مهرناز در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۳) حکایت مرد ترسا و شیخ بایزید:
چه حیف که هیچ توضیح و تفسیری نیست
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴:
بفرمود پس تا برندش به دشت
ابا خنجر و روزبانان و تشت
ببندند دستش به خم کمند
سرش را ببرند چون گوسفند
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:
همان تشت و خنجر زواره ببرد
بدان روزبانان لشکر سپرد
سرش را به خنجر ببرید زار
زمانی خروشید و برگشت کار
بریده سر و تنش بر دار کرد
دو پایش زبر سر نگونسار کرد
بران کشته از کین برافشاند خاک
تنش را به خنجر بکردند چاک
جهانا چه خواهی ز پروردگان
چه پروردگان داغ دل بردگان
چو لشکر بیامد ز دشت نبرد
تنان پر ز خون و سران پر ز گرد
بگفتند کان نامور کشته شد
چنان بخت بیدار برگشته شد
سراز تن جداکرده بر دار کرد
دو پایش زبر سر نگونسار کردهمه شهر ایران جگر خستهاند
به کین سیاوش کمر بستهاند
نگون شد سر و تاج افراسیاب
همی کند موی و همی ریخت آب
همی گفت رادا سرا موبدا
ردا نامدارا یلا بخردا
دریغ ارغوانی رخت همچو ماه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه
خروشان به سر بر پراگند خاک
همه جامه ها کرد بر خویش چاک
چنین گفت با لشکر افراسیاب
که مارا بر آمد سر از خورد و خواب
همه کینه را چشم روشن کنید
نهالی ز خفتان و جوشن کنید
چو برخاست آوای کوس از درش
بجنبید بر بارگه لشکرش
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴:
یکی نامه بنوشت نزد پدر
ز کار ورازاد پرخاشخر
که چون برگشادم در کین و جنگ
ورا برگرفتم ز زین پلنگ
به کین سیاوش بریدم سرش
برافروختم آتش از کشورش
وزان سو نوندی بیامد به راه
به نزدیک سالار توران سپاه
که آمد به کین رستم پیلتن
بزرگان ایران شدند انجمن
یکی نیزه زد همچو آذرگشسپ
ز کوهه ببردش سوی یال اسپ
ز ترکان به یاری او آمدند
پر از جنگ و پرخاشجو آمدند
از آشوب ترکان و از رزم سخت
فرامرز را نیزه شد لخت لخت
بدانست سرخه که پایاب اوی
ندارد گریزان بپیچید روی
پس اندر فرامرز با تیغ تیز
همی تاخت و انگیخته رستخیز
سواران ایران به کردار دیو
دمان از پسش برکشیده غریو
فرامرز چون سرخه را یافت چنگ
بیازید زان سان که یازان پلنگ
گرفتش کمربند و از پشت زین
برآورد و زد ناگهان بر زمین
پیاده به پیش اندر افگند خوار
به لشکرگه آوردش از کارزار
درفش تهمتن همانگه ز راه
پدید آمد و گرد پیل و سپاه
فرامرز پیش پدر شد چو گرد
به پیروزی از روزگار نبرد
به پیش اندرون سرخه را بسته دست
بکرده ورازاد را یال پست
همه غار و هامون پر از کشته بود
سر دشمن از رزم برگشته بود
سپاه آفرین خواند بر پهلوان
بران نامبردار پور جوان
تهمتن برو آفرین کرد نیز
به درویش بخشید بسیار چیز
یکی داستان زد برو پیلتن
که هر کس که سر برکشد ز انجمن
خرد باید و گوهر نامدار
هنر یار و فرهنگش آموزگار
چو این گوهران را بجا آورد
دلاور شود پر و پا آورد
از آتش نبینی جز افروختن
جهانی چو پیش آیدش سوختن
فرامرز نشگفت اگر سرکش است
که پولاد را دل پر از آتش است
چو آورد با سنگ خارا کند
ز دل راز خویش آشکارا کند
به سرخه نگه کرد پس پیلتن
یکی سرو آزاده بد بر چمن
برش چون بر شیر و رخ چون بهار
ز مشک سیه کرده بر گل نگار
بفرمود پس تا برندش به دشت
ابا خنجر و روزبانان و تشت
ببندند دستش به خم کمند
سرش را ببرند چون گوسفند
چو بشنید طوس سپهبد برفت
به خون ریختن روی بنهاد تفت
بدو سرخه گفت ای سرافراز شاه
چه ریزی همی خون من بیگناه
سیاوش مرا بود هم سال و دوست
روانم پر از درد و اندوه اوست
مرا دیده پرآب بد روز و شب
به نفرین گشاده همیشه دو لب
بران کس که آن تشت و خنجر گرفت
بران کس که آن شاه را سرگرفت
دل طوس بخشایش آورد سخت
بران نامبردار برگشته بخت
بر رستم آمد بگفت این سخن
که پور سپهدار افگند بن
چنین گفت رستم که گر شهریار
چنان خستهدل شاید و سوگوار
همیشه دل و جان افراسیاب
پر از درد باد و دو دیده پرآب
همان تشت و خنجر زواره ببرد
بدان روزبانان لشکر سپرد
سرش را به خنجر ببرید زار
زمانی خروشید و برگشت کار
بریده سر و تنش بر دار کرد
دو پایش زبر سر نگونسار کرد
بران کشته از کین برافشاند خاک
تنش را به خنجر بکردند چاک
جهانا چه خواهی ز پروردگان
چه پروردگان داغ دل بردگان
چو لشکر بیامد ز دشت نبرد
تنان پر ز خون و سران پر ز گرد
بگفتند کان نامور کشته شد
چنان بخت بیدار برگشته شد
سراز تن جداکرده بر دار کرد
دو پایش زبر سر نگونسار کردهمه شهر ایران جگر خستهاند
به کین سیاوش کمر بستهاند
نگون شد سر و تاج افراسیاب
همی کند موی و همی ریخت آب
همی گفت رادا سرا موبدا
ردا نامدارا یلا بخردا
دریغ ارغوانی رخت همچو ماه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه
خروشان به سر بر پراگند خاک
همه جامه ها کرد بر خویش چاک
چنین گفت با لشکر افراسیاب
که مارا بر آمد سر از خورد و خواب
همه کینه را چشم روشن کنید
نهالی ز خفتان و جوشن کنید
چو برخاست آوای کوس از درش
بجنبید بر بارگه لشکرش
علی عموشاهی در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تأمّل فاسد:
این که داستان یا راست یا ساخته و پرداخته مهم نیست. مهم این است که در پایانش گفته کشتن آن بیمار به دستور خدا بوده و با گفتن چندین و چند نمونه، آن کشتن را تطهیر کرده و ستوده! این داستان و ستایش قاتل چه آموزشی برای ما دارد؟ آیا نمیتوانست بگوید
کشتن آن مرد بر دست حکیم
از پی اومید بود و بهر بیم
او بکشتش از برای طبع شاه
نه پی امری و الهام اله
؟
مهرناز در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی:
بی نام عزیز ما رو تنها رها نکنید به شما و تفسیرهاتون عادت کردیم
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:
پیلسم = پیل نقش
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:
یکی نیزه بارکش برگرفت
بیفشارد ران ترک بر سر گرفت
یعنی دقیقا مانند Joustingکه در فیلمهای اروپایی می بینیم دو تن با نیزه به سوی هم می تازند تنها حریف رستم نمی تاخته رستم پیلسم را زده سر چنگال برده انداخته پیش پیران
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:
بنگریم این سروده چنین است
بیاراست آن جنگ را پیلسم
همی راند چون شیر با باد و دم
به ایرانیان گفت رستم کجاست
که گوید که او روز جنگ اژدهاست
چو بشنید گیو این سخن بردمید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
برآویختند آن دو جنگی به هم
دمان گیو گودرز با پیلسم
فرامرز چون دید، یار آمدش
همی یار جنگی بکار آمدش
همی گشت با آن دو یل پیلسم
به میدان به کردار شیر دژم
این چند لخت سست را درمیان افزوده اند
یکی تیغ بر نیزهٔ پیلسم
بزد نیزه از تیغ او شد قلم
دگر باره زد بر سر ترگ اوی
شکسته شد آن تیغ پرخاشجوی
نادانان این لخت را نادرست خوانده اند
فرامز چون دید یار امدش
آن را جوری خوانده اند که گویی فرامرز پشتر در جنگ بوده و اکنون دیده گیو به یاری او امده این بد خوانی مایه ان شده که سخن را نا سرانجام بپندارند پس ناچار چند لخت سست به شاهنامه افزوده اند
که چون فرامرز دید گیو به یاری اش امد یکی تیغ زد بر نیزه پیلسم نیزه از تیغ او شد قلمدگر باره زد بر سر ترگ اوی
شکسته شد آن تیغ پرخاشجوی
بنگریم چه اندازه سست است
پیداست نادانمرد خواسته فردوسی وار بگوید و برای همین در اغاز گفته یکی تیغ و ندانسته که باید پس از یکی تیغ بگوید زد مانا چنین یکی تیغ زد بر سر ترگ اوی
مگر با همه سستی میگوی یکی تیغ بر نیزه پیلسم زد و نیزه پیلسم شد قلم دگر تیغ زد بر سر ترگ اوی
تا اینجا که کاری نکردی نیزه شکستی اینک در این دگر باره چه ؟
این بار شمشیر خودش شکست
این کمدیست
شکسته شد ان تیغ پرخاش جوی
میگوید ان تیغ پرخاش جوی شکسته شد -
سخن بلند فردوسی کجا و این سست ترین کجا؟ هم سست است و هم کودنانه
گویی یکی خواست حماسه بسراید گفت
بزند تیغ آنگونه بر تارکُش
که مغزش برون ریخت پاک از تکش
درباره گیو نیز این ژاژ کمدی و سست را گفته اندیکی نیزه زد گیو را کز نهیب
برون آمدش هر دو پا از رکیب
نیزه کشنده ترین ابزار جنگی ان زمان بود تنها پایش از رکاب بیرون امدهدیگر انکه این نادانان هیچ نخوانده که درباره چیزهایی که افراسیاب به پیلسم برای جنگ کردن داد فردوسی گفت
یکی اسب شایسته کارزار بدو داد با تیغ و برگستوان
همان جوشن و ترگ و گرز گران
یکبارگی نیزه از کجا امدبار بخوانیم
چو بشنید گیو این سخن بردمید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
برآویختند آن دو جنگی به هم
دمان گیو گودرز با پیلسم
فرامرز چون دید، یار آمدش
همی یار جنگی بکار آمدش
همی گشت با آن دو یل پیلسم
به میدان به کردار شیر دژم
بنگرید : « براویختند آن دو » « همی گشت با ان دو»
براویختند ،همی گشتند، اینان نیامده نیزه و شمشیر زنند اینان امده اند که رستم ببنند
چو رستم میان سپه بنگرید
بمیدان دو گرد گرانمایه دیدبرآویخته با یکی شیرمرد
به ابر اندر آورده از باد گرد
اینان آمده اند تا رستم پیلتن را بنگرد و ما بدانیم دو پهلوان چون گیو و فرامرز زورش نمیکردند چون قرار است رستم با نیزه ای بارکش(مقاوم و باتحمل فشار بالا ) بیاید او را با ان نیزه بارکش بلند کند ببرد خوار بیندازد بگوید بر این گرد نشسته ( این پیلسم این است پیلسم بار است بار شمشیر نمیزد - بار پستی است نباید بر ان گرد بنشیند باید بر ان کاور بکشند ) یک پارچه گردش بپیچید تا خاکی نشود
بنگرید این سخنان کجا و ان سست های بند تمبانی
اینک شاهکار فردوسی را باز خوانیم
تهمتن میان سپه بنگرید
دو گرد دلیر و گرانمایه دید
برآویخته با یکی شیرمرد
به ابر اندر آورده از باد گرد
بدانست رستم که جز پیلسم
ز ترکان ندارد کس آن زور و دم
به لشکر بفرمود کز جای خویش
میازید خود پیشتر پای پیش
شوم برگرایم تن پیلسم
ببینم که دارد پی و شاخ و دم
یکی نیزهٔ بارکش برگرفت
بیفشارد ران ترگ بر سر گرفت
برانگیخت رخش از بر انجمن
بیامد بر پیلسم پیلتنیکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
ز زین برگرفتش به کردار گوی
همی تاخت تا پیش توران سپاه
بینداختش خوار بر رزمگاه
چنین گفت کاین را به دیبای زرد
بپوشید کز گرد شد لاژورد
ببارید پیران ز مژگان سرشک
تن پیلسم دور دید از پزشک
همایون در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۸:
سیمرغ و خلیل و یوسف و مصطفی
ابر قافیه ساز باریدن گرفت باز
مرغ و عنکبوت و شیر پی آهوی ما
میل ردیف سوی بوییدن گرفت باز
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۱۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:
جنگ پیلسم از داستانهاییست که بیشتری دست درازی به ان شده و دست درازیها انچنان بوده که داستان را سربسر براشفته.
راست و درست ان اینستبیاراست آن جنگ را پیلسم
همی راند چون شیر با باد و دم
به ایرانیان گفت رستم کجاست
که گوید که او روز جنگ اژدهاست
چو بشنید گیو این سخن بردمید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
برآویختند آن دو جنگی به هم
دمان گیو گودرز با پیلسم
فرامرز چون دید، یار آمدش
همی یار جنگی به کار آمدش
همی گشت با آن دو یل پیلسم
به میدان به کردار شیر دژم
تهمتن میان سپه بنگرید
دو گرد دلیر و گرانمایه دید
برآویخته با یکی شیرمرد
به ابر اندر آورده از باد گرد
بدانست رستم که جز پیلسم
ز ترکان ندارد کس آن زور و دم
و دیگر که از نامور بخردان
ز گفت ستارهشمر موبدان
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود
که گر پیلسم از بد روزگار
گذریابد و پند آموزگار
نبرده چنو در جهان سر به سر
به ایران و توران نبندد کمر
همانا که او را زمان آمدست
که ایدر به چنگم دمان آمدست
به لشکر بفرمود کز جای خویش
میازید خود پیشتر پای پیش
شوم برگرایم تن پیلسم
ببینم که دارد پی و شاخ و دم
یکی نیزهٔ بارکش برگرفت
بیفشارد ران ترگ بر سر گرفت
چنین گفت کای نامور پیلسم
مرا خواستی تا بسوزی به دم
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
ز زین برگرفتش به کردار گوی
همی تاخت تا پیش توران سپاه
بینداختش خوار بر رزمگاه
چنین گفت کاین را به دیبای زرد
بپوشید کز گرد شد لاژورد
ببارید پیران ز مژگان سرشک
تن پیلسم دور دید از پزشک
دل لشکر و شاه توران سپاه
شکسته شد و تیره شد رزمگاه
خروش آمد از لشکر هر دو سوی
ده و دار گردان پرخاشجوی
خروشیدن کوس بر پشت پیل
ز هر سو همی رفت تا چند میل
زمین شد ز سم ستوران ستوه
همه کوه دریا شد و دشت کوه
دو لشکر به هامون همی تاختند
یک از دیگران بازنشناختند
جهان چون شب تیره تاریک شد
تو گفتی به شب روز نزدیک شد
چنین گفت با لشکر افراسیاب
که بیدار بخت اندر آمد به خواب
اگر سستی آرید یک تن به جنگ
نماند مرا روزگار درنگ
سپردار بسیار در پیش بود
که دلشان ز رستم بداندیش بود
همه خویش و پیوند افراسیاب
همه دل پر از کین و سر پرشتاب
تهمتن فراوان از ایشان بکشت
فرامرز و طوس اندر آمد به پشت
چو رستم درفش سیه را بدید
به کردار شیر ژیان بردمید
تهمتن به کین اندر آورد روی
یکی نیزه زد بر سر اسپ اوی
تگاور ز درد اندر آمد به سر
بیفتاد زو شاه پرخاشخر
همی جست رستم کمرگاه او
که از رزم کوته کند راه او
نگه کرد هومان بدید از کران
به گردن برآورد گرز گران
بزد بر سر شانهٔ پیلتن
به لشکر خروش آمد از انجمن
برآشفت گردافگن تاجبخش
به دنبال هومان برانگیخت رخش
بتازید چندی و چندی شتافت
زمانه بدش مانده او را نیافت
سپهدار ترکان ز چنگش برست
یکی اسب اسوده تر برنشست
به ابر اندر آمد خروش سران
گراییدن گرزهای گران
ز رستم بپرسید پرمایه طوس
که چون یافت شیر از تک گور کوس
بدو گفت رستم که گرز گران
چو باد آید از چنگ جنگآوران
ز گرزی که کوبنده هومان بود
تو آهن مخوانش که مومآن بود
چو از جنگ رستم بتابید روی
گریزان همی رفت پرخاشجوی
سه فرسنگ چون اژدهای دمان
تهمتن همی شد پس بدگمان
وز آن جایگه پیلتن بازگشت
ابا بخت فرخنده انباز گشت
به لشکرگه خویش گشتند باز
سپه یکسر از خواسته بینیاز
این بیتها و بسی دیگر در میان افزوده اند همگی سست است و روال داستان همخوانی ندارند
گران شد رکیب و سبک شد عنان
به چشم اندر آورد رخشان سنان
غمی گشت و بر لب برآورد کف
همی تاخت از قلب تا پیش صف
ز بس نعره و نالهٔ کرهنای
همی آسمان اندر آمد ز جای
بکشتند چندان ز هردو گروه
که شد خاک دریا و هامون چو کوه
بیامد خود از قلب توران سپاه
بر طوس شد داغ دل کینهخواه
از ایران فراوان سپه را بکشت
غمی شد دل طوس و بنمود پشت
بر رستم آمد یکی چارهجوی
که امروز ازین رزم شد رنگ و بوی
همه رزمگه شد چو دریای خون
درفش سپهدار ایران نگون
بیامد ز قلب سپه پیلتن
پس او فرامرز با انجمن
چو افراسیاب آن درفش بنفش
نگه کرد بر جایگاه درفش
بدانست کان پیلتن رستم است
سرافراز وز تخمهٔ نیرم است
برآشفت بر سان جنگی پلنگ
بیفشارد ران پیش او شد به جنگ
به جوش آمد آن نامبردار گرد
عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد
به پیگار خون رفت چون رود آب
یکی نیزه سالار توران سپاه
بزد بر بر رستم کینهخواه
سنان اندر آمد به بند کمر
به ببر بیان بر نبد کارگر
-
برای نمونه این را نادرست خوانده اند و پنداشته اند باید پس ان سخنی باشدفرامرز چون دید، یار آمدش
همی یار جنگی به کار آمدش
چنین به نادرست خوانده اند
چون فرامرز دید یار امدش
یکی تیغ بر نیزه پیلسم
بزد نیزه از تیغ او شد قلم
سعید علمی (رحمان) در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۴۲:
اگر در رنج و عذابی همان جهنم توست اما اگر حقیقت زندگی را یافتی که همان هنر زندگی است در آرامش و آسایش خواهی بود هم در زندگی فعلی و... در فردوس خواهی بود
پس اگر در عذابیم مطمعنا در زندگی های قبلی هم این هنر را فرا نگرفتیم عامیانه اش میشود همین پیچیده اش نکنیم
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۹ - بیان آنک مخلوقی کی ترا ازو ظلمی رسد به حقیقت او همچون آلتیست عارف آن بود کی بحق رجوع کند نه به آلت و اگر به آلت رجوع کند به ظاهر نه از جهل کند بلک برای مصلحتی چنانک ابایزید قدس الله سره گفت کی چندین سالست کی من با مخلوق سخن نگفتهام و از مخلوق سخن نشنیدهام ولیکن خلق چنین پندارند کی با ایشان سخن میگویم و ازیشان میشنوم زیرا ایشان مخاطب اکبر را نمیبینند کی ایشان چون صدااند او را نسبت به حال من التفات مستمع عاقل به صدا نباشد چنانک مثل است معروف قال الجدار للوتد لم تشقنی قال الوتد انظر الی من یدقنی:
درود بر شما
یعنی من چون قلم در میان انگشتان اویم ودر میان عبادت و اطاعت کنندگان او بینا بینی عمل نمیکنم .
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:
به پیش تو با نامور چار گرد
به پرخاش دیدی ز من دست برد
این درست است نه این که سستیش پیداستچه کردم تو دیدی ز من دست برد
گو اینگونه میگویدتو دیدی چه کردم ز من دستبرد
سستی ان پیداست
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:
زمین شد ز سم ستوران ستوه
همه کوه دریا شد و دشت کوه
در شاهنامه همه جا سم ستوران را نعل کرده اند -
سم ستور درست است و پیداست که بر سم ستوران نعل بوده
سم هم از نگاه اهنگ و هم از نگاه معنا درست است سم ستور - سم خود به چم سوراخ و سوراخ کردن است
سم را در پارسی سمب نیز گویند و سمیدن و سمبیدن سفتن و سوراخ کردند است سوراخ را به پارسی سمه گویند
و واژه سولاخ خود نیز دگر گشته سم لاخ است
اربیز به قلیون گفت دو سمه داری گفت بدبخت خودت که اب وانمیداری
برمک در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:
چو بشنید پیران دژم گشت سخت
بیامد بر شاه خورشید بخت
شوربختانه پس از فردوسی بسیار به شاهنامه دست یازیده اند هرچه دژم بوده انرا غمی و غمین کرده اند برخی جاها نیز براشفت و برنجید را غمی و غمین کرده اند چند جا هم وآژه بهم را بغم کرده اند
مهرناز در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۶ - شانزدهسالگی فریدون و آگاهی او از گذشته و سرنوشت پدرش:
لطفاً نگهبان او پای کرده بکش رو هم معنی کنید
مهرناز در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۶ - شانزدهسالگی فریدون و آگاهی او از گذشته و سرنوشت پدرش:
مرا روز روشن مرا جز بدوی یعنی چه
مهرناز در ۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۲ - حکایت در تدبیر و تأخیر در سیاست:
بیفتاده یک یک چو سور کهن یعنی چه؟
گیوه چی givhamid@gmail.com در ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۷ - گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان: