گنجور

 
انوری

ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا

وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا

از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک

در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا

گر بی‌تو خواب و خورد نباشد مرا رواست

خود بی‌تو در چه خور بود خواب و خور مرا

عمری کمان صبر همی داشتم به زه

آخر به تیر غمزه فکندی سپر مرا

باری به عمرها خبری یابمی ز تو

چون نیست در هوای تو از خود خبر مرا

در خون من مشو که نیاری به دست باز

گر جویی از زمانه به خون جگر مرا