و نشانگر نقصان استدر این بیت حضرت بیدل با تلنگری برخود می فرمایند:عدم ظهور کمالات آدمی به دلیل وجود نواقص اوست و پی بردن به این نواقص مستلزم اینست که آدم ابتدا خودش را بشکند همچون آیینه ای که چون بشکند جوهر و نقص درونیش آشکار می شود
رضا کرمی - مرداد 90
rezakaramy.persianblog.ir/
رضا کرمی در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۲۱:۳۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۶:
نسخه ی خطی رامپور:
ز قــانــون نــفــس جُــسـتـم رمـوز پـردهٔ هـسـتـی
هــمــیـن آواز مـیآیـدکـه : بی ساز اسـت آهـنـگـم
عرض شود خدمت عزیزان قانون از آلات موسیقی ست و پرده از گامهای آن و این دو در ارتباطند با آهنگ و همین طور ساز
اما علاوه بر این تناسبات ، حضرت بیدل واژه ی پرده را در ارتباط با تنفس ،خون وقلب(دل) بارها به کار برده است
تــپــشــهــای نــفــس ز پــردة تـحـقـق مـیگـویـد
کــه تــا از خـود اثـر داری نـخـواهـی آرمـیـد ایـنـجـا
غـــافـــل نـــشـــوی از دل افـــســـردهٔ بــیــدل
خـونـیسـت درین پردهکه باید به هوس ریخت
سخن در پرده خونسازی به است از عرض اظهارش
کـه از تـحـسـیـن ایـن بـیدانـشـان دشـنـام مـیخیزد
پـردهٔ سـازنـفس سختخموشی نواست
رشـتـه مـگـر بـگـسـلـد تـا دهـد آهـنگ
سـخـنـی ز پـرده شـنیدهام به حضور دل نرسیدهام
چـه نـمـایـم آنچه ندیدهام تو بپرس از آینه ساز من
نـــفـــس چـــه واکــشــد از پــردهٔ تــوهــم مــا
کـه سـاز در دل خـاک اسـت و بـر هوا مضراب
با استناد به بیتهای فوق به نظر می رسد که حضرت بیدل توجه خاصی به نقش نفس در جان ن بخشی به پرده های قلب( کانون های جانبخشی به جسم) دارد ایشان با استفاد از تمثیلی که در این موضوع نهفته است وربط آن به هستی معانی بسیاری را دشت کرده است
حضرت بیدل در بیت مورد بحث می فرمایند: من از قانونی که بر نفس کشیدن حاکم است به اسرار پرده ی هستی پی برده ام
اما قانون حاکم بر نفس به زعم حضرت بیدل چه می تواند باشد،؟...بهترین راهکار برای این موضوع رجوع به اشعار خود حضرت بیدل است
حضرت بیدل در بیتی می فرمایند:
خـون مـا در پـرده بـالـی مـیزنـد امـا چه سود؟
شـوخـی ایـن نـغـمـه مـوقوفست بر مضراب تیغ
بدین مفهوم که آمدو شد خون در پرده های قلب چه سودی دارد وقتی که شادی این آمد و شد موقوف به این است که تیغی خون را از بند تن آزاد کند و اورا به بیرون هدایت نماید
و در بیتی دیگر و در همین ارتباط می فرمایند:
نـــفـــس هـــر پــر زدن خــون دگــر در پــرده مــیریــزد
طــبـیـب زنـدگـی شـغـلـی هـمـیـن نـیـش مـجـس دارد
همانطور که استحضار دارید چهار دریچه قلب از یک سری پرده های بافتی نازک (اما محکم) تشکیل شده اند که با پمپ کردن خون توسط قلب بازو بسته می شوندحضرت بیدل با استناد به این موضوع در مصراع اول می فرمایند که نفس با هر آمد وشدش به قلب جان تازه ای می بخشد)قانون نفس)
مجس به معنی محل نبض (رگ) است که آن را با نیش ( نیشتر می شکافتند)
حضرت بیدل درمصراع دوم می فرمایند طبیب و مداواگر ما کسی می تواند باشد که شغلش رگ زدن و رها کردن خون از اسارت تن است(مناسبت دارد با حجامتی که برای مداوای بعضی امراض طبیبان انجام میدهند)
در یک بیت ((مضراب تیغ)) ابزار رهایی خون است و در بیت دیگری و در همان راستا نیشی که بر رگ جهنده(مجس) زده می شود
در حقیقت حضرت بیدل می فرمایند نیستی وفنا شدن انسان در راه محبوب(ریختن خونش) راه رهایی اوست نه زندگی ای جسمانی ای که سراسر اسارت و تعلق است
همین موضوع را حضرت بیدل در بیتی دیگرچنین بیان می فرمایند:
نــوایــی گــل نــکـرد از پـردهٔ سـاز نـفـس بـیـدل
زهستی بگسلم شاید رسد تاری به مضرابی
اینجا هم چاره ی رهایی را حضرت بیدل دست شدن از عالم هستی و فنا شدن می داند
و در بیتی دیگر :
در پـردهٔ هـستی نـفـسی بـیـش نـداریـم تـــا چـــنــد بــبــالــد قــفــس انــدود نــوایــم
اینجا هم حضرت بیدل می فرمایند که زندگی (پرده ی هستی=قلب) وابسته به یک نفس است نفسی که بالیدنش(نوایش) محدود به قفس تن است . و اینها همه در این راستاست که دنیا( پرده ی هستی )نمی تواند مجال فراخی برای بالیدن آدمی باشد پس قانون حاکم بر نفس (نه خود نفس) با شرحی که رفت می تواند تداعی گر اسارت انسان در دنیای خاکی باشد و حسرتی که آدمی در این رابطه سر می دهد(بی سازی آهنگ در مصراع دوم)
در مصراع دوم بیت مورد نظر حضرت بیدل می فرمایند:
هــمــیـن آواز مـیآیـد: کـه بی ساز اسـت آهـنـگـم
بدین مفهوم که با توجه به اسارت و تعلقی که نفس در تن دارد پس آوازی که از او بر وی آید نیز صورت خوشی ندارد و آه و ناله ای بیش نیست
با شرحی که رفت در این بیت:
قانون نفس در ارتباط است با کوشش و تکاپوی انسان در عالم خاکی
پرده ی هستی در مواجهه با نفسها قلبی است که برای آنها حکم زندان را دارد و در مواجهه با انسان حجاب عالم خاکی ست
رموزحاوی اسرار نهفته در این همه تکا پوی نفس( انسان) در زندان قلب (عالم خاکی )است
بی سازدر مصراع دوم روایتگر دردهایی ست که اغلب پوشیده و در قالب رموزند ... نفسها با ناله و فغان باز گو کننده ی این اسرار دردناک می باشند
ودر پایان معنی روان بیت:
ز قــانــون نــفــس جُــسـتـم رمـوز پـردهٔ هـسـتـی
هــمــیـن آواز مـیآیـد: کـه بی ساز اسـت آهـنـگـم
من از قانون حاکم بر تنفس (تنگی و اسارتی که نفسها در زندان جسم می کشند) به اسرار نهفته در دنیا خاکی و اسارت آدمی در آن پی بردم ...و در حقیقت آوازی که از نفسها بر می آید حکایتگر همین اسرار(دردها و تعلقات)است
رضا کرمی شهریور1390
رضا کرمی در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۴:
مـتـاع کـاروان مـا هـمـیـن یـک پـنبهٔ گوش است
اثــر: دلــال عــبــرت .... چـون جـرس نـالـیـدنـت نـازم
در این رابطه به هیچ شرح مستقیمی دست نیافتم تا به عنوان رهیافتی دیگر ضمیمه ی شرحم کنم ..جز استاد کاظمی که در این رابطه و در کتاب گزیده ی غزلیات بیدل صفحه ی 545 فرموده اند:
از مصراع دوم معنای دلپذیری دریافت نکردم . شاید اشتباهی در ضبط آن رخ داده باشد . با آن هم می توان گفت که شاعر از بی نیازی و بی توجهی نسبت به این بازار هستی حکایت دارد. ظاهرا می گوید ما هم کاروانی به این بازار آورده ایم ولی متاع آن پنبه ی گوش است و با آن شور جرس مانند این بازار آسوده می شویم ((نواهای بساط دهر،نذر ناشنیدنها / به شور اضطراب دل که سیمابی ست در گوشم))
دوستان و بیدل خوانان عزیز....درک بسیاری از ابیات پیچیده و دیر فهم در دیوان غزلیات حضرت بیدل وابسته به شبکه ای از توصیفات است که در شعر حضرت بیدل اغلب به عنوان یک بسامد جلوه می کنند از این رو برای تشریح ابیاتی از این دست ناچاریم به سابقه ی کلمات و توصیفاتی که حضرت بیدل در ارتباط با آنها به کار می برد رجوع کنیم .
برای شروع باید به چند کلمه ی کلیدی در این بیت اشاره کرده و سپس با استناد به ابیاتی از حضرت بیدل به ارتباط موجود بین این واژه ها پرداخت.
در مصراع اول سخن از کاروان است و متاعی که حمل می شود ضمیر ((ما)) صبغه ای جهان شمول به موضوع می بخشد از این رو کاروان می تواند همان دنیا باشد که مدام در حرکت است
کاروان و اطلاق آن به دنیا در شعر حضرت بیدل یک بسامد است مثالهای زیادی در این ارتباط وجود دارد که یه چند بیت اشاره می شود
فرصت ازکف رفت و دلکاری نکرد، افسوس عمر
کـاروان بـگـذشـت و مـن در خواب مردم، وای من
درکــاروان هــسـتـی یـک جـنـس نـیـسـتـی بـود
زیــن چــار ســو گــزیــدیــم دکــان چــارســویــی
دقــــــتـــی دارد خــــــرام کــــــاروان زنــــــدگـــــی
چـون نـفـس بـایـد شـمـردن گـام و فـرسنگش ز دل
حال به مصراع دوم و وازه ی (عبرت ) و ارتباط آن با کاروان می پردازیم ...معمولا عبرت در جایگاه گذشت زمان و نگریستن به منظری رخ داده ، کار گر است و با توجه به خاصیت کاروان که مدام در حال گذر است و تعبیر آن به دنیا که هر لحطه اش برای لحظه ی پیشش می توند عبرتی باشد در مجموع کاوان و دنیا می توانند محل عبرت باشند
حضرت بیدل در مصراع نخست می فرمایند متاع دنیا برای ما پنبه ای ست که مانع شنیدن و دریافت حقایق می شود . به روایتی دیگر این دنیا حجابی ست بین انسان و سر چشمه ی حقیقت...
در مصراع دوم قرار است موضوعی باعث شود که با گذر کاروان (دنیا ) این پنبه(حجاب) از میان برداشته شود
این موضوع صورت نمی گیرد مگر نوای حق در گوش آدمی (اثر) کند و آدمی گوشی نیوشا داشته باشد حضرت بیدل می فرمایند:
قرار است که با گذشت کاروان(دنیا) آدمی عبرت بگیرد ولی با وجود پنبه ی در گوش که باعث عدم ادراک حقایق شده است این امر محال است پس نخست اثری باید بر گوش ((موثر)) واقع شود . اینجاست که اثردر نقش دلال عبرت معرفی می شود(اثر=دلال عبرت)
به ارتباط بین دلال و متاعی که کاروان حمل می کند نیز باید توجه داشت قرار است یک دلال بر متاع کاروانی(پنبه) تاثیر گذار باشد
در ادامه می رسیم به نالیدن جرس و ارتباط آن با موضوع حضرت بیدل در ابیاتی مختلف ناله هایی را که از جرس بلند می شود همچون شعله ی آتشی می داند که سوز از آنها بر می خیزد
ز درد دل درتــن صــحــرا نــبــســتـم بـار امـیـدی
جـــرس نـــالــیــد و آتــش زد مــتــاعکــاروانــم را
فـــســـانـــهٔ دل پـــر خــون شــنــیــدنــی دارد
به دوش شعله جرس بسته است اشک کباب
آهـــنـــگ رحـــیـــل از دو جـــهــان دود بــرآورد
ایــن قــافــلـه را شـعـلـهٔ آواز جـرس سـوخـت
پس مشخص می شود که ناله های جرس در این میان اراده ی معطوف به قدرت ((دلال عبرت)) هستند و همین شعله های منبعث از ناله های جرس هستند که به پنبه های در گوش آتش می زنند و دلال عبرت را به مقصود که همات تاثیر بر گوشهاست می رسانند
همین موضوع را حضرت بیدل در بیتی دیگر به وضوح توضیح می دهند
نـــوای آتـــشـــیـــنـــی دارم و از شـــرم بـــی بـــاکــی
نــفــس دزدیــدهام تــا در نــگــیــرد پــنــبــه درگـوشـی
(در نگیرد:آتش نگیرد)
و یادر برداشتی دیگر در ارتباط با سه واژه ی عبرت ، ناله و پنبه حضرت بیدل می فرمایند:
آه کــه گــوش عــبــرتــی مــحــرم راز مــا نـشـد
نـالـه بـه هـرکـجـا دمـیـد، ریـشـه بـه پـنبهزار برد
افسوس که هیچ گوشی محرم رازهای ما نشد و سوز ناله به هرکجا رفت تبدیل به ریشه ای شد که پنبه ی نشنیدن از آن رویید
با این اوصاف معنی روان بیت مورد نظر اینگونه است:
مـتـاع کـاروان مـا هـمـیـن یـک پـنبهٔ گوش است
اثــر دلــال عــبــرت ، چـون جـرس نـالـیـدنـت نـازم
متاع کاروان دنیا برای ما حجابی ست ( پنبه ای است) که مانع ادراک حقایق می شود
به نازم به تو ای محبوب که نوایت همچون نوای جرس شعله ایست که آتش به این حجاب(پنبه ی در گوش = متاع کاروان) می زند و باعث می شود تا ما از گذشت دنیا(کاروان) عبر ت بگیریم
رضا کرمی - شهریور 1390
rezakaramy.persianblog.ir
رضا کرمی در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۹:
تــازه اســت از مــن بـهـار ســنــبـلـسـتـان خـیـال
جــوهــر آیــیــنــهٔ زانــو بــود مــوی ســرم
این بیت پیچیده نیز از آن دسته ابیاتی است که برای رمزگشایی نیاز به رجوع به شبکه ای از توصیفات دارد
ترکیبات دور از ذهن سنبلستان خیال جوهر آیینه ی زانو و ارتباط اینها با خیال و موی سر در نگاه اول هر خواننده ای را می تواند سر در گم کند
برای شروع و رمز گشایی بهتر است ابتدا به کلمه ی سنبلستان پرداخته شود
حضرت بیدل اغلب با تشبیه کردن سر به سنبلستان آن را منشا و خواستگاه تفکر و تخیل می داند و در همین راستا ست که این واژه را در ارتباط با پریشانحالی و جنونمندی نیز به تصویر می کشد به این ابیات توجه بفر مایید:
ســــایـــهٔ ژولـــیـــدهمـــویـــی از ســـر مـــن کـــم مـــبـــاد
پــشــم اگــر رفــت از کــلــاهــم ســنــبــلــســتـان یـافـتـم
حضرت بیدل می فرمایند اگر راحت و آسایش از سر ما پرید غمی نیست همین آشفته حالی (موهای ژولیده و پریشان) برای ما سنبلستانی ست که منشا آسایش ما خواهد بود...(توجه داشته باشید که موهای سر به مثابه ی سنبل هستند که در مجموع ایشان سر را به سنبلستان شبیه دانسته اند)
سـر رشـتـهٔ جـنـونـم گـیـسـوی کـیـسـت یـا رب
شــد دهــر ســنــبـلـسـتـان از پـیـچ و تـاب آهـم
اینجا نیز حضرت بیدل می فرمایند خدایا سر رشته ی جنون من ناشی از پریشانی گیسوی کیست که از شدت آه های من جهانی به خواستگاه پریشانی(سنبلستان= گیسوی پریشان ) تبدیل شده است
ابیات زیر نیز در همین راستا هستند
بــه زلــف او شــکــسـت آمـادهٔ حـسـرت دلـی دارم
کـه عـمـری شـد شـکـن مـیپرورد در سنبلستانی
در هــوای زلــف مــشــکــیـن تـو هـرجـا دم زدم
دود آهـم عـالـمـی را سـنـبـلـسـتـان کـرد ورفت
ازشکستکار هاآشفتهحالان نسخهایست
دفــتــر آشـوب یـعـنـی سـنـبـلـسـتـان شـمـا
با این توضیحات پرداختن به مصراع نخست آسان تر به نظر می رسد
تــازه اســت از مــن بــهــار ســنــبـلـسـتـان خـیـال
حضرت بیدل در این بیت منشا خیال را سنبل هایی می داند که در سنبلستان ذهن آدمی روییده اند از این روست که می فر مایند تاز گی و طراوت باغ خیال ناشی از تفکر و غور من است
در مصراع بعد:
جــــوهــــر آیــــیــــنــــهٔ زانــــو بــــود مـــوی ســـرم
تکلیف جوهر آیینه روشن است نقطه ی مبهم در این میان ارتباط زانو با آیینه است در این مورد نیز رجوع به ابیاتی دیگر از حضرت بیدل برای پردهبرداری از موضوع کارساز تر است اما پیش از آن به دو بیت از حضرت مولانا در این زمینه اشاره می شود
حضرت مولانا می فرمایند:
ای نهاده بر سر زانو تو سر
وز درون جان جمله باخبر
پیش چشمت سرکش روپوش نیست
آفرینها بر صفای آن بصر
حضرت مولانا می فرمایند:
سر در زانوی تفکر فرو بردن و بریدن از عالم مادی پرده ی وهم را از مقابل چشم بر می دارد و به انسان چشم بصیرت می بخشد
در همین راستاست که حضرت بیدل در بسیاری از ابیات کنج زانوان خود را محلی برای بریدن از دنیای مادی ودریچه ای برای تماشای جلوه های یار می بیند
به این بیت از حضرت بیدل در همین راستا نوجه بفرمایید:
دمـــی بــه یــاد خــیــال تــو ســر فــرو بــردم
بـــــه آفــــتــــاب رســــانــــدم دمــــاغ زانــــو را
شاعر می فرمایند یک لحظه سر در زانوی خیال تو فرو بردم همین غور و در خود فرور فتن بود که مرا از کنج زانو به عرش ادراک رسانید
و در بیتی دیگر:
ســیـر سـر زانـو هـم از افـسـون جـنـون بـود
افــکــنــد خــیــالــم بــه جــهــان دگـر از خـود
حضرت بیدل سر فرو بردن در زانو و دامن خیال را از ثمرات عشق و جنون می داند همین پناه بردن به دنیای درون است که او را از جهان مادی کنده و به جهان معنوی رهنمون ساخته است
و در جای دیگر:
ســر بــه زانــو دوخــتــن آنـگـه خـیـال مـحـرمـی
بـیگـمـان ایـن حـلـقـه افـکنده ست بیرون درت
حضرت بیدل می فرمایند ابتدا باید به سیر درون بپردازی آنگاه خیال نزدیکی به یار را در سر بپرورانی بی گمان همین حلقه ی درون است که می تواند تو را از جهان مادی رها سازد
ذوق پـــیــدایــی نــگــیــرد دامــنــم
مــحــو زانـو را سـرآیـیـنـه نـیـسـت
حضرت بیدل می فرمایند ما نیازی به خود نمایی نداریم کسی که محو تماشای یار شده است(محو زانو) دیگر نیازی به دیدن خود ندارد
و ابیاتی دیگر از این دست که در همین راستا هستند:
هرچه میبینم سراغی از خیالت میدهد
هـردو عـالـم یـکسـر زانـوست محزون تورا
بـیـدل بـهکـنـج زانـوی فـکـرتـو خـفـتـه اسـت
آن سـرکـه داشـت جـیـب فـلاطونش انتخاب
چــو غــنـچـه مـحـرم زانـوی دل شـو و دریـاب
کـه در طـلـسـمگـریـبـان چـه دامـن افتادست
ســیــر خــم زانــو بــه هــوس جــمـع نـگـردد
نـــامــحــرم مــعــنــی ســر افــکــنــده نــدارد
حال که به موضع زانو و دریافت های حضرت بیدل از آن در ابیاتی غیر از بیت مورد نظر پرداخته شد آسانتر می توان به ارتباط آیینه و زانوی خیال و تفکر پی برد
جــــوهــــر آیــــیــــنــــهٔ زانــــو بــــود مـــوی ســـرم
همانطور که بیان شد حضرت بیدل کنج زانو را که محل غور و تفکر است مقامی برای کنده شدن از دنیای مادی می داند و در حقیقت ایشان دنیای درون( کنج زا نوی خیال ) را آیینه ای می داند که آدمی از آنجا می تواند به تماشای اسرار بپردازد تا محرم یار گردد
به این بیت توجه بفر مایید:
سـیـر زانو نیز ممکن نیست بیفرمان عشق
پـیـشمـا آیینهاست اما به دست دیگریست
حضرت بیدل می فرمایند که حرکت و سیر دنیای درون و محرم شدن با یار بدون فرمان عشق ممکن نیست ما تمام ابزار نزدیک شدن را در اختیار داریم( کنج زانو = آیینه ی خیال) ولی تا او نخواهد ما نمی توانیم در این آیینه به تماشا بنشینیم
و در بیتی دیگر:
کـشـیـدی سـر بـه جـیب اما نبردی بوی تحقیقی
هــنــوز آیــیــنــه صــیــقـلخـواه زانـوی تـو مـیآیـد
حضرت بیدل می فرمایند:
سر در دامان خویش فرو بردی اما هنوز لایق ادراک نشده ای .... آیینه ی ادراک حاصل از سیر درونیت باید با غور و سر فرو بردن بیشتر صیقلی بیش از این پیدا کند
و در بیتی دیگر که قرابت بسیاری با بیت مورد نظر ما دارد حضرت بیدل می فرمایند:
در مـقـامـیکـه بـود جـلـوهگه شاهد فکر
جــوهـر از مـوی سـر اسـت آیـنـهٔ زانـو را
در جایگاه تفکر و سیر درون (کنج زانو و تنهایی ) که جایگاه تجلیات محبوب است آنچه باعث پرده برداری از حقایق می شود همان پناه بردن به خیال است. توجه داشته باشید که تا جوهر آیینه صیقل نیابد آیینه نمی تواند باعث دیدار شود حضرت بیدل می فرمایند آیینه ی خیالی که با فرو بردن سر در زانو و سیر درون حاصل می شود مدیون جوهری و مایه ای است که از سر تراوش کرده است(موی سر)
با این اوصاف معنی بیت مورد نظر بسیار دلپذیر و سهل الوصول به نظر می رسد
تــازه اســت از مــن بــهــار ســنــبـلـسـتـان خـیـال
جــــوهــــر آیــــیــــنــــهٔ زانــــو بــــود مـــوی ســـرم
حضرت بیدل می فرمایند:
سر سبزی و طراوت خیال(سنبلستان) )ناشی از تراوشات ذهن من است وآیینه ای که در این سیر درونی باعث بصیرت و دیدار می شود جلایش را از سری دارد که من در زانوی خیال فرو برده ام (به سیاهی مو ی سر و شباهتش با جوهر آیینه نیز باید توجه داشت)
در حقیقت حضرت بیدل می فرمایند آنچه باعث محرم شدن من با یار شده است سری بو ده است که من در گریبان درون فرو برده ام در نهایت اینکه تمامی این شرحها بیانگر این حدیث قدسی ست:
((من عرف نفسه فقد عرف ربه))
هرکس که نفس خود را شناخت خدای خود را شناخته است
رضا کرمی - مهرماه 1390
rezakaramy.persianblog.ir
رضا کرمی در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۲۱:۲۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۴:
به پستی تا نماند شوق جهدی کن که خون گردی
چـــو آب آیـــیـــنـــهدار رنـــگ گـــردد، پـــر بـــرون آرد
قرار است در مصراع اول برای حرکت از یک جایگاه پست به متعالی چاره جویی شود ....مهمترین نکته در این مصراع کلمه ی( خون )است حضرت بیدل می فرمایند که برای اینکه شوق و اراده تو در جایگاه نازلی قرار نگیرد لازمه آن اینست که به خون مبدل گردی اما چرا خون ...روشن است که باید به دنبال خاصیتی از خون بود که ان خاصیت جوابگوی حرکت از حضیض به اوج باشد همه ما می دانیم که از خصوصیات دینامیک خون حاصیت جهندگی آنست و حضرت بیدل می فرمایند اگر طالب آن هستی که از مقام پست به اوج برسی باید قدرت جهندگی و پرواز را در خود بارور کنی از این رو می فرمایند باید همچون خون باشی
اما قسمت زیبای کار در مصرع دوم است حضرت بیدل در مصراع دوم به دنبال مثالی است که جوابگوی مدعای مصراع اول باشد مثلی که هم تصویر گر پرواز باشد و هم جهدی که منجر به پرواز شده است
همه ی ما می دانیم که قسمت اعظم خون از آب تشکیل شده است و لی خون کجا و آب کجا.... آب برای اینکه به خون تبدیل شود باید یک پروسه ی طولانی را طی کند حضرت بیدل در مصرع دوم فرمو ده است آب برای اینکه به خون تبدیل شود و همان خاصیت جهندگیش را داشته باشد باید آیینه دار رنگ شود آیینه دار رنگ شدن یعنی دارا بودن خواص خون و رنگ اشاره است به قرمزی خون است(خاصیت بصری خون) به طور واضحترآب آیینه دار رنگ گردد یعنی آب لیاقت و استعداد بروز خاصیتهای خون را داشته باشد
پس معنی روان بیت در نهایت این خواهد شد:
به پستی تا نماند شوق جهدی کن که خون گردی
چـــو آب آیـــیـــنـــهدار رنـــگ گـــردد، پـــر بـــرون آرد
برای اینکه در سطح تازلی از موقعیت نباشی کوشش کن تا به خون تبدیل گردی (قدرت پرش داشته باشی)
مثل آبی که تمایل واقعیش حرکت به سمت پایین است ولی با ریاضت و تلاش، به خون تبدیل می شود( (آیینه دار رنگ شدن= لیاقت و استعداد بروز خاصیتهای خون را پیدا کردن) در ادامه همین روند است که آب می تواند قدرت جهندگی داشته باشد و متعالی شود
دوستان به ندرت پیش می آید که حضرت بیدل نازک بینی های شاعرانه اش را با اسلوب های ریاضی وار زیور نبندد از این رو قبل از هر شرحی باید به دنبال کشف روابط مصرا عها بود این بار نمی گویم همین تا باب برای گفنگوی بیشتر باز باشد
رضا کرمی
rezakaramy.persianblog.ir/
رضا کرمی در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۱:
صـد شـکـر کـه چـون صـبـح نـکـردیـم فـضـولـی
بــا مــا نــفــســی بــود کــه بــر آیــنــه کــم زد
(حضرت بیدل)
قبل از پرداخت مستقیم به بیت فوق لازم است به پیش درآمدی که در حقیقت کلید گره گشایی کل موضوع است اشاره ای داشته باشیم همانطور که مستحضر هستید از قدیم الایام یکی از راههای امتحان زنده و یا مرده بودن یک شخص این بوده است که در جلوی دهان او آیینه می گذاشته اند تا از تاثیر و یا عدم تاثیر نفسش بر آینه حکم بر زنده و یا مرده بودن او دهند
حال با این دیدگاه به بیت زیر از حضرت بیدل توجه بفرمایید:
شـبـهـهٔ هـسـتـی چو سحر میکندم خون به جگر
آیـــنـــه بــنــدم بــه عــدم کــز نــفــس آرم خــبــری
شاعر در بیت بالا می گوید تردیدی که در هستی و نیستی داریم ما را چون سحر خون به جکر می کند چون سحر نیز اسیر هستی و نیستی خود است یک دم هست می شود و دمی دیگر نیست به همین دلیل باید در جلوی دهان عدم آیینه ای قرار دهم شاید نفسی بر آیینه عدم نشست و ما به هستی پی بردیم
و حال به بیت زیر توجه بفرمایید
چه خوش است عمر سبک عنانگذرد ز ما و من آنچنان
کــه چــو صــبــح در دم امـتـحـان نـفـتـد بـر آیـنـه بـار مـا
اینجا هم شاعر می گوید ای کاش مرگ ما چنان آسان و خوشگوار باشد که نیازی به آینه برای اثبات مرگ ما نباشد و ههمچون صبح نباشیم که برای اثبات هستیش سحر گاه بر صفحه ی آیینه(دنیا) می نشیند و با امتحان و تاثیر نفسش بر آینه از هستی خود حکایت می کند
و همچنین بیت زیر:
فـغـانکـه بـوی حـضوری نبردکوشش فطرت
چـوصـبـح طـعـمـهٔ زنـگ نـفـس شـد آیـنـهٔ ما
اینجا حضرت بیدل می فرمایند تلاش فطرت برای نشان دادن خویش راه به جایی نبرد و اگر حضوری هم بود قربانی زندگی مادی شد همچون صبح که برای اثبات وجودش صبحگاه نفسش بر آینه می نشیند ولی به مرور زمان همین نفس و نمناکی باعث زنگار بستن آیینه می شود
نکاتی کلیدی در درک موضوع (فارغ از تاویل نهفته) ارتباط سه وآژه ی صبح ، تنفس و آینه است تاثیر صبحگاه بر آینه نمی است که از آن به تنفس صبح یاد شده است همین تاثیر است که دلیل اثبات هستی صبح شمرده شده است (همچون آینه ای که برای اثبات حیات در مسیر تنفس کسی قرار گیرد و رد به جا مانده بر آن دلیل زندگی شمرده شود)
و بیت زیر :
حــیــاکــنــیــد بــه پــیــری زوانــمــود طــرب
سـحـر چـوآیـنـهگـیـرد نـفس شب تار است
اینجا هم شاعر می گوید که از اظهار طرب در زمان پیری و کهولت بپرهیزید همچون صبح نباشید که چون بخواهد خود رادر آینه ببیند و خود اظهاری کند نفسش باعث کدورت آینه شده و تاریکی به بار می آورد
و بیت بسیار زیبای زیر :
چـون صـبـح بـیغـبـار نـفـس زنـدهایم و بس
شــبــنــم صــفــاســت آیــنــهٔ امــتــحـان مـا
حضرت بیدل می فرمایند ما چون صبح زندگی و هستی مان در گرو ضبط نفس است و گواه ما در این میانه شبنم است ک چون صبح نفسی بزند از بین میرود (درحقیقت اینجا شبنم نقش آینه را برای امتحان هستی و نیستی بازی می کند........ هستی و تنفس صبح باعث نیستی شبنم می شود و نیستی صبح ضامن دوام و هستی شبنم است)
با توضیحات فوق حال به بیت مورد نظر می پردازیم
صـد شـکـر کـه چـون صـبـح نـکـردیـم فـضـولـی
بــا مــا نــفــســی بــود کــه بــر آیــنــه کــم زد
دراین بیت نیز حضرت بیدل می فرمایند ما بدنبال هیچ راهی برای نشان دادن و اظهارهستی خود چون صبح نبودیم (در حقیقت مراد ما فنا شدن است نه هستی) و اگر در این میانه تیز نفسی داشته ایم هیچگاه نخواسته ایم چون صبح اثری از آن بر آیینه ی اظهار بر جای بگذاریم
(آینه اینجا نیز وسیله اظهار تعین است )
خداوند بی همتا در سوره ی تکویر به تنفس صبح سوگند خورده است آنجایی که می فرماید (والصّبح اذا تنفّس ) بی شک این موضوع برای حضرت بیدل الهام بخش بوده است .چرا که در اغلب ابیات وقتی به صبح اشاره می کند تنفس صبح را نیز در میان کشیده است
رضا کرمی بهمن 1390
rezakaramy.persianblog.ir/
رضا کرمی در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۲۱:۱۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:
بی رگ گردن مدان در امتحان، آباد، عشق
تا نچربد رشته در سوزن به جسم لاغرت
این بیت هم از آن دسته ابیات پیچیده حضرت بیدل است که برای رمز گشایی نیاز به شبکه ای از توصیفات دارد توصیفاتی که به طورغیر مستقیم با مفاهیم نهفته در این بیت ارتباط دارند
واژه ی سوزن و مضامین پیرامون آن در بسیاری از ابیات حضرت بیدل با تجرد و حکایت به افلاک رفتن حضرت عیسی (ع) قرین است پس ابتدا حکایت به آسمان رفتن حضرت عیسی و عواقب سوزنی که در این سفر همراه داشت نقل می شود:
((گویند که چون عیسی علیه السلام را به آسمان می بردند در دامن ایشان سوزنی بوده بحکم الهی بهمین سبب بر فلک چهارم ماند و بالاترش نبردند چرا که سوزن یکی از اسباب دنیا است))
در همین رابطه به ابیاتی از حضرت بیدل توجه بفرمایید
لــاف آزادیســت بــیــدل تــهــمــت وارســتـگـان
شــوخـی نـام تـجـرد بـر مـسـیـحـا سـوزن اسـت
تــا نـفـس هـسـت ازیـن دامـگـه آزادی نـیـسـت
تــهــمــتـی بـود تـجـرد کـه مـسـیـحـا بـرداشـت
تــهــمــت نــام تــجــرد بــه مــسـیـحـا سـتـم اسـت
مــیـخـلـی در دل خـود سـوزن اگـر خـواهـی داشـت
تـجـرد هـم دپـن مـحـفـل خجالت میکند سامان
جــهــان تـاگـفـتـگـو دارد مـسـیـحـا سـوزنـی دارد
خـوش اسـت نـاز تـجـرد بـه دیده ای نفروشی
خـجـالت استکه عیسی نظر به سوزنش افتد
در همه ی ابیات فوق حضرت بیدل با اشاره به حکایت حضرت عیسی و سوزنی ناچیزی که اسباب تعلقش به دنیا شد رسیدن به مقام تجرد و بریدن از عالم مادی را بسیار سخت و جانکاه می داند
حضرت بیدل در ابیات بسیاری با ظرائف خاص خود به این موضوع عمق می بخشد و با نازک خیالی هایی که در این رابطه به خرج میدهد پای حواشی سوزن را نیز به ماجرا باز می کند و در همین راستا هر گاه بخواهد از تجرد سخنی به میان آورد از زوایه ای تازه به سوزن و متعلقاتش نظر می افکند
به این بیت توحه بفرمایید
جــزتــعــلــق نــیــســت مــد وحــشــتتــجـریـد هـم
هــرقــدر از خـود بـر آیـی رشـتـهٔ ایـن سـوزن اسـت
حضرت بیدل در این بیت هشدار می دهد که مد وحشت(پریشان خاطری) در عالم تجرید خود اسباب تعلقی دیگر است و در این پریشان خاطری آدمی هر چند از خود بگذرد و خلوت بگزیند باز اسیر خویشتنی دیگر می شود در مصراع دوم برای تعلق باز مثال سوزن را می زند و می فرمایند در پریشان خاطری ها هر چند از سوزن(اسباب تعلق) بگذری باز در بند رشته های متصل به آن خواهی یود
و در بیتی دیگر:
نـــرهـــیـــد از امـــل تــجــرد هــم
رشــتــه دارد قــفــای ســوزنــهـا
در این بیت نیز حضرت بیدل می فرمایند حتی تجرد نیز نتوانست به دور از آرزو و وابستگی باشد همچون سوزنی که وابسته به رشته ی متصلش است و نمی تواند رها باشد(اینجا نیز سوزن مثالی است از یک جسم است که با توجه با حکایت حضرت عیسی کمترین تعلق(تجرد) را یادآوری می کند ولی خود به هر حال متعلق است)
نکته مهم این است که سوزن در بسیاری از ابیات حضرت بیدل هر چند یاداور حکایت حضرت عیسی و اسباب تعلق ناچیز او به دنیاست ولی به سبب جلوه ی ناچیز مادیش تمثیلی برای عالم تجرد نیز محسوب می شود
به ابیات زیر در همین راستا توجه بفرمایید
عـیـبپـوشـیـهـاسـت در سـیـر تـجـرد پـیـشـگـان
نــقــش پــای سـوزن مـا بـخـیـهٔ پـیـراهـن اسـت
حضرت بیدل در این بیت حرکت تجرد پیشه گان را همچون سوزنی که با دوختن چاکهای پیراهن باعث ترمیم پارگی ها می شود
عامل ترمیم عیوب می داند(در این بیت سوزن تمثیلی برای تجرد پیشگی ست)
و یا در بیت زیر:
پــیــرو ســعــی تــجــرد درنــمـیمـانـد بـه عـجـز
رشـتـه از هـر پـیرهن خود را به سوزن میکشد
حضرت بیدل پیروان تجرد را مژده ی می دهد که هر گز به عجز و ناتوانی مبتلا نخواهند شد همچون رشته ای که با پیروی از سوزن خود را از پیراهن (عالم تعلق و عجز) بیرون می آورد
و گاهی نیز رشته را به لحاظ باریکیش(خاطر جمعیش) لایق درک تجرد سوزن می داند
ره فـــهـــم تــجــرد، فــطــرت بــاریــک مــیخــواهــد
کـسـی جـز رشـتـه آب از چـشـمـهٔ سوزن نمیگیرد
مسلم است که اگر نخ ضخیم باشد( خاطر جمع نباشد) نمی تواند راهی به سوراخ سوزن(چشمه ی سوزن) داشته باشد بنابر این از درک عالم تجرد عاجز خواهد بود
با این مقدمات به بیت مورد نظر می پردازیم:
بی رگ گردن مدان در امتحان ، آباد ، عشق
تا نچربد رشته در سوزن به جسم لاغرت
صورت روان مصراع اول بدین صورت است:
بی رگ گردن عشق را در امتحان ، آباد، مدان
در مصراع نخست حضرت بیدل می فرمایند آدمی بر ای رهایی از دنیا و متعلقاتش باید از جان گذشتگی کند(مقام شهادت) غافل نبودن از رگ گردن در آزمون عشق (فنا فی الله شدن) به این مسئله اشاره دارد که اگر پای از خود گذشتگی در میان نباشد عاشق در آزمون عشق سربلند بیرون نخواهد آمد
حضرت بیدل پیامد حضور رگ گردن در آزمون عشق را این میداند که در جسم لاغر رشته به سوزن نمی چربد.
با توجه به مقدماتی که گفته شد جسم لاغر نمادی از انسانی است که در امتحان عشق با بریدن از تعلقات و حرکت به تجرد می خواهد به رهایی دست یابد سوزن با توضیحاتی که در ابتدای مقال رفت نیز نمادی از تجرد است ..در صورتی که رشته ی متصل به سوزن از خود سوزن ضخیم تر باشد (بر آن بچربد ) مانع حرکتش خواهد شد حضرت بیدل به سالک تجرد پیشه(لاغر ) می فرماید رشته ی اتصال تو به عالم نفسانی باید بارک باشد(همچون رگ گردن) تا اگر خواستی از جسم بکنی مانع پروازت نباشد (همچون رشته ای که ضخامتش مانع حرکت و جدا شدن سوزن از پیراهن می شود)
بنابراین معنای روان بیت بدین صورت خواهد بود:
آزمون عشق(از خود گذشتگی) را بدون حضور رشته ی باریک گردن موفقیت آمیز (آباد) مدان تا جسم لاغر و تجرد پیشه ات همچون سوزنی نباشد که به سبب ضخامت رشته اش(تعلقش) توان عبور از پیراهن را ندارد توجه داشته باشید که اگر نخ از سوزن ضخیمتر باشد سوزن خاصیتش را از دست می دهد پس جسم لاغر برای بریدن از بند تن به رشته ی نازکی مثل رگ گردن نیاز دارد که اسباب از خود گذشتگی را برای او فراهم کند و او را رهایی ببخشد
رضا کرمی - اسفند 90
rezakaramy.persianblog.ir
امیدی در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۱۰:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۹:
در بیت اول ظمآن درست است.
معصومه در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱۸ - چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما:
عالی عالی عالی!
فیروزه از اصفهان در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۰۹:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:
باسلام خواهش میکنم بیت 4و5 برام تفسیر کنید
فیروزه از اصفهان در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۰۹:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:
هر بار که غزلیات سعدی میخونم تمام وجودم پر میشه از یک شور عجیب رحمت بی انتهای خداوندبراین مرد بزرگ.خدا میدونه که چقدر دلم میخواد یک بار فقط یک بار به خوابم بیاد.
دانیال در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۰۰:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
به نظر من این غزل مربوط به عصر سوم زندگی حضرت حافظ میشه.عصر رندی و عشق همون عصری که انسان کاملی رو که در دوره های قبل مطرح کرده بود بهش رسیده.تو این دوره حافظ به تنعمی که از زندگی میخواست واصل شده و به یک نوع تصوف عشقی رسیده و از تصوف زهدی مرحله اول حیاتش گذر کرده
امیرمحمد در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۹ - حکایت اتابک تکله:
باسلام
ببخشیدسوالی داشتم بیت پنجم این شعرچگونه خوانده می شود
سایه در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:
چه تلخه این غزل..
خدا رحمتت کنه سعدی
ناشناس در ۱۲ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶: